آغاز فیلمنامه دست نیافتنیها با سکانسی رقم می خورد که بعدا درمی یابیم متعلق به اواخر ماجرا است؛ فصلی که در آن دریس، خدمتکار فیلیپ، با سرعت بالای اتومبیل، پلیس را به دنبال خود می کشاند و با جاروجنجال و شلوغ بازی، وانمود می کند که فیلیپ در حال مرگ است و دارد به درمانگاه می رساندش و بدین ترتیب، پلیس با اسکورت او را تا درمانگاه همراهی می کند. بعد از این سکانس، قصه از آغاز خودش روایت می شود و حکایت چگونگی آشنایی دریس و فیلیپ و مابقی ماجراها به ترتیب به اطلاع مخاطب می رسد. چرا نویسندگان فیلمنامه، پیرنگ را با این سکانس شروع می کنند؟ مگر نمی شد با همان مطلع آغازین، داستان را رقم زد و یا از بین ده ها گزینه محتمل، سکانسی دیگر را برگزید؟
این سوال در واقع ناظر به فرایندی است که بحث خلاقیت را در فن فیلمنامه نویسی پیش می کشد. انتخاب این سکانس برای آغاز فیلمی درباره تحول یک مرد متمول در معاشرت با جوانی متعلق به طبقات فرودست جامعه، می تواند کارکردهای مختلفی داشته باشد که از آن بین به دو مورد در این مجال اشاره می شود. نخست آن که این سکانس پتانسیل زیادی برای برانگیختن کشش مخاطب نسبت به تعقیب داستان دارد. حقه بازی دریس و فیلیپ در مواجهه با پلیس، احتمالات زیادی را در ذهن مخاطب بر می انگیزد که برای اثبات شان، نیاز زیاد به پیگیری مابقی داستان شکل می گیرد؛ آیا این دو بزهکارند؟ آیا با معمایی بغرنج مواجه هستند؟ آیا از فضای خاصی در حال گریزند یا به مقصد خاصی شتابان هستند؟ جدا از انگیزه سازی برای مخاطب، این سکانس واجد نکته مهم دیگری نیز هست که به نوعی جوهره داستان را دربردارد؛ پویایی در مقابل رکود و انفعال. اتومبیل دریس در میانه ترافیک ابتدا متوقف مانده است. اما ناگهان با قانون شکنی دریس در سرعت بالا و لایی کشیدن در وسط بزرگراه و گذشتن از مقررات ترافیک، اتومبیل شتاب می گیرد و بعدا با فضایی شوخ مانند حتی پلیس هم پشت سر گذاشته می شود. این اوضاع، در واقع درونمایه خود داستان اصلی است. موضوع فیلمنامه درباره مردی معلول و ثروتمند است که زندگی یکنواختی را در فضای هنجاری زندگی اش می گذراند و ناگهان با ورود سیاهپوستی از قشر پایین اجتماع به عنوان خدمتکارش، زندگی اش رو به تحول گذاشته می شود و شتابی آکنده از سرخوشی و نشاط به خود می گیرد؛ و این روند دقیقا همان مسیری است که در سکانس آغازین ترسیم شده است.
فیلم The Intouchables 2011 عمده فضای خود را در همین پیکره تضادآلود شکل می دهد و بضاعت های کمدی خود را هم بر پایه تضادها استوار می سازد. از نکته های ظاهری مانند تفاوت های فیزیکی در شخصیت اصلی فیلمنامه (مانند سیاهی و سپیدی رنگ پوست، جوانی و میانسالی، پرتحرکی و معلولیت، فقر و ثروت، اصالت فرانسوی و نژاد مهاجر سنگالی) که بگذریم، روند داستان با مخدوش ساختن نمودهای زندگی بورژوازی از طریق ریشخندهای سپهر فرودستانه نقاط اوجش رقم می خورد؛ ریش خندهایی که صرفا نه از باب تمسخر، بلکه از معبر انتقادهایی کنشگرایانه متجلی می شود. دریس با همین خدشه آفرینی ها، زندگی فیلیپ را تحت تأثیر قرار میدهد: نقاشی هنری آبستره را با رنگ آمیزی های خود بر تابلو هجو می کند، موسیقی کلاسیک را با موزیک عامه پسند به حاشیه میراند، تئاتر روشنفکرانه را با خنده های خود به مضحکه برگزار می کند، و حتی نامه نگاری های شاعرانه فیلیپ به زنی ناشناس را مورد سوال قرار می دهد و به جایش مکالمه ساده تلفنی و قرار حضوری را پیشنهاد می کند و بدین ترتیب آداب معاشرت این طبقه را نیز به چالش می کشد.