امروز جمعه 16 شهریور 1403

Friday 06 September 2024

جامعه شناسی جنگ


1401/08/01
کد خبر : 28917
دسته بندی : ثبت نشده
تعداد بازدید : 14 نفر
مرزی كه تئوری های روانشناسی را از تئوری های جامعه شناسی تفكیك می كند این است كه جنگ از لحاظ جامعه شناختی یك پدیده اجتماعی است. برخلاف نظریات روانشناسان كه آن را پدیده ای فردی دانسته و پرخاشگری را جزء فطرت انسان می دانند. بنابراین تمایز این دو دیدگاه در این است كه روانشناسی جنگ را امری غریزی و جامعه شناسان آن را یك ابداع فرهنگی می شناسند. از دیگر سو ده ها صاحب نظر نامدار در جامعه شناسی وجود دارند كه پرداختن به دیدگاه فرد فرد آنها نه منطقی است، نه شدنی و دیدگاه های آنان در رهیافت هایی دسته بندی گردیده است كه بایسته است از زاویه این رهیافت ها به تبیین جنگ بپردازیم. رهیافت های معروف تئوریك عبارتند از مثبت گرایی (اگوست كنت و سن سیمون)، تطورگرایی (تكامل گرایی)، ساخت گرایی، كاركردگرایی، تضادگرایی (ماركسیسم)، كنش متقابل نمادی، پدیدارشناسی، روش شناسی مردمی، مبادله و ... و هر كدام از این تئوری ها نیز خود دارای شقوق و مشتقاتی هستند. نكته قابل توجه این است این نظریات كاملاً منفك از یكدیگر نیستند اگرچه آنها را به صورت مستقل از همدیگر مورد بحث قرار می دهند اما غالباً با یكدیگر تداخل دارند. مطالعه آرا و اندیشه های ماركس نشان می دهد كه آرای او هم تكاملی است هم ساختی - كاركردی و هم تضادی و در هر سه مكتب مطرح است با این تفاوت كه او بر تضاد به عنوان محور اصلی حركت تاریخ و جامعه تاكید دارد. اسپنسر نیز مانند كنت و دوركیم جامعه را مانند ارگانیسم می داند در حالی كه دوركیم به كاركردگرایی شهرت دارد و اسپنسر به تطورگرایی و از طرفی اسپنسر را منشاء نظریات ساختی كاركردی هم می دانند. نكته اساسی و مهم در گروه بندی همه نظریات این است كه كلیه تئوری های جامعه شناسی یا وفاق را در جامعه اصل می داند یا تضاد را، یا فرد را واحد تحلیل می شناسند یا سازمان ها و ساختارهای اجتماعی را، از این رو نظریات جامعه شناسی از سه شق زیر مستثنی نیستند: ۱- وفاق یا توافق گرایی (ساختی - كاركردی): كه شامل همه نظریات تكاملی (تطورگرایی)، نوتكاملی، داروینیسم اجتماعی، نظریات دوركیم، پارسونز، مرتون، اسپنسر، وبر و حتی ماركس در بعد ساخت گرایانه می شود. ۲- تضادگرایی: كه شامل نظریات ماركسیستی، نوماركسیستی، نظریات دارندرف، ماركوزه، لوكاچ، گرامشی، آلتوسر، نیكولاس پولانزاس و... می گردد. ماركس چنانكه خواهیم دید در هر دو طبقه از تئوری های فوق جای می گیرد. ۳- كنش متقابل نمادی: كه شامل پدیدارشناسی، روش شناسی مردمی، مبادله و نظریات گافمن و هومنز و هربرت مید، آلفرد شوتز، بلومر و سایرین می گردد. • حالت تعادل از نظر كاركردگرایی هر تئوری ابتدا وضع عادی را توضیح می دهد تا معلوم شود وضع غیرعادی (بحرانی، انقلابی و نابسامان) از نظر آن چیست. بدون شك برای فهم دیدگاه كاركردی در مورد جنگ نیز ابتدا باید وضع عادی را از این دیدگاه شناخت. دیدگاه كاركردی اساساً محافظه كارانه و مخالف بحران، جنگ و انقلاب است زیرا دیدگاه كاركردگرایی دیدگاه نظم است و جامعه را به عنوان یك نظام متشكل از نهادهای اجتماعی می بیند. كاركردگرایان جامعه را به خرده نظام ها تجزیه می كنند. خرده نظام سیاسی یا نهاد سیاسی نهاد دین خرده نظام یا نهاد حقوقی خرده نظام یا نهاد اقتصادی نهاد یا خرده نظام آموزش نهاد خانواده این نهادها دارای روابط دوطرفه، پیچیده و پایداری هستند كه شبكه روابط نامیده می شوند. تغییر در یكی از خرده نظام ها (نهادها) بر سایر خرده نظام ها اثر می گذارد چون از نظر كاركردگرایان این اجزا یا نهادها با همدیگر پیوستگی دارند. بنابراین حالت عادی یا تعادل زمانی است كه هر كدام از اجزا كار خود را دقیقاً به همان اندازه ای كه مورد نیاز است انجام می دهند كه در این حالت می گویند كاركرد مناسب، كارا یا فونكسیونل. در وضعیت تعادل، نیروهای همبستگی بر نیروهای گسستگی غلبه دارند اما با گسترش نیروهای گسستگی تعادل به هم می خورد و شرایط ساختاری برای تحول، انقلاب (نابسامانی و نهایتاً جنگ) فراهم می آید. (انقلاب و بسیج سیاسی، حسین بشیریه ص۲۲) • مبنای نظم و تشكل نهادها و وقوع بحران ها و جنگ ها مبنای نظم و تشكل خرده نظام ها یا نهادها، ارزش های اجتماعی هستند. ارزش ها محوری هستند كه هر كدام از خرده نظام ها با تكیه بر آن و برای تحقق آن عمل می كنند. مثلاً خرده نظام آموزش و فرهنگ متكی است به ارزش علم و خرده نظام سیاست متكی است به ارزش امنیت و نظم اجتماعی. وفاق روی ارزش های اجتماعی است كه نهادها را حفظ می كند و اگر وفاق نباشد پایه آنها سست شده و كل نظام متزلزل می گردد. برای مثال در جامعه به میزانی كه ارزش ازدواج تنزل كند نهاد خانواده سست می شود. بنابراین ارزش های اجتماعی و ساختارهای اجتماعی با نهادها، رابطه متقابل دارند. ارزش ها تكیه گاه ساختارها هستند و ساختارها نیز برای تحقق ارزش ها به وجود آمده اند. بنابراین اگر ارزش ها تغییر كنند ساختارها نیز دستخوش تغییر می شوند و اگر ساختارها تغییر كنند ارزش ها نیز متحول می شوند تا نهایتاً تعادل لازم بین آنها به وجود آید. دو عامل عدم تعادل ارزش ها با محیط (ساختار) و استعداد جدال آمیز بودن جامعه كه ناشی از كمیابی كالا است، علت وقوع ستیزه هاست. «نمونه ای از ناهمخوانی ارزش ها و محیط را می توان در موقعیتی یافت كه در پایان جنگ جهانی اول رودرروی سربازان آلمانی و سایر مردم این كشور قرار داشت. گفته شده است كه ارزش هایی كه در مقام قیصر تجلی می یافت و ساختار اجتماعی اقتدارگرایانه ای كه در آلمان سلطنتی وجود داشت به نحو گسترده ای مورد اعتماد مردم بودند. حتی عناصر سابقاً ناراضی جامعه یعنی حزب سوسیال دموكرات، عموماً در جهت حمایت از سیاست آلمان طی جنگ رأی داده بود اما در عوض یك شب محیط به نحو قابل ملاحظه ای دگرگون شد و شهروندان آلمانی به جای نظام سلطنتی با یك جمهوری جدید و به جای توقعات گسترده ای كه برای پیروزی داشتند با جنگی كه آن را باخته بودند روبه رو شدند، همچنین با این امكان مواجه گشتند كه تحت حكومت بخش هایی از جامعه به ویژه سوسیال دموكرات ها قرار گیرند كه نه قبلاً حكومت كرده بودند و نه اكثریت شهروندان آنان را شایسته حكومت كردن می دانستند. بدین ترتیب مردم آلمان با دو امكان مواجه بودند. آنان می توانستند یا تغییراتی را كه به ناگاه رخ داده بود پذیرا گشته و نظام ارزشی را تغییر دهند تا از عهده تبیین محیط جدید برآیند و یا آنكه برای اعاده محیطی تلاش كنند كه تجلی ارزش های هدایت كننده جامعه در دوران قبل از جنگ بود.» (پیشین، ص۱۳۳) نظریه های تضادی (مانند نظریه ماركس) و نظریه های توافقی (مانند نظریه كاركردی دوركیم) در یك چیز وجه مشترك دارند. هر دو بیشتر بر عوامل خطی (تكاملی) و ساختاری تاكید می كنند برخلاف نظریه های روانشناختی كه بر عوامل دوری و كوتاه مدت تاكید دارند، از دید ساختارگرایان جنگ امری اجتماعی و حاصل منازعات اجتماعی است. «منازعات سیاسی نیز ناشی از ساختار منافع اقتصادی و اجتماعی است.» یكی از مهم ترین نظریات ساختارگرایانه نظریه ماركسیستی است كه فقط در درون دستگاه جامعه شناسی سیاسی ماركس معنی می دهد. ماركس تاریخ را سراسر منازعه طبقات می داند ولی عامل اساسی و تعیین كننده این منازعه و روند تحولات اجتماعی از نظر او شكل روابط تولیدی است كه مستقل از اراده تك تك انسان ها است و شكل روابط تولیدی خود تابع سطح تكامل ابزار تولید است. با رشد و تكامل ابزار تولیدی روابط تولیدی دگرگون می شود و مجموعه این روابط تولید است كه ساخت اقتصادی و بنیاد واقعی جامعه را تشكیل می دهد و بر این اساس روبناهای حقوقی و سیاسی و اشكال آگاهی اجتماعی ایجاد می شوند. بنابراین ماركس مبنای نظم اجتماعی را اقتصادی می داند اما دوركیم كه به خاطر نظریه تنوع و تقسیم كار اجتماعی اش دیدگاهی ساخت - كاركردگرایانه دارد مبنای نظم اجتماعی را اخلاق می داند، همان چیزی كه از دیدگاه ماركس روبنا بود. بنابراین نظریات ساختارگرایانه در مورد جنبه های ارزشی جنگ مانند جنگ عادلانه و غیرعادلانه نمی توانند همسان باشند اما دیدگاه كلی آنها درباره جنگ نیز نمی تواند خیلی مغایر باشد.
گالری تصاویر

لینک کوتاه :
https://aftabir.com/article/show/28917
PRINT
شبکه های اجتماعی :
PDF
نظرات
جدیدترین اخبار ها
بروزترین اخبار ها
مطالب مرتبط

مشاهده بیشتر

با معرفی کسب و کار خود در آفتاب در فضای آنلاین آفتابی شوید
همین حالا تماس بگیرید