اقوام سرخپوست ساکن در قاره آمریکا به دلیل شرایط جغرافیائی خاص منطقه و اکوسیستم موجود ”نوع گیاهان و حیواناتی که در زنجیره غذائی مورد استفاده بود است“ به نسبت ساکنین آسیای میانه، زمان طولانیتری را سپری کردند تا مالک تمدن و فرهنگ قابل اعتنائی شوند، اگر مازاد مصرف را یکی از دلایل رونق گرفتن تمدنها بدانیم، این اقوام به دلیل شرایط یاد شده دیرتر یکجانشین و صاحب تمدن شدند، در ثانی جدائی این قاره سبب شد که این تمدنها در نوعی انزوا رشد کنند. اما به هر حال آثار و نشانههای به جا ماندهای چون رصدخانه، تقویم، خط، پرستشگاه و دیگر کشفیات باستانشناسی نشان از وجود تمدنی خاص در این منطقه دارد.
در سال ۱۴۹۲ کریستف کلمب در جزیره هیباتیولا Hipatiola پیاده شد و تقریباً با ورود سفیدپوستان اولین درگیریها شروع شد. از آثار وحشتناک این جنگ نابرابر، از بین رفتن قسمتهای عظیمی از فرهنگ و تمدن اقوام سرخپوست به دست مهاجمین بود.
زندگی قبیلهای که به دلیل شرایط محیطی هنوز در میا برخی قبائل سرخپوست دیده میشد، این تفکر غلط را در مهاجمین ایجاد کرد که اقوام فاقد فرهنگ و تمدن هستند. (۱)
علاوه بر این درگیریهای مستقیم با ورود اروپائیان بیماریهای جدیدی در میان سرخپوستان شایع شد. که خود دلیلی دیگر برای افزایش تلفات انسانی است. بهعنوان مثال چیزی که سبب فروپاشی امپراطوری ازتکها Aztak شد بیماری آبله بود که با ورود اروپائیان شیوع یافته بود.
هر قبیله حداقل دارای یک شمن بود که در قبایل بزرگ گاه تعدادی شمن زیر نظر یک شمن بزرگتر به انجام وظایف خود میپرداختند. مهمترین وظایف شمن قبیله بهعنوان یک مقام روحانی؛ یافتن گیاهانی که در درمان بیماریها کاربرد داشتند، شفا دادن، گشودن بخت قبیله در شکار و جنگ، هدایت افراد در مواقع خاص به عوالم روحانی، طلب آمرزش برای روح مردگان، احترام به ارواح و .... از جمله وظایف شمنان اولیه بوده است که بهتدریج با طی زمان و تکوین آموزههای باطنی، معرفتی بهدست آمد که در پی کامل کردن، بیعیب و نقص کردن، سالکین (۲) مراحل آموزشی چندی را نیز در بر میگرفت.
کوتاه سخن اینکه تمام این گذار تاریخی در شکلگیری مفاهیمی که امروزه بهعنوان عرفان سرخپوستی بهجا مانده مؤثر بوده است. مفاهیمی چون: از دست دادن شکل انسانی، حماقت ساختگی، خرده دیکتاتور و ...
نگرش خاص قوم ”ازتکها“ به ورای عرفان و سیر و سلوک سبب شده است که قسمتهائی از مسیر سلوک را ظاهراً تعمدانه تعریف نکردهاند، آن را ناشناخته و ناشناختنی برشمردهاند. ما تعریف جامع و کاملی از انسان کامل این مکتب را مدون شده نمییابیم، اما از فحوای آموزهها مشخص است که:
کسی که تازه قدم در مسیر نهاده سالک است و در طی مسیر سالک با فنون کمین و شکار برای شکار خویش حقیقی خود آشنا شده و تبدیل به شکارچی میشود و با تبحر در این فنون به مقام جنگجو میرسد.
جنگجو اگر در سوی راست ”تونال“ Tonal توقف کند تبدیل به ساحر میشود و اگر به سوی چپ برود تبدیل به ”ناوال“ (۳) Naval، راهبر مقتدر و آگاه میشود.
انسان کامل شمنیسم: راهبریست که هدایت دیگر ساکنین را عهدهدار است و به علت غلبه ناوال در او دیگر ساکنین تحت راهبری او نیز تحت تأثیر این حس برانگیخته، ندای قلبیشان بیدار میشود. (۵)
علاوه بر این اقتدار این ناوال سبب میشود که عمل استحاله و زایش در سالکین به سرعت اتفاق افتد. اقتدار ناوال ریشه در عوامل زیر دارد:
وسعت حوزه شناسائی تونال ”ذهن یا هویت اجتماعی، من اجتماعی“ و غالب بودن ناوال بر تونال ـ در اکثر افراد فرمانروای وجودشان ذهن یا من اجتماعی آنهاست که تحت تأثیر شرطی شدگیها، غرایز و ... واکنش نشان میدهد، اما غلبه ناوال ”اینجا به مفهوم حس باطنی“ یعنی شکسته شدن این بندها و جایگزین شدن اراده در برابر واکنش، ارادهای در انقیاد کامل ندای باطن قرار دارد ـ این مرشد کامل شکل انسانی خود را از دست داده است، یعنی مؤلفههای آدمهای عادی را ندارد ”غرور، حسادت، مالکیت، خودبزرگبینی و ...“ انسانیت آزاد که در شرایط مختلف براساس ضرورتها و موقعیتهای آن لحظه از خود چیزی را باز میتاباند که در آن لحظه کاملترین انعکاس ممکن است.
این مرشد کامل تاریخچه شخصی ندارد، یعنی آنچه هست به دلیل مدرک علمی، اصل و نسب، نژاد و موقعیتهای اجتماعی نیست ـ آدمهای اطراف ما معمولاً هویت خودشان را با این چیزها ادراک میکنند ـ مکان و تصمیمات در وجود او تحت تأثیر گذشته شخصیاش نیست. آن حس و ندای قلبی برای اثرگذار در موقعیتها، فرمانی را صادر میکند که تحت تأثیر بازتابهای شرطی شده گذشته نیست.
این شمن فرزانه که وجود خود را هدیهای از جانب عقاب ـ سمبلی برای خداوند ـ میداند، خود هدیهایست از جانب عقاب برای کسانی که او در دسترسشان است. زیرا این مرشد خود را در دسترس هر موقعیت و مناسبتی قرار نمیدهد.
آنان که باید، توسط فرمان عقاب و نشانههای روح با او تلاقی میکنند نه اینکه مرشد از اجتماع کنارهگیری کند، بلکه با تسلط بر فنون کمین و شکار و حماقت ساختگی آن توانمندی را مییابد که مؤثرترین راه رفتار متقابل در اجتماع را داشته باشد.
انسان کامل شمنیسم موجودی بیعیب و نقص است. این بیعیب و نقصی ماحصل اقتدار و نتیجه سلوک اوست؛ با خاموش شدن گفتوگوئی درونی، با از بین رفتن تنشها و تناقضات، دل ”ناوال“ راهبر زندگی میشود (۶) بیعیب و نقصی مکانیسم ذاتی دل است.