از: «ساختن قرن بیست و یكم»، موضوعی است كه «انجمن آیندهٔ جهان» در مجمع عمومی خود آن را مطرح نموده است. آغاز قرن بیست و یكم از سال ۲۰۰۰ نخواهد بود. بلكه علیرغم تصوّر كسانی كه تفكر ریاضی دارند و به دلائل مذهبی قبل از مدرنیسم، آغاز این قرن از سال ۲۰۰۱ میباشد.
عدهای را عقیده بر این است كه قرن بیست و یكم مدتها است كه آغاز شده است. تصمیماتی كه قدرتهای جهانی در مورد آینده اتخاذ میكنند (كه همواره میخواهند با استفاده از حق تقدم خود، نسلهای آینده را با شكل معیّنی از آینده گرفتار نماید)، و بالاتر از این، اندیشهٔ آیندهشناسان و آفرینشهای هنری نویسندگان علمی و تخیلی، جمعاً حكایت از این دارند كه قرن بیست و یكم آغاز شده است.
همانطور كه قبلاً در جای دیگری نوشتم، سینمای سال ۲۰۰۱ كه مدتها پیش از این بعنوان كلاسیك مدرن از داستانهای علمی تخیّلی ساخته شد (خوب یا بد) آغشته به احساسات نیمه مذهبی بود. خود این كارهای آیندهشناسی دارای رابطهٔ مبهم ولی غیرقابل اجتناب با نوعی پیشگویی پیامبرانه است.
بنابراین، چون ریشههای پیشگویی در مذهب است ـكه خود در معرض ابهام و تردید است ـ من این جرأت و جسارت را پیدا كردهام كه به یك تحقیق آزمایشی در مورد آیندهٔ دین و یا ادیان دستبزنم، و حتی در بعضی از اندیشههای مرتبط با دین و ادیان آینده غور كنم؛ تا از لحاظ انگیزه كار، با در نظر داشتن اشتباهات آشكاری كه كندرسه و ماركس ، و تمامی نویسندگان عصر روشنگری اروپا در مورد دین مرتكب شدند، و دین را با اطمینان كامل مردنی و از بین رفتنی اعلام كردند، عملی ابلهانه صورت نگیرد.
من در اینجا عبارت «تحقیق آزمایشی» را بكار بردم. خود این موضوع یكی از اصولی است كه در این مقاله دنبال میشود. زیرا كلمهٔ تحقیق، بهترین ترجمهای است از یك كلمه یونانی بهنام «تاریخی» كه آن را هرودوت برای شناسایی كتاب خود انتخاب كرد (هرودوت در زمانی مینوشت كه تفرّق اندیشه و انشعاب آن به شاخههای مقدّر مانند، سیاسی، مذهبی، فلسفی، علمی و افسانهای بود).
كلمهٔ «تاریخی» اكنون لغتی است عام كه ما انسانها از آن زمان به بعد تلاش كردهایم كه گذشته، حال و آیندهٔ خودمان را با استفاده از آن كلمه بشناسیم و توجیه كنیم.
در این مقاله كه ممكن است نوعی دورنما از تاریخ آیندهٔ دین تلقی گردد. پیشنهاد من این است كه توجه خودمان را به دو قطب كه در عین رقیب بودن مكمل یكدیگر هم هستند، معطوف داریم. احتمال زیاد این است كه رشد تفكّر دینی انسانها در قرن آینده در بین این دو قطب صورت بگیرد. یكی از این دو قطب برای ما بسیار آشنا است و از چندی قبل به این طرف هم نام خاصّی برای خود یافته است: «بنیاد گرایی» (اگر چه این نام ناقص است و گاهی هم گمراه كننده).
قطب دیگر چیزی است فریبندهتر. زیرا هنوز در مرحلهٔ ابتدایی و شناساندن خود بسر میبرد. میتوان این قطب را نوعی جهتگیری در حال رشد تصور نمود كه در صدد پیدا كردن منابعی از ارزشهای ذاتی و درونی در قلمرو «طبیعت»، اكولوژی، محیط زیست، كرهٔ زمین، و جهان هستی، و یا هر چیز دیگر است كه ریشههای روانی جنبشی موسوم به «جنبش محیط زیست» را در خود دارد. البته این جنبش سنگ بنای اصلی این مسئله نیست (همانطور كه هیچكدام از ادیان قدیمیتر هم چنین نبودند).
لیكن بدون تردید، حداقل در بخش بزرگی از این جنبش یك تجدید حیات مدرن و تغییر شكلی تازه از عقاید كهن نسبت به قوانین طبیعی، و دین طبیعی مشاهده میشود. ( البته بعد از قریب به دویست سال خاموشی در حلقههای روشنفكری مورد اعتنا). تجدید حیاتی كه تا این تاریخ اكثر فرمولبندیهای خود را از كار كسانی بدست آورده است كه خود را «اكولوژیست عمیق» مینامند. در این نوع جنبشها است كه عدهٔ روز افزونی از مردم زمان، بدنبال اقناع شدن عمیقترین نیازهای روانی خود میروند.
این وضعیت بویژه در میان تحصیلكردهترین انسانهای پیشرفتهترین و ثروتمندترین جوامع شیوع بیشتری دارد. اكثر این افراد مردمانی هستند كه مخصوصاً در قرن اخیر از كلیسا گریزان شدهاند و تعداد آنان نیز روزبهروز افزایش مییابد. اگر این جنبش در قرن آینده بصورت یك دین فراگیر تجلی پیدا كند، نباید شگفتزده شد.
(لازم است یادآوری شود كه شاخه میلیشای حزب سبز در آلمان علناً خود را (بنیادی) مینامند ـ یعنی بنیادگرا). اما هر دوی این جنبشها: هم بنیادگرایان ادیان كهنه و قدیمی، و هم طبیعتگران مذهبی یعنی «اكولوژیستهای عمیق» خیلی پیچیدهتر و مبهمتر از آن هستند كه در نمایشات و تظاهرات پر سر و صدای خود نشان میدهند.
آنچه كه زمان ما را از تمام دورانهای گذشته متمایز میكند (كه مطمئناً در قرن آینده متمایزتر هم میشود) این است كه، آگاهی و اطلاعات ما خیلی بیشتر از دورانهای سابق است. ما فرصت انتخاب زیادتری نسبت به مردمان دورانهای گذشته داریم. عبارت مناسب و آشنا برای این وضعیت كنونی ما عبارت «انفجار اطلاعات» است كه فضای جهان ما را پر كرده است و در دسترس ما است.
تلویزیون هر كسی را تقریباً بلافاصله از تمام حوادث جهان باخبر میكند. اما انفجار اطلاعاتی كه اكنون در رابطهٔ با دورهٔ تاریخی در دسترس ما است، به همین درجه مهم است. یك تماشاگر متوسط الحال تلویزیون امروز در امریكا، مثلاً در مورد سومالی خیلی بیشتر از یك تماشاگر تئاتر دورهٔ شكپیر از دانمارك میداند. این تماشاگر تلویزیون یك تصویر خیلی دقیقتر از رُم باستان دارد، تا تصویری كه یك آدم باسواد دوره الیزابت داشت؛ چه رسد به تماشاگران منظم تئاتر كه ژولیوس سزار را با همان لباس تشریفاتی دوران خود او تماشا میكنند.
نتیجهٔ این دسترسی به اطلاعات زیاد، این است كه هر كسی كه در جستجوی سیستمی از ایمان و اعتقاد است تا اندیشههای خود را بر آن متمركز سازد، اكنون عملاً میزان نامحدودی از سنتها، جنبشها، ادیان، ایدئولوژیهای در برابر او گسترده هستند؛ و او میتواند دست به انتخاب بزند. در واقع ما انسانهای امرزوی در یك جوّ فراگیر و جهانی از آزادی انتخاب قرار داریم، كه دائماً در حال گسترش و افزایش است. بعضی از جنبشهای جدید مذهبی زمان ما از این جوّ آزادانه استفاده كردهاند.
اكولوژیستهای عمیق با كشاندن خود به زمینههای اكثر ادیان ثبتشده در سیارّهٔ زمین، به نخبگان و مشاهیری مانند هراكلیتوس و اسپینوزا (به نمایندگی از فلسفه قدیم غرب)؛ لائوتسه و اساتید ذِن (از شرق)؛ اعتقادات و سنتهای مردمان بومی؛ (در اینجا منظور از بومی مردمان اوّلیه است ـ البته امروزه كسی جرأت ندارد كه جماعتی را ابتدایی بنامد) و همچنین به سنت فرانسیس از «آسیسی» (برای نشان دادن اینكه حتی ادیان خیلی قدیمی تر نیز كاملاً غیرقابل تغییر و اصلاح و اتخاذ شكل جدیدتر نیستند) و یك گروه از نویسندگان و اندیشمندان گوناگون كه اكثراً متعلق به همین قرن حاضر هستند، رجوع كرده و اسناد و مداركی جمع كردهاند. از اشخاصی از قرن حاضر مانند: رابنسون جفرز ، آلدوس هگسلی ، گاری اشنایدر ، لورن ایزلی ..... نوشتهها و مقالات كافی تهیه كردهاند.
بالاخره هر چه باشد ادیان نیاز به كتب مقدس دارند. اگر نویسندگان نبودند كه مداركی بجای گذارند، و اگر باستانشناسان نبودند كه آن مدارك را كشف و ثبت نمایند، چه كسی میدانست كه مردمان اوّلیه در مورد هر چیز چگونه میاندیشیدهاند؟
البته، آزادی و فرصت انتخاب، یعنی توجه به طبیعت بعنوان محك توانایی انسان (قانونی، اخلاقی، مذهبی، و یا دنیاشناسی) یك چیز تازه نیست. قدمت این ایده به آغاز تفكر علمی و فلسفی انسان میرسد: در غرب به دورههای قبل از سقراط و مذاهب و ادیان اروپا، و در شرق (تقریباً همزمان با وضع اروپایی) به دوره بنیانگزاران مكاتب كلاسیك فلسفهٔ چین، كنفوسیوسی، و تائوئیستی. ولی این ایده هم در شرق و هم در غرب سابقه نو شدن و كهنه شدن مكرر و طولانی دارد. یكی از چیزهای واقعاً جدید در مورد وضعیت موجود این است كه در این محیط باز و پر از فرصت و انتخاب آزاد، هر تلاشی كه برای تأسیس مجدّد یك سیستم اخلاقی از قوانین طبیعی و ادیان طبیعی صورت میگیرد، باید ادیان و سنتهای كهنه و باستانی را كه، امروزه بسیار هم متفرق و جدا از هم هستند،. در نظر بگیرد.
مورد دیگر اینكه، این ایدهٔ «طبیعتگرایی» كه امروزه برای آن این همه توّجه جلب شده است، در سراسر تاریخ خود تحت تغییر و اصلاح عمیقی قرار داشته است. مخصوصاً در انقلابات علمی سه قرن اخیر. (توسعه پیشرفتهای علمی، در این دوره بطور وسیع و آشكار، هر نوع عنصر اخلاقیكننده و یا متكی به نظریه انسان محوری را ردّ كرده است). معنی طبیعت از نظر یك بیولوژیست مدرن (بعد از داروین) متفاوت از معنی آن از دوران قبل از قرن ۱۸ است. اما این موضوع نتوانسته است مردم زیادی را از مربوط ساختن طبیعت و طبیعی، به چیزی كه گرمی و اشتیاق دینداری و عبادت به آنها میدهد، باز بدارد.
مثالی كوچك ولی پرمعنی میآوریم: بهمدت دو دهه یكی از محبوبترین متون در بین محیط زیستگرایان خطابهای بود كه به «چیف سیاتل» نسبت داده میشد، و شاید اكثر مردم هم آن را شنیده باشند.
ولی بعداً معلوم شد كه این خطابهٔ قراّ و فصیح در واقع ابداع و اختراعی است از یك فیلمنامه نویس برای یك فیلم مستند؛ اصلاً خطابهای از رهبر محترم بومیان قارّهای در بین نبوده است. آن شوكی كه از این لحاظ به محیط زیستگرایان وارد شد، قابل مقایسه با شوكی بود كه به بنیادگرایان مسیحیّت در برابر پیشنهاد و یا اقدام به تفسیر مجدّد كتاب مقدس وارد شد. مثل این بود كه معلوم شده باشد كه اصلاً چیزی بنام سانتا كلوز وجود نداشته است (جملهای بود كه یكی از همین افراد در مجّله ساندی مورنینگ نیوز گفت).
كتاب «خیالات گایا» نوشته «لاولاك» . كتاب «تائوی فیزیك» نوشتهٔ كاپرا، یا نوشتههای جرج گال در مورد «اصل انسانشناسی» ، ممكن است در سطوح بالای روشنفكری، یعنی در سطحی كه متكی به گیتیشناسی باشد تا زیستشناسی، این موضوع را نشان میدهند كه احتمالاً چیزی شبیه به یك رنسانس نئوكلاسیك میتواند در قرن آینده رخ دهد: مفهومی تازهتر و وسیعتر از سابق در مورد طبیعت، علم، دین و انسانیت (به شكلی كه هنوز برای ما مشخص نیست) تلاش میكند كه بر روی شكاف عمیق موجود در بین علم و دین كه از خصیصههای زندگی علمی و روانی ما در قرون اخیر بوده است، پلی ایجاد نماید.
این كار در عهد باستان و همینطور، در عصر مدرن، بدون سابقه نیست. وقتی كه ایدهٔ طبیعت برای اولین بار در بین یونانیهای باستان مطرح گردید، آن را مخالف انسان و مخالف قوانین الهی تلقی كردند. كلمهای كه در زبان یونانی برای طبیعت بكار میرود «فیزیك» است، كه در اصل به معنی رشد است.
این نعمت به چیزی اطلاق میشود كه فقط رشد میكند و از درون و بیرون خود آگاهی ندارد و از نیت و قدرت و هوش سازنده خود هم بیخبر است. این لغت و كاربرد آن را اكثراً با مفهوم قانون مقایسه میكنند. بهعبارت دیگر طبیعت بهر حال جدا و شدیداً مشخص از قانون در هر مورد شناخته شد (و مقدم بر قانون). در آن زمان عبارت «قانون طبیعی» متفكرین را بیشتر از كلمه «حماقت» مرعوب میكرد.
اما بعد از اینكه مدت كمی از شناسایی اولیه طبیعت سپری شد، آن را دارای نوعی قدرت تعادل بخش درونی خود طبیعت یافتند، و در اوج توسعه شرعی فلسفهٔ یونان، آنتیتز اصلی بر این ایده رسماً به صورت یك تئوری كلّی از قوانین طبیعی ساخته و پرداخته شد (سنتزی بود كه ابتدا ارسطو آن را بنیاد نهاد و سایرین، بویژه رواقیّون، آن را بصورت مذهب و دین وحدت وجودی، ارائه دادند). این تئوری كلی قوانین طبیعی یك دلیل عالمگیر شد كه هم در جهان هستی و هم در روح انسانها ذاتی و درونی اعلام گردید.