ابوسعید ابوالخیر / عارف و شاعر نامدار ایرانی، مشهور به شیخ
1401/07/27
کد خبر : 14549
دسته بندی : هنری و فرهنگی
تعداد بازدید : 125 نفر
ابوسعید فضلالله بن احمد بن محمد بن ابراهیم (ابوسعید فضلالله بن ابوالخیر احمد) مشهور به شیخ ابوسعید ابوالخیر (۳۵۷-۴۴۰ قمری) عارف و شاعر نامدار ایرانی تبار قرن چهارم و پنجم است. ابوسعید ابوالخیر در میان عارفان مقامی بسیار ممتاز و استثنایی دارد و نام او با عرفان و شعر آمیختگی عمیقی یافتهاست. چندان که در بخش مهمی از شعر پارسی چهره او در کنار مولوی و خیام قرار میگیرد، بی آنکه خود شعر چندانی سروده باشد. در تاریخ اندیشههای عرفانی در صدر متفکران این قلمرو پهناور در کنار حلاج، بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی به شمار میرود. همان کسانی که سهروردی آنها را ادامه دهندگان فلسفه باستان و تداوم حکمت خسروانی میخواند. از دوران کودکی نبوغ و استعداد او بر افراد آگاه پنهان نبودهاست.
زندگی
شیخ ابوسعید ابوالخیر از عارفان بزرگ و مشهور اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری در اول محرم ۳۵۷ قمری در میهنه متولد گردید و در روز پنجشنبه (شب آدینه) ۴ شعبان ۴۴۰ قمری در زادگاهش دیده از جهان فروبست. میهنه، زادگاه و محل دفن ابوسعید ابوالخیر، ناحیهای بین سرخس و ابیورد، اکنون شهرکی در خاک ترکمنستان در ۱۳۰ کیلومتری جنوب شرقی عشق آباد، مقابل چهچهه در خاک ایران است.
او سالها در مرو و سرخس فقه و حدیث آموخت تادر یک حادثه مهم در زندگی اش درس را رها کرده و به جمع صوفیان پیوست و به وادی عرفان روی آورد. شیخ ابوسعید پس از اخذ طریقه تصوف در نزد شیخ ابوالفضل سرخسی و ابوالعباس آملی به دیار اصلی خود (میهنه) بازگشت و هفت سال به ریاضت پرداخت و در سن ۴۰ سالگی به نیشابور رفت. در این سفرها بزرگان علمی و شرعی نیشابور با او به مخالفت برخاستند، اما چندی نگذشت که مخالفت به موافقت بدل شد و مخالفان وی تسلیم شدند.
او تمام عمر خویش را در تربیت مریدانش سپری کرد. نوهٔ شیخ ابوسعید ابوالخیر، محمد بن منور، در سال ۵۹۹ کتابی به نام اسرار التوحید دربارهٔ زندگی و احوالات شیخ نوشتهاست. ابوسعید عاقبت در میهنه در شب آدینه ۴ شعبان سال ۴۴۰ قمری، درگذشت. دیدگاهها نسبت به ابوسعید
ابن سینا پس از دیدار با ابوسعید گفتهاست:
هر چه من میدانم او میبیند.
هرمان اته، خاورشناس نامی آلمانی دربارهٔ شیخ ابوسعید ابوالخیر مینویسد:
وی نه تنها استاد دیرین شعر صوفیانه بهشمار میرود، بلکه صرف نظر از رودکی و معاصرانش، میتوان او را از مبتکرین رباعی، که زاییده طبع است، دانست. ابتکار او در این نوع شعر از دو لحاظ است: یکی آن که وی اولین شاعر است که شعر خود را منحصراً به شکل رباعی سرود. دوم آنکه رباعی را بر خلاف اسلاف خود نقشی از نو زد، که آن نقش جاودانه باقی ماند. یعنی آن را کانون اشتعال آتش عرفان وحدت وجود قرار داد و این نوع شعر از آن زمان نمودار تصورات رنگین عقیده به خدا در همه چیز بودهاست. اولین بار در اشعار اوست که کنایات و اشارات عارفانه به کار رفته، تشبیهاتی از عشق زمینی و جسمانی در مورد عشق الهی ذکر شده و در این معنی از ساقی بزم و شمع شعلهور سخن رفته و سالک راه خدا را عاشق حیران و جویان، میگسار، مست و پروانه دور شمع نامیده که خود را به آتش عشق میافکند.
دیدار با ابن سینا
داستان ملاقات او با ابن سینا که در کتاب اسرارالتوحید آمده بسیار معروف است:
خواجه بوعلی [سینا] با شیخ در خانه شد و در خانه فراز کردند و سه شبانه روز با یکدیگر بودند و به خلوت سخن میگفتند که کس ندانست و نیز به نزدیک ایشان در نیامد مگر کسی که اجازت دادند و جز به نماز جماعت بیرون نیامدند، بعد از سه شبانه روز خواجه بوعلی برفت، شاگردان از خواجه بوعلی پرسیدند که شیخ را چگونه یافتی؟ گفت: هر چه من میدانم او میبیند، و متصوفه و مریدان شیخ چون به نزدیک شیخ درآمدند، از شیخ سؤال کردند که ای شیخ، بوعلی را چون یافتی؟ گفت: هر چه ما میبینیم او میداند.
چهار رباعی من بی تو دمی قرار نتوانم کرد احسان ترا شمار نتوانم کرد گر برسر من زبان شود هر مویی یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
از واقعهای ترا خبر خواهم کرد و آنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد با عشق تو در خاک نهان خواهم شد با مهر تو سر ز خاک برخواهم کرد گفتم: چشمم، گفت: به راهش میدار گفتم: جگرم، گفت: پر آهش میدار گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل گفتم: غم تو، گفت: نگاهش میدار
دیشب که دلم ز تاب هجران میسوخت اشکم همه در دیدهٔ گریان میسوخت میسوختم آن چنانکه غیر از دل تو بر من دل کافر و مسلمان میسوخت.
او خود میگوید: «آن وقت که قرآن میآموختم پدرم مرا به نماز آدینه برد. در راه شیخ ابوالقاسم که از مشایخ بزرگ بود پیش آمد، پدرم را گفت که ما از دنیا نمیتوانستیم رفت زیرا که ولایت را خالی دیدیم و درویشان ضایع میماندند. اکنون این فرزند را دیدم، ایمن گشتم که عالم را از این کودک نصیب خواهد بود.» نخستین آشنایی ابوسعید با راه حق و علوم باطنی به اشاره و ارشاد همین شیخ بود. چنانکه خود ابوسعید نقل میکند که شیخ به من گفتند: ای پسر خواهی که سخن خدا گویی گفتم خواهم. گفت در خلوت این شعر میگویی: من بی تو دمی قرار نتوانم کرد احسان تو را شمار نتوانم کرد گر بر سر من زبان شود هر مویی یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
همه روز این بیتها میگفتم تا به برکت این ابیات در کودکی راه بر من گشاده شد. ابوسعید در فرهنگ شرق زمین شبیه سقراط است. گرچه عملاً در تدوین معارف صوفیه اثر مستقلی به جای نگذاشتهاست با این همه در همه جا نام و سخن او هست. چندین کتاب از بیانات وی به وسیله دیگران تحریر یافته و دو سه نامه سودمند مهم که به ابن سینا فیلسوف نامدار زمان خود نوشتهاست از او بر جا ماندهاست. آثار
کتابهایی که براساس سخنان بوسعید تألیف شدهاست عبارتند از:
اسرار توحید فی مقامات شیخ ابی سعید تألیف محمدبن منور رساله حالات و سخنان شیخ ابوسعید گردآورنده: ابوروح لطفالله نوه ابوسعید سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر
به رغم اینکه وی در معارف صوفیه اثری مهمی تألیف نکردهاست اما از شواهد و قرائن برمی آید که در ذهن ابوسعید، یک جهان بینی عرفانی، به صورت کل و منظم شکل یافته بود. سخنان و داستانهایی دربارهٔ ابوسعید
چنانکه در برخورد وی با ابن سینا میتوان این نکته را دریافت. در این دیدار با یکدیگر سه شبانه روز به خلوت سخن گفتند که کس ندانست. بعد از سه شبانه روز خواجه بوعلی سینا برفت، شاگردان او سؤال کردند که شیخ را چگونه یافتی گفت: هر چه میدانم، او میبیند. مریدان از شیخ سؤال کردند که ای شیخ بوعلی را چگونه یافتی گفت: هر چه ما میبینیم او میداند. بوسعید همچون حلقه استواری زنجیره سنتهای عرفانی قبل از خودش را به حلقه نسلهای بعد از خویش پیوند میدهد. وی تصوف را عبارت از آن میداند که: «آنچه در سرداری بنهی و آنچه در کف داری بدهی و آنچه بر تو آید نجهی.» با اینکه در روزگار حیاتش مورد هجوم متعصبان مذهبی بود و اتهام لاابالیگریهای او در همان عصر حیاتش تا اسپانیای اسلامی یعنی اندلس رفته بود. ابن حزم اندلسی در زمان حیات او در باب او میگوید: «شنیدهایم که به روزگار ما در نیشابور مردی است از صوفیان با کنیه ابوسعید ابوالخیر که گاه جامه پشمینه میپوشد، و زمانی لباس حریر که بر مردان حرام است، گاه در روز هزار رکعت نماز میگذارد و زمانی نه نماز واجب میگزارد نه نماز مستحبی و این کفر محض است. پناه بر خدا از این گمراهی.» با وجود این قدیس دیگری را نمیشناسیم که مردم تا این پایه شیفته او باشند و چهره او به عنوان رمز اشراق و اشراف بر عالم غیب به گونه نشانه و رمزی درآمده باشد آن گونه که بوعلی رمز دانش و علوم رسمی است.
ابوسعید نسبت به دو صوفی قبل از خودش بایزید بسطامی و حلاج که در تاریخ عرفان مهمترین مقام را دارند، اراداتی خاص داشتهاست. وی در محیطی که اکثریت صوفیان، حلاج را کافر میدانستند و گروهی مانند امام قشیری در باب او با احتیاط و سکوت برخورد میکردند او را به عنوان نمونه عیار و جوانمردی میدانست که به گفته خودش در اسرار التوحید «درعلوم حالت در مشرق و مغرب کسی چون او نبود.» وی در فقه و کلام و منطق و حدیث و تفسیر و دیگر علوم رایج عصر از چهرههای ممتاز به شمار میرفتهاست. ابوسعید بزرگترین علمای عصر از قبیل ابوعلی زاهدبن احمدفقیه و قفال مروزی و ابوعبدالله خضری سالهای دراز به تحصیل علوم اشتغال داشتهاست. از جمع استادان او که بگذریم وی با عده زیادی از فقها و محدثین و ادیبان و شاعران عصر خود روابط دوستانه و عادلانه داشتهاست. نه تنها داستانهای اسرارالتوحید بلکه اسناد تاریخی غیرصوفیانه نیز گواهند بر اینکه علمای بزرگی چون ابومحمد جوینی پدر امام الحرمین که از بزرگترین علمای نیشابور در این عصر بود با وی روابط دوستی داشتهاست. بوسعید در تاریخ چهارم شعبان ۴۴۰ هجری در میهنه وفات یافت. مدفن وی در مشهد در برابر سرایش قرار دارد. شیخ را گفتند:(به شیخ ابوسعید ابوالخیر گفتند) " فلان کس بر روی آب میرود (راه میرود)! گفت: «سهل است (آسان است)! وزغی (قورباغه) و صعوهای (پرنده کوچک آوازخوان) نیز بروی آب میرود» گفتند که: «فلانکس در هوا میپرد!» گفت: «زغنی (نوعی پرنده از راستهٔ بازهاست) ومگسی در هوا بپرد». گفتند: "فلان کس در یک لحظه از شهری بشهری میرود. شیخ گفت: "شیطان نیز در یک نفس (یک لحظه) از مشرق بمغرب میشود (میرود)، این چنین چیزها را بس (بسیار) قیمتی (ارزش) نیست. مرد (انسان واقعی) آن بود (آن کس میباشد) که در میان خلق بنشیند و برخیزد وبخسبد (بخوابد) وبا خلق ستدوداد کند (معامله) وبا خلق در آمیزد (در ارتباط باشد) ویک لحظه از خدای غافل نباشد.
هرمان اته، خاورشناس آلمانی او را یکی از مبتکرین قالب رباعی در زبان فارسی دانستهاست. آرامگاه ابوسعید ابوالخیر نوشتارهای اصلی: آرامگاه ابوسعید ابوالخیر (ترکمنستان) و آرامگاه منسوب به ابوسعید ابوالخیر
در مورد مزار ابوسعید ابوالخیر باستانی پاریزی در کتاب «بارگاه و خانقاه: در کویر هفت کاسه» چنین گفتهاست که:
«... مزار ابوسعید ابوالخیر در مهنه دشت خاوران است و هم اکنون آثار آن در جمهوری ترکمنستان باقی است ولی در خراسان نیز دو جا به نام مزار ابوسعید ابوالخیر شهرت دارد: یکی در مهنه مه ولات و دیگری در جلگه رخ در نزدیکی کدکن در وسط دشت ساختمانی است که سابقه سندی هم ندارد اما بر سر آن اشعاری نوشته شده و آن را به نام مزار شیخ ابوسعید ابی الخیر معرفی کردهاند و عامه مردم بدین نام جای تبرک میجویند و حدس من این است که هردو جا یک روزی قدمگاه شیخ ابوسعید بودهاست…»
آرامگاه ابوسعید ابوالخیر در ۵ کیلومتری شمال شهرک مهنه، زادگاه وی، ناحیهای بین سرخس و ابیورد، که اکنون در خاک ترکمنستان در ۱۳۰ کیلومتری جنوب شرقی عشق آباد، مقابل چهچهه در خاک ایران است.
مقبرهای در روستای مهنه از توابع شهرستان مه ولات (در حوالی شهرستان تربت حیدریه) واقع در استان خراسان رضوی را به ابوسعید ابوالخیر نسبت دادهاند. بنای این مقبره در ۵۵ کیلومتری جنوب شرقی تربت حیدریه و ۷ کیلومتری فیض آباد در روستایی به نام مهنه قرار دارد که به اعتقاد برخی مدفن شیخ ابوسعید ابی الخیر پیرمهنهاست. مؤلف اسرار التوحید به صراحت محل دفن شیخ را میهنه خاوران ذکر کردهاست که در حال حاضر این نقطه خارج از مرزهای ایران واقع میباشد. کرامت
کرامت نیز در جهان بینی عرفانی ابوسعید نه بر آب رفتن است، نه بر هوا پریدن و نه طری ارض کردن. کراماتی که به او نسبت داد، یا از او نقل کردهاند، همگی از نوع فراست و آگاهی از ضمیر دیگران بوده است. وی به این خاصیت در تاریخ تصوف مثل شده است، زیرا که سرتاسر زندگی خانقاهی او پراست از ضمیر خوانیها و فراستهایی که منکران را در حق او به اقرار و قبول وامیداشته است. بیشتر مشایخ صوفیه او را به این صفت ممتاز دانسته و از او با عنوانهای «آگاه بر همه سینهها»، «فارس غیوب» و «جاسوس و یا حارس القلوب» و حتی «مشرق الضمائر» یاد کردهاند. اشعار کارم بیکی طرفه نگار افتادا وا فریادا ز عشق وا فریادا خلقی بهزار دیده بر من بگریست دیروز که چشم تو بمن در نگریست گفتم: جگرم، گفت: پر آهش میدار گفتم: چشمم، گفت: براهش میدار از شرم گنه فگندهام سر در پیش دارم گنهان ز قطره باران بیش من دل ندهم به کس برای دل تو وی لعل لبت گره گشای دل من سنگی چوبی گزی خدنگی تیری این زاغوشان بسی پریدند بلند وز شخص احد به ظاهر آمد احمد بی شک الفست احد، ازو جوی مدد چون خاک شدی پاک شدی لاجرما چون نیست شدی هست ببودی صنما و آنگه نشسته صحبت مردانت آرزوست در هیچ وقت خدمت مردی نکردهای