امروز شنبه 17 شهریور 1403

Saturday 07 September 2024

تاریخ فلسفه دین


1401/08/01
کد خبر : 29733
دسته بندی : ثبت نشده
تعداد بازدید : 13 نفر
فلسفه دین و بررسی ابعاد عقلانی آن در سال‌های اخیر مورد اهتمام خاصی واقع شده است، از یك سو، متدینان دلایلی عقلانی بر اثبات برخی آموزه‌های دین اقامه می‌كنند و از سوی دیگر، ملحدان و منكران دلایلی به ظاهر عقل‌پسند بر نفی دیدگاه متدینان و اثبات نظرگاه خود ارائه می‌دهند. نگاه عقلانی به دین هم مطابق فطرت حقیقت‌جویی آدمی است و هم می‌توان با استمداد از این اندیشه‌های عقلانی دفاعی مبتنی بر عقل از آموزه‌ها و عقاید دینی داشت و به استحكام موضع دین مدد رساند. از جمله مسایل مهمی كه در فلسفه دین مورد بحث قرار می‌گیرد، براهین اثبات وجود خدا، بحث در حقیقت صفات خدا، مسأله شر به عنوان دلیلی بر نفی وجود خدا و... است. متفكران مسلمان نیز از قرون اولیه اسلامی به بسیاری از این مسایل تفطن داشته و در مواردی به تفصیل به آن‌ها پرداخته‌اند. ترجمه مقالاتی از این دست كه به قلم یكی از استادان به نام حوزه دین و فلسفه ویلیام آلستون به رشته تحریر درآمده، می‌تواند از اهم مباحث فلسفه دین آشنایی اجمالی به دست دهد. یكی از ثمرات این نگاه تطبیقی به مسایل كشف و ارائه پاسخ‌ها و راه‌حل‌هایی است كه متفكران مسلمان با الهام از معارف عمیق و غنی اسلامی برای این مباحث بیان نموده‌اند. «فلسفه دین» عبارت است از هر بحث فلسفی درباره سؤالات برامده از دین. این مبحث اساساً عبارت از توضیح و ارزیابی انتقادی باورها و مفاهیم بنیادین یكی از سنّت‌های دینی است. عمده مسائل مورد توجه در فلسفه دین شامل براهین له یا علیه وجود خدا، مسائل مربوط به صفات خدا، مسأله شر و معرفت‌شناسی باور دینی است. برجسته‌ترین براهین اثبات وجود خدا را می‌توان در چهار نوع رده‌بندی كرد: اول براهین جهان‌شناختی كه پیشینه آن‌ها به افلاطون و ارسطو برمی‌گردد. این براهین، وجود جهان را با ارجاع به وجودی كه همه ماسوا در وجود خود بدان وابسته‌اند، تبیین می‌كنند. دوم براهین غایت‌شناختی كه تلاش می‌كنند تا تناسب جهان را (برای مثال، شیوه سازگاری موجودات زنده بانیازهایشان) از راه فرض صانع مدبّر جهان تبیین كنند. سوم براهین وجودشناختی كه اول بار توسط آنسلم ارائه شدند. این براهین با تمركز بر مفهوم وجود كامل، بر ناسازگاری انكار وجود چنین موجودی استدلال می‌كنند. در نهایت، براهین اخلاقی بیان می‌كنند كه منزلت‌ها، تمایزات یا اصول عینیِ اخلاقی بر موجودی الهی به عنوان كانون عینیتِ خود دلالت دارند. بحث‌هایصفات خداوند بر دو صفت «علم مطلق» و «قدرت مطلق» متمركز شده‌اند. این بحث‌ها مسائل متعددی برمی‌انگیزند. برای مثال: آیا علم پیشین كامل خداوند به اعمال انسان با اختیار او سازگار است؟ همچنین این صفات به ضمیمه خیرخواهی كامل خداوند، مسأله شر را مطرح می‌سازند. اگر خداوند قادر مطلق و عالم مطلق و خیر كامل است، پس چگونه ممكن است شرارت، رنج و امور نامطلوب دیگر در جهان وجود داشته باشند؟ این مسأله مكرر از گذشته تاكنون موردبحث بوده است. معرفت‌شناسی باور دینی به سؤالاتی در باب چیستی رهیافتی مناسب برای ارزیابی باورهای دینی (از حیث عقلانیت، توجیه و مانند آن) و با [نحوه] این ارزیابی‌ها مربوط است. بسیاری از مباحث این باب بر محور مقایسه نقش عقل آدمی و وحی خدا به انسان دور می‌زند. در این‌باره، دیدگاه‌های گوناگونی اتخاذ شده‌اند، بسیاری همچون آكویناس، سعی در ارائه تركیبی از هر دو داشته‌اند. كانت و پیروانش تلاش كرده‌اند تا بنای دین را منحصراً بر عقل پی‌ریزی كنند. دیگران و به طور بسیار چشمگیر، كی‌یركگور، معتقدند: در معرضِ مداّقه عقلی قرار دادن باور دینی، تخریب‌كننده ایمان دینیِ راستین است. اخیراً گروهی از «معرفت شناسان اصلاح شده» (وجه تسمیه آنان به دلیل تأثیر عمیق الهیات اصلاح شده كالون و پیروانش بر تفكر ایشان است) به «قرینه‌گرایی» حمله كرده و استدلال نموده‌اند كه باورهای دینی به صورت عقلانی توجیه پذیرند، حتی اگر انسان هیچ دلیل و مدركی در دست نداشته باشد. ● فلسفه دین چیست؟ «فلسفه دین» اصطلاحی نسبتاً جدید است كه شروع آن تنها به اواخر قرن هجدهم باز می‌گردد. فلسفه دین تحت تأثیر هگل كه نظام فلسفی‌اش نقش برجسته‌ای به فلسفه مضاف ـ تاریخ، هنر، روح و نیز دین ـ بخشید، گسترش یافت. اما سابقه تأمّل فلسفی در باب مسائل دینی، به قدمت خود فلسفه است. یكی از نخستین انگیزه‌های شكل‌گیری فلسفه در یونان باستان، ظهور شك‌هایی در باب سنّت‌های دینی بود. مقاله حاضر «فلسفه دین» را به عنوان بحثی فلسفی درباره سؤالات برامده از دین تفسیر می‌كند، خواه تحت این عنوان گنجانیده شوند یا خیر. این ابحاث بسیار متفاوتند. ادیان متفاوت مسائل متفاوتی را بسط می‌دهند. برای مثال، این مسائل بسته به این‌كه آیا دین حول ایمان به خدای شخصی تمركز یافته است یا خیر، اختلاف دارند. فلسفه‌پردازی آن‌گاه كه انجام می‌پذیرد، تصور متفكر از كار فلسفی را بازتاب می‌دهد. فلسفه دینِ متافیزیكدانی نظری همچون هگل فرسنگ‌ها از فلسفه دین یك فیلسوف تحلیلی، كه وظیفه فلسفه را ایضاح مفاهیم می‌داند، فاصله دارد. و حتی آن هنگام كه این دو متغیر، ارزش‌های خاصی را تعیین می‌كنند، در مورد آن‌كه چگونه فلسفه دین به بهترین نحو می‌تواند در فهم دین سهیم باشد، دیدگاه‌های متفاوتی وجود دارد. دغدغه اصلی، توضیح و ارزیابی انتقادی باورها و مفاهیم بنیادی یك سنّت دینی خاص است. اما برخی فلاسفه در دو قرن اخیر، به دلیل تأثیرپذیری از هگل و پدیدارشناسی، درصدد ارائه دیدگاهی اجمالی از دین در تمام جنبه‌ها و نه فقط جنبه‌های مفهومی و عقیدتی آن، و بررسی و ایجاد ارتباط، بین اَشكال متفاوت تحقق آن بوده‌اند. (نك:Van der Leeuw, ۱۹۶۳) با روبه‌رو شدن با این تنوّع حیرت‌انگیز و تاریخ طولانی، مقاله‌ای در این حجم تنها قادر است نمونه مختصری ارائه دهد. بنابراین، این مقاله بر تلاش‌های فلسفه غرب، كه به سؤالات فلسفی بر آمده از سنّت یهودی ـ مسیحی می‌پردازند، متمركز خواهد بود و در میان این تلاش‌ها، بر تلاش‌هایی متمركز خواهد بود كه به طور خاص می‌توان آن‌ها را الهیات فلسفی نامید. لازمه این امر، تلاش به منظور بحث از مفاهیم و باورهای دینی اساسی به شیوه‌ای فلسفی است كه «فلسفی بودن» آن متضمّن دو محدودیت است: اول آن‌كه وقتی هدف ما فلسفی است، ما با فهم (توضیح و تبیین) مطالب و ارزیابی انتقادی آن‌ها برای رسیدن به حقیقت، سازگاری و عقلانیتْ سر و كار داریم و نه با توصیف یا كشف قوانین حاكم بر آن‌ها. (این امر، فلسفه دین را از تاریخ، جامعه‌شناسی یا روان‌شناسی دین متمایز می‌كند.) دوم آن‌كه این اقدام از هیچ تعهد دینی سمت و سو نمی‌گیرد و تنها به چیزی متوسّل می‌شود كه نزد هر انسان عاقلی كه به دقت در موضوع تأمّل می‌كند، حاضر است (یا ادعا می‌شود كه هست،) این مطلب، «الهیات فلسفی» را از «الهیات جزمی» متمایز می‌كند. حتی با این محدودیت، موضوعات فراوانی را می‌توان انتخاب و مورد توجه قرار داد. در این‌جا فهرستی از آنچه غالباً در رساله‌ها و كتب درسی رایج درباره این موضوع وجود دارد، ارائه می‌شود: ۱) براهین اثبات وجود و عدم وجود خدا; ۲) مسائلی درباره صفات متعدد خدا; ۳) مسأله شر; ۴) مسائل دین درباره ماهیت انسان، بخصوص امكان حیات انسان پس از مرگ و اختیار; ۵) ارتباط دین با اخلاق; ۶) چگونگی فهم مفاهیم بنیادین دین; همچون ایمان، نجات، خلقت و معنویت; ۷) سؤالاتی در باب فعل الهی، بخصوص این عقیده كه خداوند با به وقوع رساندن رویدادهایی كه اگر تنها علل طبیعی محض در كار بودند، رخ نمی‌دادند، در جهان «مداخله» می‌كند (معجزات); ۸) معرفت‌شناسی باور دین. نوشتار حاضر به مهم‌ترین عناصر در تاریخ موضوعات ۱، ۲،۳ و ۸ می‌پردازد; علاقه اصلی فلاسفه معاصر دین باعث این انتخاب شده است. ● براهین اثبات وجود خدا ـ برهان‌جهان شناختی سابقه الهیات فلسفی به یونان باستان برمی‌گردد; به زمانی كه نارضایتی عقلانی از سنّتِ دینیِ چندخدایی به تلاش‌هایی از جانب فلاسفه برای ایجاد رویكرد دینی عقلانی‌تر منجر شد. می‌توان گفت: افلاطون در قوانین، طرح ارائه براهین فلسفیِ اثبات وجود خدا را آغاز كرد. و بسیار جالب است كه این طرح در زمینه‌ای سیاسی رخ می‌دهد. وی با استدلال به این‌كه انكار حقایق كلامیِ خاص حمله‌ای جدّی به نظم اجتماعی است، به اثبات این حقایق اقدام می‌كند و با وجود خدا آغاز می‌نماید. او شكلی از برهان جهان‌شناختی را ارائه می‌دهد كه بر محور «علت» حركت دور می‌زند. به طور خلاصه، افلاطون در این برهان می‌گوید: حركتی كه به وسیله چیز دیگری ایجاد شده است، بر محرّك فی‌نفسه‌ای دلالت دارد; یعنی بر وجودی كه خود به خود حركت می‌كند. افلاطون این «محرّك فی‌نفسه» را با «روح»۱ یكی می‌داند. وی به دنبال آن نیست كه نشان دهد می‌توان منشأ همه تغییرات را در یك منبع خود متغیر واحد یافت. به عكس، او معتقد است كه دست‌كم دو منبع باید وجود داشته باشند، اگرچه او «برترین روح» را روح عالی می‌داند. استدلالی دقیق‌تر با استفاده از حركت را در كتاب ۱۲متافیزیك‌ارسطو می‌توان یافت. (نك:Aristotle ۱۶) زمان ضرورتاً قدیم است، چرا كه اگر حادث باشد، دلالت می‌كند بر زمانی كه قبل از آن، زمان وجود داشته است; و اگر بنا بود زمان متوقف شود، در این‌صورت، پس از آن زمانی وجود می‌داشت; زمانی بدون هیچ زمان. ارسطو همچنین معتقد است كه زمان نمی‌تواند بدون حركت باشد. بنابراین، حركت قدیم است و چون حركت دلالت بر جواهری می‌كند كه متحركند، ضروری است كه همواره جواهری وجود داشته باشند كه در حال حركتند. اما اگر تمامی جواهر فناپذیر بودند (قوّه عدم داشتند)، ممكن بود كه در یك زمانی هیچ جوهری موجود نباشد. بنابراین، دست كم باید یك جوهر موجود باشد كه فعلیت صرف است، بدون قوّه‌ای تحقق نیافته در آن. و این ضامن قدیم بودن جواهر متحرك است. به دلیل آن‌كه این جوهر، فعلیت صرف است، متحرك نیست و از آن‌رو كه هر ماده‌ای مستلزم قوّه است، پس این جوهر غیر مادی است. به عنوان منبع همه حركت‌ها، این جوهر اولین «محرّك غیر متحرك» است. از آن‌جا كه محرّك اول مصون از هر نوع تغییری است، می‌تواند تنها به عنوان آنچه ارسطو «علت غایی» می‌نامد ـ یعنی غایت و هدفی كه یك فرایند به آن میل می‌كند ـ منبع حركت باشد. این محرّكِ اول افلاك را بسان موضوع عشق و محبت به حركت در می‌آورد (كه افلاك نیز به نوبه خود، همه چیزهای دیگر را به حركت در می‌آورند) و چون غیر متحرك است، در تعامل علّی با جهان داخل نمی‌شود، آن‌گونه كه خدا در سنّت یهودی ـ مسیحی داخل می‌شود، بلكه خود را در اندیشه صرف محدود می‌كند. او «اندیشه‌ای است كه در خود می‌اندیشد.» نه ارسطو و نه افلاطون خدا را خالق جهان مادی نمی‌دانستند، اما خدای افلاطون تا اندازه‌ای فعّال‌تر از خدای ارسطو است. افلاطون در تیمائوس، خدا را به عنوان «عقل فعّال»۲ توصیف می‌كند كه به بی‌شكلی كه در آغاز با آن مواجه شده بود، نظم بخشید. اما ایجاد اندیشه افراطی «خلقت ماسوای خدا از عدم» به الهیات مسیحی وانهاده شد. نوافلاطون‌گرایی، كه به كامل‌ترین وجه، به وسیله فلوطین در «انادها» بسط یافت، متضمّن دیدگاه عرفانی‌تری بود كه در آن، واقعیت اعلا یك واقعیت مطلق است، عاری از هر گونه تمایزی، و تنها برای تجربه وحدانی عرفانی كه در آن حتی تمایز میان ذهن و عین از میان رفته، دست‌یافتنی است. نو افلاطون‌گرایی عمیقاً بر الهیات مسیحی تأثیر گذارد و این تأثیر عمدتاً از طریق متفكری كه در حدود سال ۵۰۰ میلادی تحت نام دیونی سیوس (Dionysius) رساله‌های عرفانی می‌نوشت، انجام گرفت. (نك: Pseudo Dionysius) تأثیر او حتی بر متفكرانی كه عمدتاً در زمره متكلّمان عارف نبودند، همچون آنسلم و اكویناس، آشكار است. هر دوی ایشان به آموزه «بساطت مطلق خدا» معتقد بودند. نو افلاطون‌گرایی پایه اصلی فلسفی الهیات مسیحی از آگوستین تا قرن دوازدهم ـ كه آثار ارسطو در اروپای غربی بازكشف شد ـ می‌باشد. تا نیمه دوم قرن سیزدهم، تفكر فلسفی در غرب كاملا ارسطویی بود. در باب براهین اثبات وجود خدا، پنج راه توماس آكویناس در كتاب كلیات الهیات۳ تا روزگار ما بر الهیات فلسفی كاتولیك رومی حاكم بوده است. سه راه از این پنج راه را می‌توان جهان‌شناختی تلقّی كرد. یك برهان، كه یاداور برهان ارسطو است، درباره نخستین محرّك غیر متحرك است. برهان دیگر مشابه با علت اول (وجود) كه خود معلول نیست، می‌باشد. برهان سوم، كه باز یادآور ارسطو است، طرح شده است تا نشان دهد جهان نمی‌تواند صرفاً از موجودات ممكن (موجوداتی كه وجود و عدم وجودشان برابر است) تشكیل شده باشد، بلكه باید شامل موجودی واجب باشد كه ضرورتش بذاته است. اما اگرچه این براهین به شدت و قطعاً مرهون ارسطویند، اما آكویناس از این براهین نتایجی بسیار موافق با الهیات مسیحی استنتاج كرد. آكویناس همچون ارسطو استدلال می‌كند كه علت غیر معلولِ نخستین باید فعلیت محض باشد; چرا كه این علت بر همه موجودات دیگر مقدّم است و فعلیت، مقدّم بر قوّه است. اما او همچنین معتقد است كه علت نخستین باید تمامی كمالات موجوداتی را كه در وجود خود به او وابسته‌اند دارا باشد; چرا كه علیت عبارت است از: بالفعل كردن تمامی قوّه‌ها. و فاعل تنها می‌تواند فعلیت‌هایی را كه از قبل داراست، اعطا كند. این جزء كوچك اما مهمی از آن چیزی است كه آكویناس نیاز دارد تا نشان دهد كه علت نخستین، مطلقاً كامل است و از این‌جا وی اقدام به استنتاج صفات اساسی خدای مسیحی می‌كند: علم مطلق، قدرت مطلق، خیر كامل، عشق و مانند آن.
گالری تصاویر

لینک کوتاه :
https://aftabir.com/article/show/29733
PRINT
شبکه های اجتماعی :
PDF
نظرات
جدیدترین اخبار ها
بروزترین اخبار ها
مطالب مرتبط

مشاهده بیشتر

با معرفی کسب و کار خود در آفتاب در فضای آنلاین آفتابی شوید
همین حالا تماس بگیرید