امروز شنبه 17 شهریور 1403

Saturday 07 September 2024

دموكراسی


1401/08/01
کد خبر : 29433
دسته بندی : ثبت نشده
تعداد بازدید : 4 نفر
● مقدّمه تاریخ اندیشه های سیاسی بشر (به صورت مدوّن) را شاید بتوان تا نخستین تمدن های باستانی در سومر و بابل به عقب برد، اگرچه نظرات سیاسی از این دست با افسانه ها و اساطیر آمیخته است. در یونان باستان، هراكلیتوس از نخستین فلاسفه ای است كه به تدوین یك اندیشه سیاسی منسجم پرداخت. او به لحاظ سیاسی، طرف دار «آریستوكراسی» و مخالف دموكراسی بود. سقراط (م. ۳۹۹ ق.م) یكی دیگر از مخالفان دموكراسی است. او دموكراسی را حكومت هرج و مرج می دانست و سرانجام، به دست همان حكومت نیز جام شوكران نوشید. از ۲۵۰۰ سال پیش تاكنون به گونه ای مداوم، بحث درباره واژه ها و مفاهیمی همچون «دموكراسی»، «موبوكراسی»، «آریستوكراسی» و دیگر اشكال و انواع قدیم و جدید حاكمیت سیاسی نزد اندیشمندان، فلاسفه و مردم جریان داشته است. امروز در جامعه اسلامی ما نیز به شكلی بحث در این باره جریان دارد. برخی افراد و محفل ها، نظام سیاسی اسلام را نوعی «دموكراسی» (به مفهوم غربی آن) می پندارند و بر این مبنا، به نتایج و تبعات زیان باری می رسند.بر این اساس، طرح بحثی مقایسه ای و روشنگر درباره «دموكراسی» ضروری می نماید. ● دموكراسی و مبانی فلسفی آن دموكراسی محصول جهان بینی اومانیستی و تحقق خارجی آن است. دموكراسی به لحاظ تاریخی، ریشه در «آتن» و برخی دولت ـ شهرهای یونان باستان دارد; یعنی در میان قومی كه شرك مذهبی را با عقل فلسفی پیوند زده بود و در نخستین طلیعه اومانیسم، سپیده دم تمدن غربی را رقم می زد. دموكراسی از واژه یونانی باستان (Demokratia) گرفته شده كه به معنای «حكومت مردم» است. «دموس» در یونان باستان، به معنای روستاییان، تهی دستان و در نهایت، به معنای «مردم» بوده است. پسوند «كراسیا» نیز از ریشه «كراتوس» (Kratos) مشتق شده و به معنای اقتدار و اختیار و حكومت كردن و فرمانروایی است. آبراهام لینكلن درباره این اصطلاح گفته است: «دموكراسی یعنی حكومت، با خود مردم و برای مردم.» این اصطلاح اولین بار در آتن و در زمان كلیستن به كار رفت.۱ دموكراسی به لحاظ تاریخی و نیز به لحاظ فلسفی، در مقابل «تئوكراسی» (حاكمیت دینی) قرار دارد. دموكراسی تحقق سیاسی تفكری فلسفی است كه انسان را مقیاس هرچیز می دانست. مبنای نظری دموكراسی چیزی نیست مگر همان اندیشه «اصالت بشر» كه انسان را به صورت مستقل و بی نیاز از وحی، مدار عالم و هستی می داند. به واقع، مردمی كه موردنظر دموكراسی است، همان انسان موردنظر اومانیسم است. دموكراسی برای اولین بار، در یونان باستان پدید آمد و این تصادفی نبود; چرا كه یونان سرزمینی بود كه در آن شرك و «پلی تئیسم» زمینه را برای طغیان عقل بشری بر نظم و قانون الهی آماده كرده بود. فراموش نكنیم كه یونان نه فقط مادر تمدن معاصر غربی، كه مهد اومانیسم نیز هست و بزرگ ترین فلاسفه مخالف دموكراسی (در یونان باستان) همچون سقراط و افلاطون نیز خود صبغه شدید اومانیستی داشتند. دموكراسی لیبرال به لحاظ نظری، نیرومندترین گرایش های فكری و فلسفی اومانیسم را منعكس می كرد و به همین دلیل، در او ادوار متأخّر تمدن اومانیستی وجه غالب و حاكم را یافته است. اختلافات موافقان و مخالفان دموكراسی در یونان باستان، بیش از آن كه اختلافی مبنایی (بر سر قبول و یا نفی اومانیسم) باشد، اختلافاتی فرعی و جنبی بود. ارنست كاسیرر درباره اختلاف سقراط و سوفسطاییان در عین وحدت مبنایی آنان می نویسد: «در جریان پرورش فرهنگ یونان، شاید هیچ تنشی شدیدتر و هیچ تضادی ژرف تر از آن كه میان اندیشه سوفسطایی و اندیشه سقراطی وجود دارد نتوان یافت. ولی با وجود این تضاد، سقراط و سوفسطاییان بر سر یك فرض اساسی با هم توافق داشتند: هر دو طرف معتقد بودند كه نخستین مطلوب هر نوع نظریه فلسفی عبارت است از: یك نظریه عقلانی درباره ماهیت انسان... از آن پس، دیگر انسان را فقط جزئی از طبیعت نمی دانستند، انسان مركز طبیعت قرار گرفت. پروتاگوراس گفت: انسان میزان همه چیز است. این رأی به یك معنا، هم برای سقراط و هم برای سوفسطاییان صادق است. هدف مشترك هر دو این بود كه فلسفه را انسانی كنند، جهان شناسی و بودشناسی را به مردم شناسی مبدّل كنند. اما این دو هر چند در هدف توافق داشتند، در وسیله و روش بكلی با هم مخالف بودند.»۲ دموكراسی به لحاظ معرفت شناسی و فلسفی، بیش تر به «امپریسم» (تجربه گرایی) و «اندیویدوآلیسم» (فردگرایی) تأكید دارد. در برخی از ادوار تاریخی، نقش فردگرایی در اندیشه دموكراسی، به نسبت كم رنگ گردیده و بیش تر به مصداق جمعی بشر تأكید شده است. اما به طور كلی، می توان گفت: دموكراسی جدید بیش تر فردگرا بوده است (دموكراسی لیبرال). دو تن از محققان مدافع دموكراسی درباره پیوند دموكراسی با تجربه گرایی و فردگرایی، با نگاهی موافق می نویسند: «رابطه روان شناسانه و تاریخی میان دگماتیسم فلسفی و اتوریتاریانیسم (اقتدارطلبی) سیاسی روشن است: یقین مطلق به دانش، موجب تعصّب ارتجاعی در عاطفه می شود كه به نوبه خود، به سركوب بی رحمانه در حكومت ختم می شود. در مقابل، امپریسم (تجربه گرایی)، كه ابتدا به طور كامل توسط جان لاك (۱۶۳۲ـ۱۷۰۴) توسعه یافت، بر این ایده مبتنی است كه تمام دانش ما از تجربه سرچشمه می گیرد. در این پندار، حقیقت مقوله ای تجربی و متغیّر بوده و در معرض كنكاش و تحقیق دایمی قرار دارد.»۳ احتمالا تصادفی نیست كه امپریسم عقلی و دموكراسی به طور كموبیش همزمان در انگلستان، فرانسه و ایالات متحده توسعه یافته اند. در تفكر بریتانیایی، جان لاك بنیان گذار امپریسم، هنوز مجاب كننده ترین شارح و مفسّر لیبرالیسم فلسفی می باشد. در ایالات متحده، امپریسم مكتب فكری غالب بود كه با جان دیویی (۱۸۵۹ـ۱۹۵۲) به نقطه اوج خود رسید. كاربرد امپریسم از سوی جان دیویی در زمینه فلسفه و سیاست، همكاری و كمك دیرپایی به میراث لیبرالیسم امریكایی بوده است.۴ در دموكراسی، «مردم» در حكم قانون گذار و واضع قانون هستند و مردمی كه مورد نظر دموكراسی هستند، در تعریف اومانیستی از بشر خلاصه می شوند، منتها گاه مصداق جمعی این بشر مبنا و محور قرار می گیرد و گاه مصداق فردی آن. تفكران ژان ژاك روسو، كارل ماركس و ولادیمیرلنین بیش تر مصداق جمعی بشر را موردنظر داشته است و تفكرات جان استوارت میل، جان لاك و كارل ریموند پوپر مصداق فردی بشر را. سیر تطوّر تاریخی غرب به تثبیت و غلبه دموكراسی لیبرال (بر مبنای نظرات جان لاك، كارل ریموند پوپر و جان استوارت میل) انجامیده است و نظریه پردازانی همچون هانا آرنت و سزیا برلین دفاع از مبانی نظری آن را در روزگار معاصر ما به عهده گرفته اند. دموكراسی در چهارچوب جهان نگری اومانیستی، مناقشات و اختلاف نظرهایی را بر سر مسأله «نمایندگی سیاسی»، «نحوه ابراز نظر شهروندان»، «قابل انتقال بودن حق رأی» و «نحوه تعادل قوا» بین طرف داران آن برانگیخته كه موجب طرح نظریه هایی همچون «قرارداد اجتماعی» ژان ژاك روسو و نظریه «تفكیك قوا»ی منتسكیو گردیده است. علی رغم همه اختلاف نظرها و تشتّت آرایی كه وجود دارد، آنچه مسلّم و تردیدناپذیر است این كه دموكراسی یك اندیشه سیاسی و حتی فراتر از آن، یك فلسفه زندگی است كه اومانیسم (مذهب اصالت بشر) را در خود متحقق ساخته. دموكراسی در معنای اصیل خود، چیزی فراتر از حق رأی و اظهارنظر مردم یا بیعت مردم با نظام حاكم است. دموكراسی در اصل، در مقابل تئوكراسی (حاكمیت الهی) قرار دارد و به معنای قانون گذاری «مردم» بی توجه به تعالیم الهی و وحی آسمانی است. پس ذات دموكراسی با مذهب اصالت بشر پیوند خورده است. تجربه تاریخی نیز این مدعا را اثبات می كند. در قرون وسطا كه مسیحیت ممسوخ جای گزین شرك اومانیستی یونان باستان شده بود، سخنی از دموكراسی در میان نبود و نظریه پردازان و اندیشمندان آن روزگار (از آگوستین قدّیس تا توماس آكوئیناس) همگی به «تئوكراسی» اعتقاد داشته، شكلی از مدینه فاضله الهی را جستوجو می كردند. دو تن از محققان غربی درباره دموكراسی به عنوان یك شیوه زندگی و پیوند آن با «كاپیتالیسم» (سرمایه داری) غربی می نویسند: «مفهوم دموكراسی در غرب، به عنوان شیوه زندگی، بسیار وسیع بوده و متضمّن چندین عنصر اساسی است كه روابط فرد با جامعه و حكومت را تبیین می كنند... پیوند نزدیك بین سرمایه داری و دموكراسی را در این واقعیت بهتر می توان مشاهده نمود كه هر دو مقوله ابتدا در یك كشور ترسیم یافتند: بریتانیا. بریتانیا رهبری جهانی خود را به عنوان یك نظام دموكراسی سیاسی و اقتصاد سرمایه داری در طی بخش اعظم قرن نوزدهم حفظ نمود و در قرن بیستم این نقش خود را به ایالات متحده تفویض كرد.»۵ آنچه در خصوص پیوند دموكراسی و كاپیتالیسم جالب و نیز عبرت آموز است، این حقیقت است كه دموكراسی به عنوان یك نظام سیاسی مبتنی بر رأی عمومی، حتی در جهان سرمایه داری، به دلیل روبه رو بودن با تنش های گسترده و عمیق اجتماعی و طبقاتی در جامعه، در بسیاری موارد به رأی عمومی و نظرات «مردم» توجهی نمی كند و بر اساس ساز و كار سودجویی و روحیه سودگرایانه خود عمل می نماید، و این خود دلیل دیگری است بر اثبات این حقیقت كه «دموكراسی» نه به معنای احترام به آراء عمومی و یا «حاكمیت مردم»، كه به معنای قرار دادن حاكمیت مفهومی انتزاعی به نام مردم در برابر حاكمیت الهی (تئوكراسی) است. وقتی قرار باشد قانون من درآوردی مردم به جای قانون الهی بر مسند قدرت بنشیند و هدایت افكار و اعمال مردم نیز به طریق مستقیم و غیرمستقیم توسط دستگاه های تبلیغاتی و اندیشه ها و آثار متفكران طرف دار سرمایه داری انجام گیرد، دیگر مشخص است كه در نهایت، این نظام سرمایه داری و سوداگری است كه دموكراسی را به پیش می برد. راین هارد كونل، محقق تاریخ لیبرالیسم و دموكراسی، درباره پیوند تاریخی دموكراسی و كاپیتالیسم می نویسد: «در طول سه قرن از دوران نوزایش (رنسانس) تا انقلاب فرانسه، با كلیسازدایی و این جهانی كردن امور و نظریه های فردگرایی و لیبرالیسم، زمینه های دموكراسی مساوات طلب و اقتصاد تجاری سرمایه داری فراهم می آید.»۶ دموكراسی باطن و ظاهری جز اومانیسم ندارد. دموكراسی معتقد است: انسان ها خود می توانند و باید برای خود به وضع قوانین بپردازند. دموكراسی هرگونه الگوی كامل و ثابت از «حقیقت»، «انسان كامل» و «مدینه فاضله» را نفی می كند و با تكیه بر روش شناسی تجربی و «نسبیت حقیقت»، «سوفیسم» را به عنوان معرفت شناختی خود می پذیرد; چرا كه خواه ناخواه تجربه گرایی به سوفیسم می انجامد. تصادفی نیست كه مشهورترین مروّجان و طرف داران دموكراسی از جان لاك و برخی از سوفسطاییان باستان تا برتراند راسل و كارل ریموند پوپر در زمره امپریست ها و پوزیتویست ها (اثبات گرایان) بوده اند. پیوند سوفیسم با پوزیتویسم و دموكراسی به خوبی در نظریه «ابطال پذیری حقیقت» و «جامعه باز» كارل پوپر تحقق یافته است. یكی از سوفیست ترین معرفت شناسان معاصر، یكی از سرسخت ترین مدافعان دموكراسی لیبرال می باشد و این پیوند با نسبت هایی متفاوت در برتراند راسل نیز تحقق یافته است. مفهوم «حق طبیعی بشر» مبنای فلسفه حقوق دموكراسی لیبرال را تشكیل می دهد. بر اساس این نظریه، هر فرد انسانی دارای حقوق ذاتی و طبیعی است كه از وجود او غیرقابل تفكیك می باشد و فقط در موارد خاص، جامعه حق دارد كه این حقوق را از فرد بستاند. همین نظریه (حقوق طبیعی) مبنای «اعلامیه حقوق بشر» قرار گرفته است. جان لاك و ژان ژاك روسو از طرف داران این نظریه بودند. نظریه «حق طبیعی» مبنای نظری اندیشه های تامس جفرسون (از بنیان گذاران ایالات متحده امریكا) و «اعلامیه استقلال امریكا» (فلادلفیا، ۱۷۷۶) را تشكیل می دهد و نظریه «حق طبیعی» و حقوقی همچون آزادی مذهب، آزادی بیان، حق حیات و آزادی انتخاب شغل و مسكن را به عنوان حقوق طبیعی و ذاتی هر فرد انسانی مطرح می كند. واقعیت این است كه واضعان این نظریه آن را در مقابل حقوق و شریعت دینی مطرح كرده اند و هدف ایشان به واقع، تغییر قوانین و قواعد حقوقی از مبنای مذهبی و الهی به مبنایی لاییك (غیر دینی) و اومانیستی بوده است. به همین دلیل هم در این نظریه، سخنی از مسأله وظایف و تكالیف انسان در برابر خالق و یا بهره ای از شرایع دینی دیده نمی شود و ـ همچنان كه گفته شد ـ جهت كلی و مبنای این نظریه تماماً غیردینی است. اما نكته دیگری كه در رابطه با این نظریه قابل طرح و بحث و بررسی است، تناقض و نوع ابهامی است كه در مبنای فلسفی و معرفت شناختی آن وجود دارد. اندیشه دموكراسی لیبرال به لحاظ فلسفی و معرفت شناختی، بر مبنای امپریسم (تجربه گرایی) قرار دارد، و اعتقاد به فرضیات غیرتجربی و «آپریور» (ما قبل تجربی) همچون «حقوق طبیعی»، به هیچ وجه با روش شناسی تجربی سازگاری ندارد. ویژگی بارز معرفت شناسی تجربی عدم اعتقاد به مفاهیم ماقبل تجربی و غیرتجربی است و حال آن كه نظریه «حقوق طبیعی» از اساس بر مفاهیم «آپریور» تكیه دارد; این تناقض را همه پیروان و مدافعان اندیشه دموكراسی لیبرال دریافته اند، اما هیچ یك امكان پاسخ گویی به آن را نداشته اند. واقعیت این است كه طرف داران و مروّجان اندیشه دموكراسی لیبرال برای مقابله با نظام حقوق دینی و الهی، ناگزیر از ارائه یك نظام حقوقی لاییك و اومانیستیك بوده اند و به دلیل ناتوانی معرفت شناسی و روش شناسی تجربی از انجام چنین امری، ناگزیر از حریم و حدود معرفت شناسی و روش شناسی تجربی خارج شده اند و این نخستین بار نبوده است كه اصحاب مذهب «اصالت تجربه» دچار چنین تناقض هایی گردیده اند. (ماتریالیسم تاریخی ماركس یكی از بهترین مصادیق این مدعاست.)
گالری تصاویر

لینک کوتاه :
https://aftabir.com/article/show/29433
PRINT
شبکه های اجتماعی :
PDF
نظرات
جدیدترین اخبار ها
بروزترین اخبار ها
مطالب مرتبط

مشاهده بیشتر

با معرفی کسب و کار خود در آفتاب در فضای آنلاین آفتابی شوید
همین حالا تماس بگیرید