امروز شنبه 17 شهریور 1403

Saturday 07 September 2024

فلسفه سیاسی افلاطون و ارسطو


1401/08/01
کد خبر : 29451
دسته بندی : ثبت نشده
تعداد بازدید : 5 نفر
● مقدّمه افلاطون و ارسطو را می توان به عنوان پدران فلسفه سیاسی غرب باستان قلمداد كرد. حتی اگر بگوییم كه فلسفه سیاسی معاصر هم متأثر از آن ها بوده، ادعای گزافی ابراز نكرده ایم. با توجه به اهمیت این دو متفكر در عرصه فلسفه، بخصوص فلسفه سیاسی، به جاست تا نظری كلی و اجمالی به فلسفه سیاسی آن ها بیندازیم. حكومت مطلوب، لزوم حكومت فیلسوف، منشأ قانون، جایگاه علم سیاست و رابطه شهروند با قانون محورهایی هستند كه در فلسفه سیاسی این دو شخصیت بزرگ یونان مورد بررسی قرار خواهند گرفت. ابتدایی ترین كتاب های فلسفه سیاسی را باید كتاب جمهور و قوانین افلاطون و سیاست و اخلاق نیكوماخوس ارسطو معرفی كرد. از این رو، در این چند كتاب، محورهای یاده شده پی گرفته خواهند شد. كتاب «جمهور» الف) شكل گیری شهر افلاطون انسان ها را زاده زمین می داند و معتقد است هر آنچه لازم بوده به انسان داده شود، توسط زمین اعطا شده است. از این رو، برخی انسان ها دارای سرشت برتر هستند و برخی فروتر. چون زمین، كه آن ها را در درون خود پرورش می داد، به برخی استعداد و خاصیت طلا اعطا كرد و به برخی دیگر، نقره و به دسته سوم آهن و برنج; و انسان ها چون زاده خاكند، باید از آن مراقبت كنند و از تجاوز دشمنان مصون دارند و به دیگر هموطنان خویش هم به دلیل آن كه آنان نیز از خاك متولد شده اند، به چشم برادری نگاه كنند. افلاطون دروغ مصلحت آمیز را روا می داند و برای تربیت زمامداران و نگهبانان هم متوسّل به آن می شود. بنابراین، به آن ها چنین وانمود می كند كه حقیقتاً آنان زاده زمین هستند. افلاطون در كتاب جمهور به افسانه «پیدایش شهر» پرداخته، می گوید: «حقیقت امر این است كه آنان (زمامداران و سربازان و سایر مردم) همه در این مدت، در شكم زمین پرورش می یافته اند و هم خود و هم اسلحه آن ها و هم آنچه دارند، در آن جا آماده و مهیّا شده و زمین، كه مادر آنان است، آنان را به محض آن كه آماده شدند، به این دنیا آورده است. پس اكنون بر آن هاست كه این سرزمین و مسكن خود را در حكم مادر و دایه بدانند و آن را از حملات دشمن حفظ كنند و سایر مردم شهر را مانند برادر تلقّی نمایند; زیرا آنان نیز از شكم همین زمین بیرون آمده اند. ... شما كه اهالی این شهر هستید، همه برادرید; اما از میان شما، آنان كه لیاقت حكومت بر دیگران را دارند خداوند، نهاد آنان را به طلا سرشته است و بنابراین، آن ها پر بهاترین افرادند و اما خداوند در سرشت نگهبانان نقره به كار برده و در سرشت برزگران و سایر پیشهوران آهن و برنج. و چون اصل و مبدأ همه شما یكی است، معمولا فرزندان شما هم مانند خودتان خواهند بود.»۱ اساساً كتاب جمهور افلاطون با بحث «عدالت» آغاز می شود. سپس چند تعریف برای آن ارائه می گردد. اما بحث ادامه پیدا می كند تا این كه در كتاب دوم، افلاطون تشبیهی را پیش می كشد: «اگر كسانی كه قوّه باصره آن ها ضعیف است، مأمور شوند كه حروفِ ریزی را از مسافت دوری بخوانند و یكی از آنان متوجه شود كه همان خط در جای دیگری به حروف درشت تر و روی لوح بزرگ تری نوشته شده است، گمان می كنم این فرصت را مغتنم شمرده، نخست حروف درشت تر را خواهد خواند و سپس ملاحظه خواهد كرد كه آیا حروف كوچك تر هم، همان است یا نه.»۲ پس از دیدگاه افلاطون، باید ابتدا «عدالت» را در سطح شهر، كه لوح بزرگ تری است، جستوجو كرد تا عدالت در افراد هم واضح و آشكار گردد. همه صفات و مفاهیم دیگر نیز از این قبیل هستند. اولین گام در پیدایش شهر، این است كه انسان ها «به خود بسنده»۳ نیستند. هیچ فردی برای خود كافی نیست، بلكه به چیزهای بسیاری نیازمند است. احتیاج، انسان ها را با یكدیگر شریك می كند و پیوند می دهد; كثرت حوایج موجب می گردد تا انسان های زیادی در یك مركز گرد آمده، با هم معاشر شوند و به یكدیگر كمك كنند. این محل تجمع را «شهر» می نامند. پس پایه و اساس شهر، احتیاجات انسان ها به یكدیگر است و بزرگ ترین و نخستین نیازمندی ما فراهم كردن خوراك است. تهیه مسكن و تهیه لباس در رتبه بعد قرار دارند. عده ای باید بنّا و عده ای دیگر برزگر و گروه سومی پارچه باف، دیگران كفش دوز و پیشهور و جز آن باشند تا مایحتاج بدن فراهم گردد. استعدادهای افراد متفاوت است; چون «طبیعت در همه ما استعدادهای مشابه خلق نكرده، برخی برای یك كار شایسته اند، در حالی كه دیگران برای كارهای دیگر.»۴ پس هر فردی تنها در یك فن مهارت دارد. بنابراین، در شهر خیالی افلاطون ـ به قول معروف ـ هیچ كس «همه فن حریف» نخواهد بود. افزایش تولیدات موجب پیدایش گروهی به نام تجّار و بازرگانان می شود تا با شهرهای دیگر ارتباط برقرار كنند و كالا صادر نمایند; چنان كه در داخل شهر، بازار برای مبادله كالاهای مردم پدید می آید. در اثر گسترش شهر و ناكافی بودن منابع، رقابت و تجاوز به سرزمین های دیگر آغاز خواهد شد. پس گروهی به نام «نگهبانان» هم برای شهر نیاز است. برای این كه نگهبانان با حمیّت و شور از شهر دفاع كنند، باید آنان را تربیت كرد. پس زمامداران باید به تربیت روحی و بدنی آنان بپردازند. تا این جا معلوم شد كه شهر، ساخته احتیاج انسان است. در شهر ساده، هر كس به شغلی مشغول است و امور به مسالمت می گذرد و «مردم چون از خطر فقر و جنگ می ترسند، فقط آن قدر فرزند می آورند كه بتوانند از عهده نگه داری آنان بر آیند.»۵ در شهر ساده، مردم بدین طرز زندگانی آرام و سالمی دارند و وقتی به روزگار سال خوردگی رسیدند، هنگام مرگ، فرزندانی از خود باقی می گذارند كه مانند خود ایشان زیست خواهند كرد. ب) علل انحراف شهر اما هرگاه شهر به سوی تجمّل حركت كند و از شهر ساده فاصله بگیرد، به شهر متورّم شده تبدیل می گردد; شهری كه در آن انواع خوراكی ها وجود دارد، بیش از حد اعتدال می خورند و می نوشند، از تخت و میز و سایر اسباب خانه و خوراك های چاشنی دار و روغن های خوش بو و شیرینی ها استفاده می كنند. در این صورت، شهر به شهر تجّملی و متورّم تبدیل شده است; شهر خوك نشین، كه هدف آن فربه سازی است. دیگر، احتیاجات صرفاً خانه، لباس، و خوراك نیستند، بلكه نقاشی، رنگ كاری، تهیه طلا و عاج و سایر اشیای گران بها نیز جزو احتیاجات می شود. شهر، دیگر سالم نیست. پس باید جمعیت آن افزایش یابد. شاعر، نغمه سرا، بازیگر و دیگران موردنیازند. با این طرز زندگی، احتیاج انسان ها به طبیب، به مراتب بیش از آن خواهد بود كه در شهر ساده داشتند. مساحت شهر هم باید گسترش یابد و برای چرای گوسفندان باید به سرزمین های دیگر تجاوز كرد. پس جنگ رخ می دهد و سپاهی عظیم باید پدید آید تا امر جنگ را متكفّل شود. «پس منشأ جنگ حس طمع به سرزمین دیگران است كه وقتی بروز كند، هم برای جامعه و هم برای افراد، بزرگ ترین بلیّه است.»۶ بدین سان، شهر از روال عادی خود، كه برآوردن نیازهای اولیه انسان بود، خارج می شود و به شهر متورّم و رفاه زده تبدیل می شود كه به دلیل گستردگی احتیاجات و ناكافی بودن منابع موجود، تجاوز و تعدّی و جنگ رخ می دهد. ج) ضرورت حكومت فیلسوف افلاطون پس از پی ریزی شهر آرمانی خود، به مسأله حاكم و زمامدار در این شهر می پردازد و معتقد است: شهر خیالی كه او توصیف كرد، جز با حاكمیت حاكم فیلسوف یا فیلسوف حاكم تحقق نمی پذیرد. از این رو، حكیم در فلسفه سیاسی افلاطون، جایگاه رفیعی دارد; زیرا باید زعامت و اداره جامعه و سیاست گذاری آن به دست او باشد. شهر آرمانی افلاطون دارای سربازانی بود كه حق مالكیت نداشتند; همه دارایی ها از آنِ همه مردم بود، اشتراك زن و فرزند وجود داشت و تنها نژاد برتر ـ یعنی كسانی كه طلاسرشت بودند ـ اجازه ازدواج و تولید نسل داشتند تا همه در جهت یك هدف ـ كه هدف همه جامعه است ـ حركت كنند، همگان خود را برادر یكدیگر بدانند، غم و شادی یك نفر از آن همگان باشد و شریك در غم و شادی یكدیگر باشند. حاكم در این شهر به عنوان همشهری، ناجی، پشتیبان مردم، حاكم و چوپان گله خوانده می شود; چون مردم دو گروه هستند: عده ای حكمران و فرمانروا، و عده ای فرمانبر. افلاطون معتقد است: برای تحقق شهر آرمانی، فیلسوف باید حاكم باشد: «به عقیده من، یك تغییر در شهر كافی است كه ماهیت این شهر را به كلی دگرگون كند. البته موضوع این تغییر نه كوچك است، نه آسان، ولی امكان پذیر است.» «مفاسدی كه شهرها را تباه می كند، بلكه به عقیده من به طور كلی مفاسد نوع بشر، هرگز نقصان نخواهد یافت، مگر آن گاه كه در شهرها فلاسفه پادشاه شوند، یا آنان كه هم اكنون عنوان پادشاهی و سلطنت دارند به راستی و جدّاً در سلك فلاسفه درآیند و نیروی سیاسی با حكمت توأماً در فرد واحد جمع شود; و از طرفی هم به موجب قانون سختی، كسانی كه منحصراً یكی از این دو رشته را تعقیب می كنند، از دخالت در اداره امور ممنوع گردند. تا این شرایط انجام نشود، هرگز ممكن نیست طرحی كه ما در ضمن این مباحثه در نظر گرفتیم، از مرحله امكان بگذرد و پا به عرصه وجود نهد.»۷ افلاطون معتقد است طبیعت، بعضی اشخاص را طوری خلق كرده كه اشتغال به فلسفه و حكومت كار آن هاست و برخی دیگر را به گونه ای ساخته است كه باید از حكومت بپرهیزند و به اطاعت اوامر فرمانداران اكتفا كنند. فیلسوف و دوستدار حكمت همچون عاشق، طالب كل حكمت است، نه این كه قسمتی از آن را طالب باشد و قسمتی را طالب نباشد. دوستداران اصوات و مناظر از صداها و رنگ ها و اشكال زیبا و همه آثاری كه از چنین اجزایی تركیب یافته باشد، لذت می برند، اما فهم آنان از ادراك و تحسین «زیبای مجرّد» عاجز است. فلاسفه در پی «زیبای مجرّد»، عدل محض و حقیقت محض اند. پس آنچه مردم عامّه درباره زیبایی و مفاهیم دیگر می اندیشند، تصورات گوناگون و بی ثبات است كه گویی بین عدم صرف و وجود مطلق در نوسان است. از این رو، موضوع علم و پندار دو چیز است. آنان كه ناظر به حقایق ابدی و لایتغیّر هستند، در پی علم هستند. این ها فیلسوفند، نه اهل پندار. پس فلاسفه باید زمامدار باشند تا حافظ قوانین و سنن شهر باشند، نه كسانی كه از درك وجود حقیقی محرومند; زیرا نه در باطن خود ملاك و نموداری برای پی بردن به احكام زیبایی و عدل و نیكی مطلق دارند و نه حقیقت مطلق را مشاهده می توانند كرد تا همانند نقاشی كه چشم به اصل دوخته و از روی آن تصویر می سازد، همواره به مرجع اصلی برگردند و با دقت تمام از آن سرمشق گیرند. فیلسوف، عاشق حقیقت و حكمت است. پس فیلسوف خویشتندار است و از هرگونه حرص و طمع و ثروت اندوزی آزاد; زیرا این ها را مغایر با عشق به حقیقت می داند. فیلسوف دنائت طبع ندارد، از مرگ نمی ترسد، ظلم نمی كند، تیزفهم است، حافظه قوی دارد و معتدل است. و چنین كسانی بسیار اندكند «و مادامی كه همین عده قلیل وادار نشوند كه خواه و ناخواه كار زمام داری شهر را به عهده گیرند و شهر، مجبور به اطاعت از آنان نگردد، یا مادام كه زمامداران موروثی شهرها یا پادشاهان كنونی یا فرزندان آن ها به تأیید الهی حقیقتاً به فلسفه واقعی عاشق نشوند، نمی توان انتظار داشت كه یك شهر یا حكومت یا فرد بتواند به درجه كمال برسد.»۸ افلاطون معتقد است: تنها كسی كه قادر به تنظیم طرح شهر است، همان فیلسوفی است كه توصیف كردیم; چون او با نگاه به حقیقت محض و نگاه به شبیه آن صفات، كه در عالم انسانی قابل تحقق است، خطوط عمده طرح خود را رسم می كند. به دنبال این بحث، افلاطون «تمثیل غار» را پیش می كشد و درجات تقرب به واقعیت را ذكر می كند.۹ افلاطون معتقد است: باید داوطلبان زمامداری را آزمود و آن ها را برای این كار آماده كرد. زمامدار باید ناچار راه درازی بپیماید و برای كسب كمالات روحی و جسمی، به طور یكسان بكوشد. زمامدار باید در پی خیر باشد. «خیر» معرفت و دانش است. چون زمامدار كسی است كه همه چیز شهر به او سپرده می شود، پس باید معرفت به خیر داشته باشد. بنابراین، فلاسفه پس از درك خیر محض، نباید از تنزّل به جهان زندانیان و شركت در رنج و خوشی آنان شانه خالی كنند; آنان باید حكمت را با سیاست همراه كنند.
گالری تصاویر

لینک کوتاه :
https://aftabir.com/article/show/29451
PRINT
شبکه های اجتماعی :
PDF
نظرات
جدیدترین اخبار ها
بروزترین اخبار ها
مطالب مرتبط

مشاهده بیشتر

با معرفی کسب و کار خود در آفتاب در فضای آنلاین آفتابی شوید
همین حالا تماس بگیرید