امروز یکشنبه 18 شهریور 1403

Sunday 08 September 2024

زیبایی و هنر


1401/08/01
کد خبر : 30392
دسته بندی : ثبت نشده
تعداد بازدید : 14 نفر
بسم الله الرحمن الرحیم مطلب پیش روی متن پیاده شده سخنان حضرت آیت الله جوادی آملی است که در جمع گروهی از دست‌اندر کاران همایش «جستاری در سینمای دینی» و در پاسخ به پرسش‌های مطرح شده از سوی حاضرین ایراد شده است. در این‌جا به مناسبت برگزاری نخستین همایش از سلسله نشست‌های پژوهشی بنیاد سینمای فارابی، متن سخنان ایشان را برای تمام علاقه‌مندان به هنر و سینمای دینی منتشر می‌سازیم و امیدواریم خداوند متعال وجود گرانقدر این عالم جلیل القدر را حفظ و تمامی دست اندرکاران و هنرمندان این مرز و بوم را در مسیر اهداف متعالیه اسلام و انقلاب یاری فرماید. ان‌شاءالله ● تفاوت زیبایی و هنر جمال که همان زیبایی است با هنر یک فرق اساسی دارد. جمال چیزی است که با دستگاه ادراکی ملائمت داشته باشد، و هنر، خلاقیت این دستگاه است. یعنی اگر موجودی زیبا بود الزاماً هنرمند نیست. موجودی هنرمند است که بتواند زیبایی بیافریند و آن‌چه هنرمند بیافریند جمال و زیبایی است. پس زیبایی عبارت است از شیء محسوس یا نامحسوس که با دستگاه ادراکی ما هماهنگ باشد، یعنی قوای ادراکی از آن لذت ببرد. جمال یک پدیده ملموس، مثل پرنیان و حریر، در نرمی آن است که لامسه از آن لذت می‌برد؛ جمال یک آهنگ در خوش‌نوایی است که سامعه از آن لذت می‌برد؛ جمال شیئی که به بویایی می‌آید در تلائم آن با حس بویایی است که شامه از آن لذت می‌برد و جمال یک مأکول و مشروب در گوارایی آن است که ذائقه از آن لذت می‌برد. پس جمال هر شیء نسبت به قوه‌ی ادراکی ماست. اما هنر، خلق یک شیء جمیل است. نقاش ماهر، هنرمندی است که صورت زیبا ترسیم کند تا باصره لذت ببرد، خواننده یا نوازنده هنرمند وقتی در کارش موفق است که نیاز سامعه را تـأمین کند و سامعه از شنیدن آن آهنگ لذت ببرد. همان طور که یک بافنده ماهر می‌تواند نیاز لامسه را تأمین کند و یک آشپز ماهر می‌تواند نیاز ذائقه را تأمین کند، کسی هم که بتواند عطر تولید کند شامه را ارضاء کرده است. بنابراین، مطلب اول حاکی از تفاوت جوهری است که بین جمال و هنر وجود دارد، (چه حق و چه باطل) اما این‌ها هیچ کدام هنوز در محور دین جای نگرفته‌اند و هر دو زیر مجموعه کمال هستند. ● تشریح کمال جمال و جلال کمال گاهی به صورت جمال و گاهی به صورت خلق جمال ظهور می‌کند. پس جلال، صبغه دیگری از کمال مطلق است. کمال گاهی در کارهای مثبت ظهور می‌کند که نام آن جمال است و گاهی در کارهای منفی ظهور می‌کند که نام آن جلال است. آن‌جا که جای قهر است جلال ظهور دارد و جلال، کمال است. آن‌جا که جای مهر است، مهر جمال است و جمال، کمال است. در سابق می‌گفتند کمال یک جراح در جلال و جمال او جلوه می‌کند. جراح هم رگ‌زن و هم مرهم‌نه است. به تعبیر مصلح الدین، جایی که رگ می‌زند یا عضوی را قطع می‌کند، جلال او جلوه دارد و آن‌جا که مرهم می‌گذارد و مداوا می‌کند جمال او جلوه‌گر می‌شود. گاه ذات اقدس الاه با چهره‌ی قهر ظهور می‌کند که این جلال اوست، و گاه با چهره مهر ظهور می‌کند که این جمال اوست. جلال و جمال هر دو ذیل کمال مطلق الهی هستند. ● تفاوت هنر و زیبایی از منظر دین و جامعه انسانی کنونی دیگر این‌که اگر بخواهیم مسأله هنر و جمال و کمال را در مدار دین ارزیابی کنیم این کار فرهنگ خاص خود را میطلبد؛ اگر بخواهیم در سطح جوامع انسانی و در سطح بین المللی آن را بررسی کنیم این کار فرهنگ مخصوص خود را دارد. آن‌چه در سطح بین الملل مطرح است این است که انسان را در مدار و محور و اصل این جهان قرار می‌دهند. و آن‌چه نیاز دستگاه ادراکی او را تأمین کند جمال و آفرینش و هنر می‌دانند. ● نتیجه هنر مطرح در سطح بین الملل چون دستگاه ادراکی انسان‌ها در اثر عادات و آداب و رسوم و سنن در اقلیم‌ها و فرهنگ‌های مختلف گوناگون است، لذا جمال هم در نظر آن‌ها متفاوت است. به همین دلیل هنر و جمال بین المللی نخواهیم داشت. زیرا هر کس درک خاص خود را از هنر و جمال دارد. و اگر درک خود را محور و مدار قرار بدهیم باز هم در ارزیابی جمال و هنر به یک معنای مشترک نمی‌رسیم. اگر همین معنا را بخواهیم در موجودات دیگر ارزیابی کنیم هر موجودی برابر با مدار ادراکی خود فتوا می‌دهد و زیبایی را در همان می‌داند. هزارپا زیبایی را برای خود به همان حد تلقی می‌کند که طاووس زیبایی را برای خود. طاووس لذتی که از خود می‌برد معادل لذتی است که هزارپا از خود می‌برد. قمری و قناری از صوت و آهنگ خودشان همان لذتی را می‌برند که زاغ یا حمار از صوت خود. هر موجودی دستگاه ادراکی خاص خود را دارد. بنابراین نمی‌توان گفت که معیار، صدای عندلیب است یا هزار دستان یا حمار. لذا از آن‌جا که هر موجودی دستگاه ادراکی خاص خود را دارد از هرچه مطابق با دستگاه ادراکی‌اش باشد، لذت می‌برد. انسان از بوی نافه آهو لذت می‌برد و برخی حیوانات از زباله‌ها، مثل سوسک و مانند آن. این حیوانات طوری در زباله‌ها غلط می‌غلتند و از آن لذت می‌برند که یک انسان خردمند از نافه و مشک آهوی ختن بهره می‌برد. پس اگر بخواهیم سلیقه‌های اشخاص را ارزیابی کنیم هر شخصی سلیقه خاص خود را دارد؛ به این معنی که از رنگ و لباس و فرش و نقش خاصی لذت می‌برد. مردم اقلیم‌های گوناگون نیز همین طور هستند. در حیوانات هم همین‌طور است. با این مقدمه ظاهراً مفهومی جامع برای هنر و جمال و هنرمند خواهیم داشت. چیزی که ملائم با دستگاه ادراکی ادراک کننده باشد در نظر او زیباست، و کسی که چنین شیء هماهنگی را بیافریند هنرمند تلقی می‌شود. این مفهوم جامع معیار و الگوی مشخصی نخواهد داشت، چون یک مفهوم ذهنی و نظری محض است که در انسان‌ها و حیوانات و در مردم اقلیم‌های گوناگون متفاوت است اما چون دین داعیه جهان‌شمولی دارد و همه انسان‌ها را به یک حق و حقیقت دعوت می‌کند و همه انسان‌ها را ۱) از یک اصل می‌داند ۲) مبداء همه را یکی ۳) منتهای همه را یکی ۴) مسیر همه را یکی ۵) و گوهر ذات همه را یکی می‌‌داند، پس معلوم می‌‌شود که اول باید آن شیء واحدی را که: ▪ آغازش یکی، ▪ انجامش یکی، ▪ مسیرش یکی، ▪ گوهرش یکی است ارزیابی کنیم. و تنها بعد از ارزیابی این عناصر محوری چهارگانه است که مشخص می‌‌شود جمال این گوهر واحد چیست. تا روشن بشود که آفرینش چنین جمالی هنر است و هنرمند کسی است که بتواند چنین جمالی را که ملائم با این گوهر واحد است بیافریند. ● بحثی پیرامون انسان انسان، که در این‌جا طلیعه بحث هنر دینی و هنر در فضای دینی است، از نظر قرآن کریم یک تنی دارد که به طبیعت وابسته است و یک روحی دارد که به فراطبیعت وابسته است. در قرآن کریم، ذات اقدس اله می‌‌فرماید: «انی خالق بشرا من طین فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین»[۱] یعنی بشر یک طبیعتی دارد که به گل وابسته است و یک فطرتی دارد که به فراطبیعت وابسته است. چون طبیعت متغیر و متلون و گوناگون است، جهت مشترکی برای جنبه طبیعی انسان‌ها نمی‌‌شود فرض کرد و هرکسی در هر اقلیمی‌ به سر ببرد خلق و خوی و آداب و سنن او که بخشی به بدن و طبیعت او برمی‌‌گردد رها و آزاد و مجاز است. هر غذایی که بخورد، هر وقت که بخوابد هر زمانی که استراحت کند و هر وقت که کار بکند مانعی ندارد. اما درباره جنبه فراطبیعی انسان است که خداوند می‌‌فرماید: «فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین» فرشتگان در پیشگاه آن جنبه فراطبیعی که همان روح الهی است کرنش و سجود دارند، و این روح، مشترک میان همه ابناء بشر است. به همین دلیل، نه غربی است، نه شرقی، نه شمالی، نه جنوبی، نه استوایی، نه قطبی، نه سردسیری و نه گرمسیری. لذا فصول گوناگون، هواهای مختلف، زمین‌های گوناگون و زمان‌های متنوع در او اثر نمی‌کند، نظیر مسائل ریاضی. شما مسائل ریاضی را وقتی می‌خواهید ارزیابی کنید، جدول ضرب را حل می‌کنید، جبر و مقابله را حل می‌کنید، دیگر نمی‌گوئید که این فکر غربی است یا شرقی، شمالی است یا جنوبی، چون این فراطبیعی است و بخش حکمت و کلام که مافوق ریاضی است آن هم یقیناً فراطبیعی است. بنابراین روح مجرد موجودی است فراطبیعی و چنین روح مجردی لوح نانوشته نیست، اگرچه علوم حصولی حوزوی و دانشگاهی در چهره این لوح فطرت نوشته نشده است،یعنی مثلاً فقه و اصول و طب و هندسه هیچ کدام در این لوح نوشته نشده است. اما معرفت خدا، معرفت مبداء، معرفت معاد، معرفت وحی و نبوت و خطوط کلی عبادات و اخلاق و حقوق به عنوان تقوا در او ترسیم شده است. ذات اقدس اله این دو بیان را در سوره مبارکه نحل و سوره شمس تشریح کرده است. در سوره نحل می‌فرماید انسان یک لوح نانوشته دارد، هرکس که به دنیا می‌آید چیزی از علوم نمی‌داند «والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئاً»[۲] و برای اینکه عالم بشود، خواه حوزوی و خواه دانشگاهی، مجاری ادراکی را به او عطا کرد و لذا می‌فرماید: «وجعل لکم السمع و الابصار و الافئدة لعلکم تشکرون»[۳] این‌ها علومی است که مهمان فطرت است، اما علومی هم وجود دارد که میزبان و صاحب خانه است. و آن علوم الهی است که از آن‌ها به عنوان خداشناسی، معادشناسی، وحی و نبوت شناسی در سوره شمس یاد شده است: «و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها»[۴] انسان با روح الهام یافته به بدن متعلق شده است، این چنین نیست که یک لوح نانوشته باشد. این چهره او به فجور و تقوا ملهم است، که خداوند در سوره مبارکه روم درباره آن می‌فرماید: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم»[۵] این دو پیام دارد: یکی این‌که لوح جان آدمی گرچه از نظر علوم حوزوی و دانشگاهی نظیر کشاورزی، دامداری، مهندسی، پزشکی و مانند آن نانوشته است، ولی این لوح از در آشنایی به فجور و تقوا و از در آشنایی به مبدأ و معاد جهان و وحی و نبوت یک لوح نوشته است. و این لوح نوشته چون به قلم قدرت حق نوشته شده است، هیچ کس توان تغییر آن را ندارد. همگان با این لوح مکتوب به دنیا می‌آیند (لاتبدیل لخلق الله). از این مسائل سه مطلب به دست می‌آید. یکی در سوره نحل است که می‌فرماید انسان از علوم بیرونی که علوم مهمان است بی‌خبر است و باید آن‌ها را خود فرا بگیرد، نظیر پزشکی، دامداری، مهندسی و سایر علوم. مطلب دیگر این است که بر لوح وجود او یک سلسله علوم هم به صورت میزبان و صاحب خانه نوشته شده است (که صاحب‌دل در حقیقت همان علوم‌اند) و آن علوم، همان معارف الهی و خطوط کلی خداشناسی و تقوا و پرهیز از فجور است. مطلب سوم این است که نه آن نانوشتن استثنا است و نه این نوشته شدن. همگان این را دارند (لاتبدیل لخلق الله) هیچ کسی مهندی و طبیب به دنیا نمی‌آید و هیچ کسی هم غافل و جاهل نسبت به آن علوم فطری به دنیا نمی‌آید. پس ما یک سلسله دانش‌های میزبان داریم و یک سلسله دانش‌های مهمان. اولاً باید تلاش کنیم که این علوم مهمان ما صاحب خانه را بیرون نکند؛ ثانیاً با او هماهنگ و همدل باشد؛ ثالثاً او را شکوفا کند و این علوم میزبان و مهمان‌دار هم باید مواظب باشد که جای برای او تنگ نشود، هم مهمان‌ها را بپذیرد و هم با آن‌ها درگیر نشود و آن‌ها را راهنمایی کند که این‌ها در جای خود بیارامند. این هم یک وسیله است. (خوب از این‌جا کم کم شروع بخش هنر است. ذات اقدس اله کمال را مشخص کرد. اکنون مشخص شد که حقیقت انسان یگ گوهر اصیل و مشترک است و با او می‌شود به زبان بین المللی سخن گفت. زبان مشترک بین المللی نه فارسی است، نه تازی، نه رومی است و نه ترکی، چون این زبان‌ها اقلیمی است. زبان فطرت زبان بین المللی است زبان بین المللی کاملاً یک‌سان است، هماهنگ است، چون از دل برمی‌خیزد نه از گل) ذات اقدس اله هم جمال را مشخص کرد، هم هنر را. خداوند می‌فرماید آن‌چه را اشخاص و انسان‌ها و حیوان‌ها ملائم با دستگاه ادراکی خودشان می‌دانند معیاری ندارد، زیرا این‌ها به تن برمی‌گردد. به همان دلیل که یک عندلیب از صوت خود لذت می‌برد، به همان دلیل حمار هم از صوت خود لذت می‌برد، زاغ هم از صوت خود لذت می‌برد. زاغ اگر قارقار می‌کند یا عندلیب ای حبیب، هر دو نواخوان کوی حق هستند (به تعبیر استاد الهی قمشه‌ای) خوب زاغ هم دارد ثناگویی حق می‌کند و عندلیل هم همین‌طور. پس این مسئله را باید کلاً از بحث‌های علمی خارج کرد و قهراً سینما و امثال آن زبان مشترکی پیدا نمی‌کنند، برای این‌که هر کسی یا هر گروهی آداب و صور و نقوش خاص خود را می‌پذیرد و این‌ها صبغه علمی هم ندارند. اما آن‌چه دین می‌تواند ارائه بکند و بین المللی هم می‌تواند باشد آن است که فطرت‌پذیر و دل‌پسند باشد. برای روشن شدن مسأله، اصل جمال و هنر را قرآن کریم تبیین می‌‌کند. قرآن آن‌چه را که نحوه هستی است و به وجود و هستی برمی‌‌گردد نه به اعتبار و قرار داد آن را کمال می‌داند. و آن‌چه که از همین سنخ و صبغه است و در کمال او سهم مؤثری دارد او را جمال می‌داند جمال وجودی. و اگر کسی بتواند چنین کمال و جمالی را ارائه کند او را هنرمند می‌داند و چنین کاری را هنر می‌‌شمارد. پس آن‌چه به متن هستی برمی‌‌گردد می‌‌شود کمال و جمال و زیبایی. و ارائه دادن آن زیبایی می‌‌شود هنر و هنرمند کسی است که بتواند جمال وجودی را ارائه کند، نه جمال قراردادی را بعضی از امور است که جمال هست اما جمال قوه حسی است، مثلاً قوه باصره لذت می‌‌برد ولی عاقله می‌‌رنجد. در اسلام آمده است که «ایّاکم بخضراء دمن» پیغمبر اسلام (ص) به جوانان عزب فرمود که در عین حال که ازدواج و نکاح سنت من است، ولی از آن گل‌های زیبایی که از مزبله می‌‌روید پرهیز کنید. عرض کردند خضراء دمن چیست؟ فرمود آن دختران زیبا که در خانواده‌‌های غیر اصیل رشد می‌‌کنند، این‌ها گل‌های زیبایی هستند که از مزبله روئیده‌اند و زیرشان متعفن است. این جمال باصره هست، ولی جمال عاقله نیست. عاقله را می‌‌رنجاند. پس چیزی که به کمال هستی برمی‌‌گردد می‌‌شود جمال حقیقی. و ذات اقدس اله، همان طور که در دعای سحر و سایر ادعیه آمده است، جمال محض است و جمیل محض است «اللهم انی اسئلک من جمالک باجمله و کل جمالک جمیل. اللهم انی اسئلک بجمالک کله»[۶] جمال ذات اقدس اله، هستی محض است و هستی جمیل است. هستی محض، جمیل محض است. هرجا جمال هست به هستی برمی‌گردد. هرجا نقص هست به عدم برمی‌گردد. این‌که ما می‌گوییم فلان تابلو زیبا نیست، یعنی باصره از دیدن آن می‌رنجد. رنجش، یعنی آن لذت را از دست می‌دهد. این از دست دادن لذت رنج است. یا شامه متأثر می‌شود و رنج می‌‌برد. پس هرچه به اصل هستی برمی‌گردد می‌شود کمال وجودی و جمال وجودی. و ذات اقدس اله که هست محض است، جمال محض و جمیل صرف است. و خداوند ما را در بهترین ماه‌ها و در بهترین فرصت‌های ماه مبارک رمضان یعنی سحر به جمال خوانی خود دعوت کرده است. این دستوری است که به ما داده است. بعد وقتی نظام کیهانی را تدوین و تشریح می‌کند می‌بینیم که نظام، نظام زیبایی است. در قرآن آمده است: «الله خالق کل شیء»[۷] یعنی هرچه مصداق شیء است مخلوق خداوند است و چیزی نیست که در عالم شیء به او اطلاق بشود و آفریده خداوند نباشد. در آیه دیگری می‌فرماید: «الذی احسن کل شیء خلقه»، یعنی هرچه آفرید زیبا آفرید؛ همه چیز حسن و زیبا است و نقصی در او نیست، چون زیبایی هر موجودی به آن است که دستگاه و سازمان درونی او با هدفمندی او هماهنگ باشد، یعنی راهی که در پیش دارد، هدفی که پیشاپیش اوست و دستگاه داخلی او با هم هماهنگ باشند، به طوری که بتواند با پیمودن این راه به آن هدف برسد.
گالری تصاویر

لینک کوتاه :
https://aftabir.com/article/show/30392
PRINT
شبکه های اجتماعی :
PDF
نظرات
جدیدترین اخبار ها
بروزترین اخبار ها
مطالب مرتبط

مشاهده بیشتر

با معرفی کسب و کار خود در آفتاب در فضای آنلاین آفتابی شوید
همین حالا تماس بگیرید