امروز یکشنبه 04 آذر 1403

Sunday 24 November 2024

یاسر یزدانی


1403/03/06
کد خبر : 2408457
دسته بندی : رپورتاژ
تعداد بازدید : 318 نفر

سید یاسر یزدانی که با نام یاسر یزدانی شناخته می شود، متولد یازدهم اسفند ماه سال هزار و سیصد شصت در شهر گرگان می باشد. وی در خانواده ای فرهنگی و پدر و مادری که هر دو آموزگار بودند متولد شد و در بستری مناسب و فضایی همسو با مطالعه و کتابخوانی رشد یافت. او تمام مقاطع تحصیلی و دانشگاهی را در زادگاهش گرگان گذراند. یاسر یزدانی دارای مدرک کارشناسی در رشته مهندسی فناوری اطلاعات می باشد.

یاسر یزدانی

به گفته خودش، شوق نوشتن از سنین کودکی در او شکل گرفت و این شوق و علاقه از سیزده سالگی به طور جدی او را به سمت نوشتن سوق داد، تا جاییکه اشعارش را برای نشریات مختلف ارسال می کرد و بدون ذکر نام منتشر می شدند. این رویه ادامه داشت تا سال ۱۳۷۵ که ماجرای "سمیه و شاهرخ" یا حادثه خیابان گاندی اتفاق افتاد و آن زمان جنجال بسیار به پا کرد. یاسر یزدانی تحت تاثیر شخصیت "شاهرخ" و بُعد رفتارهای عاشقانه یِ وی در این ماجرای عشقی_جنایی قرار گرفت و در کارش از آن بهره جست. نوشتن را به طور حرفه ای از سال ۱۳۸۴ آغاز کرد که ماحصل آن سه مجموعه دفتر ترانه با عنوان های "دیگه نه من ؛ نه تو" ، "بنویس بانو" و "چند خطی ها" می باشند. همچنین در زمینه ترانه سرایی با خوانندگان پارسی زبان بسیاری در ایران و کشورهای همزبان همکاری داشته که یکی از این چهره ها خواننده ، آهنگساز و ترانه سرای بزرگ کشور افغانستان "امیر جان صبوری" است. او همچنین در زمینه شعر سپید همکاری های مشترک و متعددی با خانم سولماز میرانی شاعر ایرانی انجام داده است.

یاسر یزدانی

● در ادامه همراه می شویم با چند ترانه از یاسر یزدانی:

"شاهِ بی رخ"

قصه یِ آن شاهِ بی رُخ را بِخوان، افسانه نیست

بَر فَلاتِ شانه اَش یک عُمر می بایَد گریست

او که از مَرزِ تمامِ خط قرمزها گذشت

بعد از آن در کُنجِ عُزلَت از همه دنیا گُسَست...

 یاسر یزدانی

"رفیق نیمه راه"

از بهار و خاطراتِت؛ چیزی جُز خَزونِ بی اَمون نمونده

بی وفاییت، مُهرِ سنگینِ جدایی رو، تو قلبِ من کوبونده

مات و مبهوتَم وُ از بُغضِ کُشنده نفسم تنگ

حیف از اون عمر وُ جَوونی، که گذاشتم پایِ تو تندیسِ دِلسَنگ

تو چه فکرا که نبودم؛ برای فردایِ با هَم

نقشه هام نقشِ بر آب شد؛ ای رفیقِ نیمه راهَم

تو برو هر جا که می خوای؛ پِیِ آشیونِ دیگه

روی بومِ دیگه بِپَر؛جَلدِ آب و دونِ دیگه...

اما خُب چرخِ زَمونه؛ همیشه همسازِ تو نیست

بر می گردن به تو یک روز؛ اَشکایِ این چشمایِ خیس

اشکایی که دونه دونه؛ تو رو بدرقه می کردن

با من و دلِ شکستَم؛ نمی دونی که چه کردن...

یه خزونیَم یه روزی؛ به بهارِ تو می ریزه

زرد و خشک می شن بهار و، خاطراتِت ریزه ریزه

زرد و خشک می شن بهار و، خاطراتِت ریزه ریزه...

"بنویس بانو"

بنویس بانو؛ بنویس از ترانه شدن

از دو دور افتاده؛ که اسیرِ زمانه شدن

بنویس شیرینم؛ تو را به جانِ فرهادَت

که نیشتر شود قلمت بر این زخمِ کُهَن

بنویس باز از آن چکامه هایِ بی وزنت

که معلق است میانِ جانِ من

از دلم تا که میهمانِ این دنیام

که ندارد خیالِ کوچیدَن

بنویس بانو؛ بنویس از پریشانی

مرغِ بی آواز؛ از رهایی چه می دانی...!؟

بنویس وُ افشا کن این مفاهمه را

مثل حلاج باش، بانویِ بارانی

آی از آن حسرتِ همآغوشی

وای از این ناله هایِ خاموشی

بنویس از این وِردِ شیطانی

مثلِ حلاج باش، بانویِ بارانی

من سرم در طنابِ یک دار است

می کَنَم جان ولی نمی میرم

دست و پا می زنم به جان کندن

صد دهان تُف! به رویِ تقدیرم

من و تو هیچ، "ما" شدن را ندانستیم

هر لغت نامه شد دَری به گمراهی

هر چه دل بیش، "ما" رازِ ما طلب می کرد

می کشیدیم به دل کشیده تَر آهی...

اشعار عاشقانه یاسر یزدانی

"شکستِ بی شکست"

خونه هست؛ همخونه نیست

خونه جز غمخونه نیست

از نشاط و زندگی

اینجا هیچ نشونه نیست

"رفتَنِت مرگِ "منه

رفتَنِت حق منه

دیگه من خوب می دونم

کی بِهِم زخم می زنه

"دردم از خودِ "منه

مَنی" که یه دشمنه"

مَنی" که راضی نبود"

ازتَنَم دِل بِکَنه

"اما رَفتَنِت "منُ

ساده درتَنَم شکست

من بُریدم از غرور

من شکستم بی شکست

رَفتَنِت دردمُ کُشت

نِخوَتُ اَزَم گرفت

روحَمُ چه تازه کرد

این شکستِ پُرشِگِفت

بیا این عِمارتِ

تازه رو در من ببین

واسه آغازِ خودم

تو رو کم دارم همین...

“کلید رهایی”

کی بود صِدامُ از من، گرفت و بی صِدام کرد

بدونِ گفتنِ یک، خدافِظی رَهام کرد

کی بود که وقتِ رفتن؛ دریایِ اشکامُ دید

اما به اَشکایِ من، بلندبلند می خندید

کی بود که پشتِ پا زد؛ به عهد و پِیمونِ مون

عهدی که بسته بودیم؛ واسه همه عُمرِمون

دروغِ کی آتیش زد؛ به خِرمَنِ باورم

"کی بود که می گفت به من؛ " از همه عاشق ترم

اِسمِ قشنگِ کی بود که معنیِ سحر داشت

اما دلِ سیاهِش، منُ تو شب جا گذاشت

دستِ کی مثلِ تبر، ضربه به پیکرم زد

یادگاری بهم داد؛ یه دنیا اندوه و درد

تمومِ این ستم ها از تو به من رسیده

واسه رهایی از درد، مردن برام کلیده

کی بود تا وقتی بودی؛ همسُفره یِ غمِت بود

با گریه هات صمیمی؛ همیشه همدَمِت بود

کی بود هوای عشقُ همیشه تو سرِش داشت

تو رو وفادار می دید؛ همیشه باورت داشت

کی بود که لحظه هاشُ پیشکِشِ لحظه هات کرد

برایِ تو کم نذاشت؛ هر کار تونست برات کرد

سینه یِ کی سِپَر شد؛ روبرویِ تیرِ غم

کی بود که سنگرِت شد؛ میونِ اون جهنم

کی بود که آینه ها رو، به خاطرِ تو شکست

می خواس تو آینهَ ش بشی؛ به دیدنِ تو نشست

کی بود قَلَندرانه، با دوتا دستِ خالی

به جنگِ غصه هات رفت؛ بدونِ هیچ سوالی

این همه مهربونی، از من به تو رسیده

واسه رهایی از درد؛ مردن برام کلیده...

گالری تصاویر

لینک کوتاه :
https://aftabir.com/article/show/2408457
PRINT
شبکه های اجتماعی :
PDF
نظرات

مشاهده بیشتر

با معرفی کسب و کار خود در آفتاب در فضای آنلاین آفتابی شوید
همین حالا تماس بگیرید