امروز جمعه 16 شهریور 1403

Friday 06 September 2024

شادی حق ما است


1401/08/01
کد خبر : 29023
دسته بندی : ثبت نشده
تعداد بازدید : 10 نفر
زمستان در یاد و خاطره ما میانسال ها معنی متفاوتی دارد. مفهوم زمستان برای ما همیشه با برف و سفیدی و سرما و کرسی و سرسره بازی و قشنگ تر از همه «آدم برفی» همراه است. آدم برفی با کلاه پدر بزرگ و دماغ هویجی و دکمه های ذغالی و... ولی برای بچه های ما زمستان چه مفهومی دارد؟ چند درجه سرما و برودت، مقدار زیادی آلودگی هوا و به قول هواشناس ها، وارونگی هوا، سرماخوردگی و بیماری. بچه های امروز اگر از شهرهای بزرگ خارج نشده باشند و به مراکز تفریحی و برف بازی و اسکی نرفته باشند، خاطره زیبایی از زمستان ندارند، جز تعطیلی روزهای برفی! و ما چه خاطرات دل انگیزی داریم از زمستان و آدم برفی! با چه علاقه ای او را درست می کردیم، چقدر با او حرف می زدیم و بازی می کردیم! چه پناه خوبی بود برای قایم باشک بازی. غروب با اصرار مادر از او جدا می شدیم، خداحافظی می کردیم، برایش دست تکان می دادیم، هیچ وقت پاسخی نمی داد، فقط لبخند می زد و تا فردا صبح که همچنان با لبخند همانجا ایستاده بود. صبح موقع رفتن به مدرسه، دوباره سلام! آدم برفی خوب!... تا آنجا که به خاطر دارم در مدرسه اجازه برف بازی نداشتیم. البته ما هم اصراری نداشتیم. چون همشاگردی هایمان، همان همسایه هایمان بودند. ظهر موقع بازگشت به منزل حسابی وقت داشتیم که در تمام مسیر مدرسه به خانه با گلوله برفی حساب همدیگر را برسیم. کوچه و خیابان و خانه مملو از برف بود و ما هم وقت کافی داشتیم. آخر سوار سرویس نمی شدیم، پیاده می رفتیم. بچه های ما، نه وقت کافی برای بازی دارند و نه اجازه برف بازی، تازه اگر برف باریده باشد و مدرسه تعطیل نشده باشد. صبح وقتی بچه ها به مدرسه می روند، سرایدار آپارتمان ها برف ها را پارو کرده، کوچه و خیابان را که شن پاشیده اند، تازه اگر شن هم نپاشیده باشند، مگر تردد ماشین ها می گذارد. مسیر خانه و مدرسه را هم هرقدر که کوتاه باشد، با ماشین پدر یا سرویس مدرسه طی می کنند. در مدرسه هم که اجازه برف بازی ندارند. تا ظهر هم که به خانه برمی گردند، برف ها تبدیل شده اند به توده های سیاه و بدرنگ و کثیف و آبکی که اصلاً کسی رغبت نمی کند به آن نگاه کند. آن روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم، دیدن منظره برف مرا به سال های کودکی برد. بعد از سال ها آسمان با ما آشتی کرده بود. چه برف زیبایی! بعد از نماز، سراغ رادیو رفتم، تا ساعت شش و نیم تعطیلی اعلام نشد. پس باید راه افتاد. بعد از رسیدن به مدرسه، بلافاصله به حیاط رفتم. بچه های زیادی در حیاط نبودند. اکثر بچه ها بعد از رسیدن به مدرسه، بلافاصله خودشان را به رادیاتورهای کلاس ها و راهروها رسانده بودند تا گرم شوند. اصلاً این روزها اجازه رفتن به حیاط را ندارند (در روزهای سرد صبح ها حیاط تعطیل است) تعداد کمی بچه ها دور از چشم خانم معاون در حیاط مشغول بازی بودند. به یاد سال های کودکی با آنها وارد بازی شدم. هر قدر هم که ناظم مدرسه صدایمان کرد، پاسخ ندادم، وقتی به حیاط آمد. با توپ و تشر پر اول سراغ بچه ها رفت و سپس روبه من گفت: «خانم مدیر! نزدیک زنگ است. لطفاً بگذارید بچه ها بروند کلاس، سرما می خورند، فردا باید جواب مادرشان را هم بدهیم.» زیر چشمی نگاهی به بچه ها کردم. با نگرانی چشم شان به دهان من بود. وقتی تردید مرا دیدند، با داد و فریاد دور ما جمع شدند. همه یک صدا فریاد می زدند: «نه! خانم تو را به خدا نه! بگذارید کمی بازی کنیم! سرما نمی خوریم! اصلاً سردمان نیست!» آفتاب تازه از پشت یک تکه ابر قشنگ سرک می کشید و هوا مطبوع بود. حالا دیگر بچه های زیادی در اطرافم بودند که ملتمسانه چشم به دهان من دوخته بودند. عده ای هم که جرأت آمدن به حیاط را نداشتند، از پشت پنجره کلاس ها به ما نگاه می کردند. تصمیم خود را گرفتم. کلاس بی کلاس، امروز روز برف بازی است. می خواهیم امروز از برف یاد بگیریم. - برف بر اثر فشرده شدن به هم می چسبد. - بر اثر ضربه زدن دوباره از هم می پاشد. - سرد است. - با دماسنج می توانیم درجه آن را تعیین کنیم. - بر اثر گرمای دست ما آب می شود. - با گرد کردن و گلوله کردن آن می توان اشکال گوناگون ساخت. - می توان آن را در قالب ریخت. - اگر با ذره بین به آن نگاه کنیم. اشکال زیبایی دارد. - ... پس درس های زیادی می توانیم از برف یاد بگیریم. با صدای بلند گفتم: «خانم ناظم با اجازه شما و معلمین دیگر، این زنگ را به کلاس می رویم. ولی زنگ دیگر، همه بچه ها و خانم معلم ها باید به حیاط بیایند. زنگ برف بازی داریم.» که فریاد شادی بچه ها بلند شد. تا آن زمان چنین فریادی نشنیده بودم. تا زنگ بعد، آفتاب بیشتر بالا آمد و از سرمای هوا کاسته شد. اول بچه ها و سپس معاونین مدرسه آمدند. شور و نشاط عجیبی در حیاط موج می زد. ابتدا بچه ها کمی به این طرف و آن طرف دویدند. بعد شروع به پرتاب کردن گلوله برفی به طرف یکدیگر کردند و دست آخر که خوب با گلوله های برفی، من و معاونین و چند تا از معلمین سرحال را که به حیاط آمده بودند، سر جایمان نشاندند، تسلیم شدیم و اعلام کردیم که مسابقه ساختن آدم برفی داریم. هر دسته از بچه ها با کمک یک یا دو بزرگتر مشغول ساختن یک آدم برفی شدند، ساعات و لحظات شیرین و دلپذیری سپری شد و ده ها آدم برفی زشت و زیبا ساخته شد. اکثر آنها بسیار ناشیانه ساخته شده بود و به زودی فرو ریخت. بهترین آدم برفی که برنده جایزه آن روز شد، آدم برفی گروه خانم مدیر بود. از قدیم گفته اند، کار نیکو کردن از پر کردن است و جایزه بیست و چهار تا گلوله برفی بود که باید بدون دفاع دریافت می شد. این برنامه که فی البداهه طراحی و اجرا شد، شاید شادترین و خاطره انگیزترین برنامه ای بود که طی آن سال داشتیم. نه خرجی است، نه زحمتی، جز چند تا تلفات، چند نفر سرما خوردند و تب کردند، از جمله خودم که سه روز تمام تب شدید داشتم. ولی حقم بود، کسی که سن و سالش را فراموش کند و همبازی کودکان شود، پای لرزش هم باید بنشیند. ولی راستش را بخواهید، این تجربه ارزش چند درجه تب را داشت. نظر شما چیست؟ آذر آفاقی
گالری تصاویر

لینک کوتاه :
https://aftabir.com/article/show/29023
PRINT
شبکه های اجتماعی :
PDF
نظرات
جدیدترین اخبار ها
بروزترین اخبار ها
مطالب مرتبط

مشاهده بیشتر

با معرفی کسب و کار خود در آفتاب در فضای آنلاین آفتابی شوید
همین حالا تماس بگیرید