امروز جمعه 18 آبان 1403

Friday 08 November 2024

مصاحبه با "رویا وهمی" نویسنده "بوف کور پشت گُلی"


1401/07/27
کد خبر : 8580
دسته بندی : فرهنگی
تعداد بازدید : 71 نفر

- خانم "وهمی" از کتاب جدیدتان بگویید، "بوف کور پشت گُلی".

- قبلش باید برگردم به چندین سال پیش که "بوف کور" را می خواندم، همان صفحات اول بود که فهمیدم شخصیت داستان، هی و حاضر جلو آینه ایستاده است! خیلی هیجان زده شده بودم. با همان اولین نشانه، پی بردم روایت، تعبیری غیر از مفهوم سوررئال دارد. در حقیقت جملاتش مانند شعر فارسی معنایی دوگانه دارد. شما می توانید از عبارات یکسان آن، همزمان دو برداشت متفاوت حقیقی و مجازی، ارائه بدهید. "داستان های متفاوت، لیکن مشابه"، مصداق به جاییست برای بیان تعبیر دوگانه متن، که آن را از خواندن یکی دیگر از داستان های مبهم "هدایت"، برداشت کرده ام. روی فراواقعی روایت، انعطاف بیشتری دارد و هر کس می تواند آن را بر اساس دغدغه فکر خود و یا داده های ذخیره ذهنش، تحلیل کند و همگی قابل تامل و حتی خواسته نویسنده اثر "هدایت" است. بطور مثال، یک فعال اجتماعی یا یک سیاستمدار، دختر اثیری را دولت می انگارد و کل روایت را با دیدی سیاسی، وصف می کند و یک روانشناس، دختر اثیری را آنیمای قهرمان داستان می داند و با بینشی روانشناسانه، به جزییات آن می پردازد. اما برداشت حقیقی روایت، شوخی بردار نیست و بدون انعطاف، تنها و تنها یک تعبیر دارد. تعبیری که در آن تصاویر حقیقی، آینه ای و رویایی، با هم ادغام می شود تا داستانی شاعرانه و عرفانی، شکل بگیرد.

- اولین نشانه که گفتید، چه بود؟

- اولین نشانه، نگویم فقط، اما توسط یک نقاش وسواسی عیان می شود، حالا نقاش روی بوم یا چهره. جالب است که در متن نیز از یک نفر نقاش مجنون وسواسی، صحبت به میان می آید. در صفحات اول، از مجلس نقاشی ای می گوید که در آن پیرمردی انگشت سبابه اش را به حالت تعجب روی لبش گذاشته است، پس از آن عمویی را می بیند که لبش شکری است. با این اوصاف، حل شدن رنگ پوست انگشت در رنگ پوست بالای لب، برای یک نقاش که من هم دستی بر آن دارم، براحتی قابل تجسم است، این گونه، دلیل لب شکری دیدن پیرمرد، پیش چشم نقاش، آشکار می شود و داستانی تازه، تازه شروع می شود.

- شما می گویید بوف کور را جور دیگری فهمیده اید، بعد حقیقی آن را درک کرده اید، می شود بیشتر توضیح بدهید؟

- بله تعبیر حرکتی-حقیقی آن را درک کرده ام و در کتابی به نام "رویای وهمی بوف کور رویایی سه بعدی است" حدود ده سال پیش به چاپ رسانده ام که برای دانلود، رایگان در سایت کتابناک موجود است.

- اسم خودتان را با نام کتاب ترکیب کرده اید؟

- اسم و فامیلم عجیب به احوال "بوف کور" می آید، برای همین دیگر لازم ندیدم هزینه ای بابت آن بکنم و از اسمم مایه گرفتم و همان شد نام کتابی که، آن روی پشت گُلی داستان را بر می گرداند.

- داشتید از حقیقت بوف می گفتید؟

- گفتنی راجعبش زیادست، "از کجا باید شروع کرد؟ ص49..."

- نقل قول از کتابه؟ یعنی شما کتاب را حفظ هستید؟

- مگر می شود روی حرکتی-حقیقی بوف را بدون حفظ کردن جملات داستان، تماشا کرد؟ هرگز، اصلا چه طور ممکن بود! ص...؟ به غیر از آن دقت در داستان های "زنده به گور" و "سه قطره خون" هم یاری ام داده است.

- به نظر شما برای درک روایت باید حتما آن را حفظ کرد؟

- من بدون حفظ بودن نمی توانستم رد وقایع را دنبال و داستان های متفاوت لیکن مشابه را به هم سنجاق کنم، نمی توانستم ضربان "بالاخره" ها را به دست بگیرم، سر از سِر سرمامک بازی در بیاورم و در مجموع با زبان بی زبانی قهرمان داستان، تفهیم بشوم.

- داشتید توضیح می داید چگونه پی به بعد حقیقی آن برده اید؟

- از جمله مهم ترین ابزارم برای درک آن، آینه ای بود که در اتاق راوی است و صورتش را در آن می بیند. اگر رد آینه را بگیرید متوجه تفاوت تدریجی چهره اش می شوید. البته که واژه ها در دنیای وارونه آینه، معنای عکس دارد. بطور مثال وقتی می گوید چهره ام تراشیده و لاغر شد، این سخن، روند بهبودی و به خود آمدن او را می رساند و باعث خوشحالی خواننده می شود. این مطلب هم جالب است که  در متن گوشزد می شود؛ آینه مهم است حتی مهم تر از دنیای رجاله ها. از این گفته پی می برم برای نویسنده اثر (هدایت)، درک حرکتی-حقیقی داستانش مهم تر از مفهوم فراواقعی آن است که هفتاد سال همه سخن از آن گفته اند، زیرا دنیای رجاله ها، دنیای رویا و انواع و اقسام شخصیت هاییست که بوف کور در رویایش رویت می کند بنابراین وقتی با قاطعیت اقرار می کند، "آینه مهم تر از دنیای رجاله ها است..." یعنی کمی دست از رجاله های ذهن من بکشید و به خود من هم در دنیای حقیقی توجه کنید، کاری که خود "بوف" کرد و پس از مدتی رجاله برایش بی معنی شد و گفت: "شب ها وقتی که وارد خانه می شدم، او هنوز نیامده بود، نمی دانستم که آمده است یا نه، اصلا نمی خواستم که بدانم...ص69،نشرهدایت".

- آینه، ابزاری که به قول تان عصای دست تان بوده، چطور شما را هدایت کرده است؟

- ببینید راوی، ماجرایش را در وادی خوابنمایی تعریف می کند، بنابراین زبانش الکن است. از سویی "هدایت" با مهارتی که دارد ابدا نیاز ندارد برای تفهیم خواننده، بیاید وسط داستان و ردی از قضاوت در جایگاه نویسنده، در اثر خود بگذارد. بنابراین برای تفهیم مخاطب از عناصری بهره می برد و آینه از جمله مهم ترین آن هاست که تفکر شخصیت داستان را بدون کم و کاست روی خود می ریزد و شفاف در معرض دید خواننده قرار می دهد. بی شک بدون وجود آینه، روایتگر خوابگرد، هیچگاه قادر به تفهیم خواننده نمی شد.

- می گویید از این عبارت، "آینه مهم تر از دنیای رجاله ها است" پی به خواسته نویسنده اثر برده اید که؛ بیشتر مایل است روی حقیقی روایتش تعبیر بشود تا، وجه مجازی آن، منظورتان اینست که راوی خود "هدایت" است؟

- آه نه، هرگز. خوشبختانه دیگر کسی در این مورد بحثی، شکی ندارد. ایشان به صراحت اقرار می کند، پرسوناژ آن رمان، خود او نیست بلکه روایت، اثرِ زبان اوست، اثر زبان اوست. بنابراین اگر بخواهید به ذهن نویسنده ای هنگام نگارش داستانش نزدیک بشوید، تنها از طریق دقت به زبان اثرش میسر می شود. هر چه دقت به آن بیشتر شود، نزدیکی بیشتری احساس می کنید به حدی که گویی نویسنده پیش چشم شما در حال نوشتن اثرش است!

- آینه دیگر چه پیش چشم شما نشان داد؟

- همان طور که گفتم "بوف کور" خوابنماییست که خوابگردی می کند، به راه می افتد و در دنیای حقیقی، ماجراها می آفریند و رویاهایی که رویت می کند را پانتومیم بازی می کند. او خود را "نقاش" می داند زیرا، در رویا، بر پشت چشم نقش می زند و همچنین "بازیگر" می داند چون، در بیداری، به ایفای نقش رویاهایش می پردازد. بدین شیوه از پشت چشم روایتی مجازی بر مبنای تفکر راوی، نقل می شود و از جلوی چشم، داستانی حقیقی بر اساس مشاهده وی، بازگو می شود. منتهی انطباق لایه های متفاوت آن دو بر هم، به گونه ایست که داستان هایی متفاوت لیکن مشابه، یکی در رویا و دیگری در بیداری، رقم می ‍خورد.

- چه ماجراهایی می آفریند؟

- ماجراهایی که منجر می شود از آزمایشی که برای خود در می اندازد، موفق بیرون آید.

- "بوف کور" را همه داستانی یاس آور می دانند که کلمه مرگ در آن به تکرار آمده است، اما شما می گویید داستانی عاشقانه است؟

- نه تنها داستانی عاشقانه است بلکه داستانی عرفانی و پر از تلاش است. راوی با امید فراوان با شکنجه ای که می بیند و سختی ای که به دوش می کشد، در صددِ رسیدن به دُر بلورین خود و در آغوش خود مردن است. اما قبل از آن، لطیف ترین داستان ها شکل می گیرد، داستان عاشقِ از جان گذشته ای که روحش را در گلبرگ گلی می پیچد و به ازای آزاد سازی دختری که هم اسیر است و هم اثیر، به پیرمرد تعارف می کند. اما مرگ؛ مرگ به مفهومی دیگر در این داستان می آید همانطور که زندگی به معنای دیگر، بیان می شود. مرگ در این اثر، به معنای خواب عمیق است آنقدر ژرف که رویایی رویت نشود و آنقدر قعر که نقطه ای در عمق وجود، کاملا هوشیار باقی بماند.

- کدام جمله ی تاثیر گذارِ آن روایت بیشتر برایتان برجسته است؟

- خصلت تک گویی، تاثیرگذاریست، دیگر چه برسد با، جملاتی ترکیب شود که تنهایی انسان را ابراز می دارد. از دیدن تنهایی و بی کسی انسان، حس خوبی در مخاطب برانگیخته می شود، طوری که در لحظه از حجم نفرت وجودش کم می شود و حس همیاری اش تقویت می یابد. اما جملات دیگری هم، توجه مرا جلب می کند که نشان از جهان بینی نویسنده اثر دارد بطور مثال؛ "پیرهایی هستند که با لبخند می میرند، مثل این که خواب به خواب می روند و یا پیه سوزی که خاموش می شود. اما یک فرد قوی که ناگهان می میرد و همه قوای بدنش تا مدتی بر ضد مرگ می جنگد، چه احساساتی خواهد داشت؟"

- آیا شما معتقدید رمان دارای دو قسمت است؟

- راستش نسخه قدیمی یا اصلی را ندیده ام، اما شدت همبستگی ماجراها و از سویی شدت گسستگی آن ها به قدری است که می توان پاسخ داد هم بله و هم خیر.

- بالاخره هست یا نیست؟

- بگذارید بگویم دو اتفاق مهم در همان اوایل داستان رخ می دهد، منتهی یکی از آن ها در قسمت اول و دومی در قسمت دوم بیان و بازگو می شود. از این بابت می خواهید آن را دو قسمتی بدانید. اما توجه داشته باشید، فاصله زمانی رخدادهای هر دو قسمت به قدری نزدیک به هم است به قدری مشابه به هم است که باید گفت با پلکی از هم رخ می دهد بنابراین دیگر نیازی به آن تفکر نیست. صحبت از زمان ماجرا کردم یادم افتاد در داستان "زنده به گور" مدت زمان رخداد آن را، طبق شواهد اثر، به طور دقیق محاسبه کرده ام، یک محاسبه ریاضی انجام داده ام، باورتان می شود؟ خودم که نمی شود! باید دوباره بخوانمش.

- آن هم در کتاب "بوف کور پشت گلی" است؟

- خیر در کتاب "در آغوش خود مردن شنل سورمه ای" چاپ دوم. در مورد دو قسمتی دانستن رمان، این را هم بگویم که، یکی بودن پایان خوش داستان "بوف کور"، که دو بار، یکی در صفحه آخر و دیگربار در صفحات میانه می آید و گویی کات و پیست می شود، دلیل بر همزمان رخ دادن وقایع در حد پلکی است. به نظرم انتخاب چنان طرحی که همه ماجراهای مشابه لیکن متفاوت که همزمان و تنها با پلکی از هم رخ می دهند، همواره همزمان روایت نشود، بسیار هوشمندانه است. وگرنه احتمال دارد، از شدت پیچیدگی رخدادها، خواننده اوایل راه، دست از خواندن بکشد. چون نه تنها درک روایت دشوارتر و چه بسا میسر نمی شد بلکه خواننده هم، لذتی از خوانش نمی برد و حس تعلیقی در او برانگیخته نمی شد. در صورتی که بدین شیوه حاضر، چیزی از علاقه خواننده به ادامه خوانش کم نمی شود که، افزایش هم می یابد. چون در همان اوایل، احساس می کند داستان، تازه به جایی رسیده که دارد ماجراها، شفاف روایت می شوند، منظورم از آنجا که زن سیاهپوش وارد می شود، بعد به فکر می افتد جسد دختر را چکار کند و بعد هم که مکالمات دو نفره کالسگه چی آغاز می شود، جالب است بدانید در همان لحظات، ماجراهای متفاوتی، در حال رخ دادن است که چندان صحبتی از آن به میان نمی آید. در صفحه اول کتاب، چنین اقرار می شود که، من فقط به شرح "یکی" بله یکی از پیش آمدها می پردازم که برای خودم اتفاق افتاده.... بنابراین دیگر پیش آمد مهم بعد از کشیدن چشم هایش توسط دیگر راوی، بیان می شود. البته با برگشتی که به ماجراهای همدیگر می شود، می توان وقایع مشابه لیکن متفاوت را به هم سنجاق کرد. به عنوان مثال آنجا که در دنیای واقعی، به خیالِ چاهک پاشویه روی چال-بانک پستو سرپا می نشیند و قضای حاجت می کند و ناگهان به خواب می افتد و همانجا ولو و لباسش نجس می شود، همان لحظه در رویایش دختر در نهر می افتد و لباسش خیس می شود ولی، رویای افتادن دختر در نهر سورن، همان لحظه وصف نمی شود بلکه در قسمت پایانی کتاب می آید.

- شما گفتید در کتاب "رویای وهمی بوف کور رویایی سه بعدی است" بُعد حرکتی-حقیقی داستان را بیان نموده اید در کتاب جدیدتان "بوف کور پشت گلی"، آیا همان تکرار می شود و یا گفته جدیدی مطرح کرده اید؟

- در کتاب صحنه های "بوف کور پشت گلی" همان برداشت، قاب به قاب در سه قسمت می آید. این کتاب برای علاقمندانی که مایل به نوشتن نمایشنامه و یا فیلمنانه از روی پشت گلی رمان "بوف کور" هستند، پیشنهاد می شود.

- جایی خوانده ام برای اسامی نامانوس موجود در "بوف کور" معانی جدید ارائه داده اید؟

- بلی، معانی که با روح روایت همخوانی دارد و پشتوانه آن، فقط و فقط نوشته های موجود در داستان است نه، از شنیده ها و خارج از کتاب. مانند کلید رموز داستان، که همه آن ها را هم فقط از روی خطوط جملات برداشته ام نه از خارج از کتاب. به عنوان مثال نام مادر راوی "بو گام داسی" است که به استناد نوشته های "بوف کور"، آن را "سنگ صبور" معنا کرده ام. البته که آن، یعنی "گام داسی" اصطلاحی ترکی است به همان مفهوم، آفتاب آمد دلیل آفتاب! به همان سادگی. علاوه بر آن طی روایت، به تکرار وصف کردن، چهره ترکمنی راوی، بی دلیل نیست بلکه، برای یادآوری زبان مادری و سوق دادن ذهن مخاطب به رسیدن به مفهوم اسامی ترکی متن، تلقی می شود. همچنین، "سنگ صبور" نه تنها از جمله القاب مادر، در بیشتر زبان هاست بلکه برازنده مادریست که برای پسرش، شراب کهن که به صبر مادر طعنه می زند و کهنه می شود، به ارث می گذارد. نهرِ"سورن" از دیگر اسامیست که از زبان ترکی مشتق می شود، این ها و دیگر اسامی، در گزارشی به ثبت رسیده است.

- بی شک تعدادی از ادبا یا منتقدین هم دوره با "هدایت"، ترک زبان بوده اند، چطور "گام داسی" را ترجمه نکرده اند؟

- می توانم دلایلی بیاورم، بطور مثال سفرهای "هدایت" به هند پس از نگارش "بوف کور" و یا تم هندی بودن مادر راوی، باعث می شود، ابتدا معنی چنان اسامی را در زبان و فرهنگ هند جستجو کرد و راه دیگری نجست. به نظرم "هدایت" چندان از این مطلب ناراضی نبود، او نمی خواست رموز داستانش توسط اطرافیان و هم دوره ای ها فاش شود. این برداشت را از اینجا می کنم که کوچک ترین نشانه به دست آن ها نداد، تا کمی راه تحلیل حرکتی-حقیقی "بوف کور" هموار شود. تنها حرفی که می زد چنین بود که این داستان را با دقت تمام به نگارش در آورده است، البته که حرف مهمی بود که منجر می شود از اهمیت خوانش و تاویل آن تا هفتاد هشتاد سال کم نشود. کاشکی این مدت نگذشته بود و شما می توانستید این سوال را از خود دوستان ادیبش، می پرسیدید. به هر حال معتقدم "صادق هدایت" پیشگوییست که مانند صوفی ها، آینده را در اشراق دور و نزدیک، می بیند، می شنود و می سنجد. معتقدم، او خواننده شناس قهاری است و نبض خواننده را آن چنان در دست دارد که تاثیر هر جمله که نه، هر کلمه را بر مخاطب از قبل می داند. مهم تر از همه او استاد ذهن زنی خواننده است، آنجا که ذهن وی را خسته می کند تا از جمله آخر که، جمله ای کلیدیست بگذرد، آنجا که عبارت کلیدی، ساندویج می شود و آنجا که اطلاعات کال به خواننده می دهد و گفته ها را ناگفته می کند، جملگی بیانگر آگاهی او از تاثیر نوشته بر ذهن انسان است. بنابراین حریف قدر است و برای فاش کردن رموز داستانش نه تنها باید به دقت روایت را خواند، همچنین باید مانند کودکان، از ذهنی انطباق ساز برخوردار بود، درست مانند راوی بوف کور. او مانند کودکان زمانی که در حال تعریف ماجراییست یک دفعه، یک کلمه او را به یاد ماجرای دیگری می اندازد و از آن می گوید. در این حالت ذهن، دست به وفق سازی می زند که برخورداری از آن، بدون شک نیاز اولیه برای درک "بوف کور" ،"زنده به گور" و "سه قطره خون" است. جالب است بگویم طی خواندن "بوف کور"، پی به تلاش "هدایت" به وفق پروری ذهن خواننده برده بودم. با چنان درکی، زمانی که داستان "زنده به گور" را می خواندم، وقتی رسیدم آنجا که فردی در رودخانه خودکشی می کند، همان دم به یاد خودکشی "هدایت" افتادم. فکر می کنم بیشتر خوانندگانی که از زندگی وی مطلع هستند درست همان جا، به یاد او می افتند. همان جا، فکری برق آسا به ذهنم خطور کرد که، "هدایت" برای وفق پروری ذهن خواننده اش که لازمه فهم آن روایات است، دست به خودکشی ساختگی در رودخانه می زند. آقای "فرزانه" در کتاب "صادق هدایت در تار عنکبوت"، می گوید، به خودکشی اش در رودخانه مشکوک است، همچنین خانواده "هدایت" نیز این کار او را، به دیده شک می ‍نگرد. بنابراین او صحنه هایی از داستانش را در دنیای حقیقی، بازسازی می کند تا حس "وفق ساز" خواننده تقویت شود، حسی که تکرار می کنم، ضرورت درک "بوف کور" و دیکر روایت مبهم "هدایت" است. در پیش گفتار کتاب "در آغوش خود مردن شنل سورمه ای" چاپ دوم، مثال دیگری در این مورد آورده ام که از کتاب "آشنایی با صادق هدایت" به قلم آقای "فرزانه" و گل های مصنوعی روی قبرهای رمان "بوف کور"، برداشت کرده ام.

- مثال گل های مصنوعی چگونه است؟

- در پیشگفتار آن کتاب، به تفصیل گفته ام الان دقیق نمی توانم بگویم.

- شما با قاطعیت و حتی با مثال هایی اذعان می دارید، خودکشی اول او ساختگی است، در مورد خودکشی دوم که منجر به مرگش شد، چه نظری دارید.

- اگر منظور از خودکشی اول همان خودکشی در رودخانه است، بله یقین دارم که ساختگی و به منظور وفق پروری ذهن مخاطب است. در مورد خودکشی اش، بر این باورم، اگر بوف کوری نوشته نمی شد، به احتمال بسیار "هدایت" دست به این کار نمی زد، حداقل در آن دهه از سنش این اتفاق رخ نمی داد. می دانید نفس ابهام در روایت، جاذب است و همه توجه را به خود جلب می کند و موجب می شود بیشتر در ذهن باقی بماند. پس اگر داستانی مرموز بنویسید که مورد اقبال قرار بگیرد، آیا نمی خواهید ابهامش حالا حالا ها فاش نشود تا بیشتر در اذهان باقی بماند؟ بخصوص داستانی مانند "بوف کور" که نویسنده زحمت بسیار برای نوشتنش کشیده و بواقع دشواری نگارشش در حد تردستی است. به نظرم حفاظت از اثرش برای فاش نشدن رموز آن توسط خودش، هوشمندانه ترین تصمیم است. او از خاصیت ابهام و شدت بقای آن در ذهن مطلع است و می داند اگر خودش ابهام زدایی کند اثرش از سکه می افتد. ایشان همواره بیتی از حافظ را بیان می کرده به این مضمون، "می روم تا رونق کارخانه کم نشود"، مصداق جالبی است اگر بگویم، "می رود تا رونق کارِ بوف کم نشود". به نظرم یکی از دلایل خودکشی وی نوعی حفاظت از "بوف کور" است تا رموزی که تمام کلیدهایش با دقت در متن گنجانده است، توسط مخاطب عام عیان بشود تا خستگی دشواری نگارش آن رمان، از تنش در برود. شاید هم احساس می کرد دارد رمز آن لو می رود؟ همان سال ها دوست او "صادق چوبک" داستانی به نام "سنگ صبور" می نویسد. شاید بویی برده بود که سنگ صبور از جمله رموز "بوف کور" است، شاید... یا از زیر زبان "هدایت" بیرون کشیده بود، شایدم نه! به هر حال به نظرم دلیل خودکشی وی از لابلای برگ های "بوف کور" سر به بیرون می زند. شما نگاه کنید، در اتاقی که جسد او پیدا شد، از میان کتاب هایش تنها "بوف کور" و "راز آفرینش" آنجا روی میز بود. او، آدمی که با دقت و وسواس انتخاب می کند، بی دلیل آن دو کتاب منتخب را، آنجا قرار نمی دهد تا به عنوان اموالش ضبط و ثبت شود. البته که او اعتقاداتی نیز داشته است که در نهایت همه دست به دست هم می دهند و به این راه ختم می شود.

 - و سخن دیگر؟

- به نظرم تا روی حرکتی-حقیقی رمان "بوف کور" مورد توجه قرار نگیرد، نیمی از زحمتی که "هدایت" برای نگارش آن کشیده است، عیان نمی شود. اما در صورت آشکار شدنِ آن روی پشت گلی روایت، نه تنها به اعتبار و شاهکار بودنش افزوده، بلکه پرونده کور بودنِ معمایش بسته و کوری از بوف زدوده می شود و نگاهی به خود می اندازد.