۱) ابنخلدون کیست؟
ابن خلدون از نامآورترین اندیشمندان حوزه تفکر بشری در قرن هشتم هجری است که نظریات جامعه شناختی وی سالیانی دراز الگوی مباحث این شعبه علمی را تشکیل میداد و از همین رو بسیاری معتقدند که “او بنیانگذار واقعی جامعهشناسی محسوب میشود”.(۱)
او مقارن آغاز اضمحلال تمدن اعراب (اواخر قرن سیزدهم میلادی) با استفاده از نبوغ خویش به تحلیل علل صعود و سقوط امپراتوری و تمدن عربی پرداخت. در جریان این تحلیل وی به تفکرات جامعهشناسی رهنمون شد. به همین دلیل جامعهشناسی او مشحون از اندیشه و تجربه است. این زمینه سبب میشود که اندیشه اجتماعی ابن خلدون فراتر از زمانش قرار گیرد. در واقع با ترجمه آثار وی به زبان لاتین، بسیای از اندیشمندان دریافتند که بزرگترین شاهکارهای تاریخ مدتها قبل از آنان توسط دانشمندی عرب نوشته شده است. توین بی در این زمینه مینویسد: “... ابن خلدون در ظرف کمتر از چهار سال از ۵۴ سال کار ارزشمند خویش اثری جاودانه از خود به جای گذاشت که از نظر وسعت دید و ژرفای اندیشه و روشنگری افکار قابل قیاس با کار توسبدید و ماکیاول میباشد. وی فلسفه تاریخ را بنیاد نهاد که بیشک بزرگترین کار درنوع خود به شمار میرود.”(۲) برنارد لوئیس نیز در تائید مطلب مزبور مینویسد: “ابن خلدون بزرگترین نابغه تاریخ در عالم اسلام به شمار میرود و ضمنا اولین فردی است که نظریه فلسفی و جامعهشناسی را بنیاد نهاده است ...”(۳) در این میان هرچند “بازیگر زمانه گاهی وی را در مغرب با ظلم و در مشرق با تیمور لنگ آشنا ساخت یا گاهی وی را در کلبه وحشیان و گاهی در کاخ شاهان قرار داد. زمانی در سیاهچال با جانیان قرین ساخت پس از آنکه بر عالیترین مسند قضاوت نشانید. گاهی وی را به مصاحبت بابیسوادان واداشت و گاه شمع محفل دانشمندان ساخت. زمانی در یاس و حرمان و زمانی دیگر در شادی و نعمت غوطهور ساخت”(۴) اما وی از جمیع این حوادث جهت رشد دیدگاه جامعه شناختیاش سود جست.
تحت این شرایط، جامعهشناسی ابنخلدون برچند محور عمده استوار است که این محورها عبارتند از: علل تشکیل جامعه، خصوصیات جوامع، انواع جوامع، عوامل انحطاط و اعتلای جوامع و نهادهای اجتماعی.
اضافه بر این ابنخلدون در تحلیل این مفاهیم از تاریخ سود جسته و در زمره تطورگرایان اجتماعی قرار گرفته است.
ازآنجا که شناخت دیدگاه جامعهشناسی ابنخلدون به دریافت شرایط تاریخی و اجتماعی زمان وی باز میگردد؛ لذا در اینجا پس از بررسی مختصر این شرایط به رهیافت اجتماعی وی خواهیم پرداخت.
۲) اوضاع اجتماعی دنیای عرب قبل از ابنخلدون
غالبا از اوضاع شبه جزیره عربستان قبل از ا سلام اخبار دقیقی موجود نیست زیرا اولا زندگی اجتماعی این شبه جزیره به صورت منزوی و طایفهای بوده ثانیا این طوایف فاقد وقایعنگار بودهاند؛ ثالثا جنگهای مکرر باعث نابودی سریع نسلها و امحای تدریجی تاریخ طوایف میشده و رابعا “پس از اسلام، مسلمانان به حوادث دوران جاهلیت علاقهمند نبوده بلکه سعی در امحای آن داشتند. به این دلیل که اوضاع عهد کفر به کلی از خاطرهها فراموش شود ... با این وجود مآخذ عمده تاریخ قبل از اسلام روایات ابوعبیده است”(۵.)
در این میان نامساعد بودن شرایط جغرافیایی باعث محدودیت منابع و ثروتهای طبیعی در این منطقه گردیده و مردمان آن سامان را به امور دامی و تجاری سوق میداد. با این وجود بهبود نسبی اوضاع طبیعی در قسمتهایی از شمال و جنوب این شبه جزیره زمینه رشد محدود شهرنشینی را فراهم آورده بود.
مهمترین قوانین اجتماعی این دوران نیز شامل همبستگی قبیلهای، حرمت جنگ در چهارماه سال، انحطاط مقام زن و ... بود.
به علاوه هرچند ارکان اساسی اقتصاد شبه جزیره عربستان بر دامداری و تجارت استوار بود اما قحطیها و خشکسالیهای طولانی، غارت را به عنوان یک ستیزه اجتماعی میان قبایل بدوی دامن میزد و همین غارتگریها بود که تجارت را نیز در تنگنا قرار میداد. البته باید توجه داشت که کارکرد عمده تجارت در کنار رفع حوایج اقتصادی، آشنایی با سایر ملل و فرهنگهای بیگانه نیز بود.
در ادامه نظام سیاسی زندگی اجتماعی اعراب به خویشاوندی وابسته بود. پس از ظهور اسلام و تبدیل مکه و مدینه به مراکز بینشی این مذهب جدید نظام نوینی پی افکنده شد. این حکومت مبتنی بر کتاب و سیره بود. به عبارت دیگر سیستم قانونگذاری اسلام (مبتنی بر وحی و سنت) به وسیله پیامبر (تبلور قضا، قانون و اجرا) هدایت میشد و مسلمانان نیز در برابر قانون مساوی بوده و مبنای تمایز در شرایط تقوا خلاصه میشد.
این روش سیاسی به صورت کجدار و مریز در دوران خلفا نیز تداوم یافت و در طی تاریخ به جدایی سیاست از دیانت ختم گردید.
۳) اوضاع اجتماعی زمان ابنخلدون
نیمه دوم قرن هشتم هجری که برابر با ایام زندگانی ابنخلدون بود، عصر تحولات اجتماعی به شمار میرود در این دوران همراه با انحطاط تمدن اسلام، اروپا در آستانه تحولات فکری و رستاخیز علمی - صنعتی قرار گرفت.
در زمان خلدون قسمت غربی جهان اسلام به مرکزیت اندلس در حال واگذاری به اسپانیا بود و ابنخلدون با گذراندن مدت مدیدی از عمر خویش در این نواحی، با تحولات سیاسی آشنا گردید. از سوی دیگر وی در این دوران با زندگی عشایر عرب نیز آشنا شده و از این آشنایی در تحلیل تکامل اجتماعی بشری سود جست. در همین زمان قسمت شرقی جهان اسلام به مرکزیت مصر از ثبات بیشتری برخوردار بود. خلدون ۲۴ سال در این نواحی به قضاوت پرداخت. او دریافت که تنشهای موجود در این دوره بین مناطق مختلف جهان اسلام به واسطه وحدت فرهنگی (نظیر حج و تجارت و ...) تعدیل میشود و در واقع عدم ثبات سیاسی در کنار هماهنگی اجتماعی، هنوز جهان اسلام را بر سر پا نگه میدارد.
سایر دول اسلامی نیز در زمان وی دچار تحول شده بودند. انقراض دولت سلجوقی در آسیای صغیر، پایان سلطه مغول بر ایران، حمله تیمور به ایران و تحکیم پایههای حکومت عثمانی از مهمترین عوامل این تحولات در سایر دول اسلامی به شمار میروند.
اروپا نیز در این زمان با پشت سر گذاشتن قرون وسطی به رنسانس میپیوست اما به دلیل قطع روابط اروپا با جهان اسلام پس از وقوع جنگهای صلیبی، ابنخلدون با آن تحولات آشنا نشد و نتوانست از آنها در تحلیل مراحل تاریخی بینش اجتماعی خود سود جوید.
۴) زندگینامه ابنخلدون
نیاکان ابنخلدون از حضرت موت بودند که در اوایل ظهور اسلام به حجاز و سپس به اندلس رفتند. آنان بعدها بنا به مقتضیاتی در اواسط قرن هفتم هجری به شمال آفریقا و تونس عزیمت نمودند. هرچند اجداد وی دستی در سیاست داشتند اما پدر خلدون موسوم به محمد از سیاست کناره گرفت. محمد چهار فرزند به اسامی عبدالرحمن، عمر، موسی و یحیی داشت.
عبدالرحمان ابنخلدون پس از تولد در تونس در سال ۷۳۲ هجری، قرآن، فقه و حدیث را در محضر پدر آموخت و سپس “اکثر کتب شیخ طوسی حکیم وعالم شیعه را نزد آلابیلی فرا گرفت”.(۶)
وی پس از اتمام تحصیلات مدتی به سمت کاتبالعلامه ملقب شده و سپس به زندگی در میان بادیهنشینان جهت تکمیل مطالعات اجتماعی خویش پرداخت. سپس در مغرب به دبیری سلطان برگزیده شد. تماس مکرر او با مسائل سیاسی و اجتماعی زمینه را برای رشد نظریات جامعهشناختی وی فراهم آورد. او در اواخر عمر با تیمور لنگ نیز مذاکراتی انجام داد و در سال ۸۰۸ هجری در سن ۷۶ سالگی بدرود حیات گفت.
۵) دیدگاه جامعهشناختی ابنخلدون
ابنخلدون جامعه را تابع قوانین خاصی میداند در نظر او جامعهشناسی عبارت از مطالعه اشکال اجتماعات انسانی است. از آنجا که جامعه تابع قوانین عینی است لذا شناخت این قوانین، فرد را در درک تحولات اجتماعی یاری مینماید. از سوی دیگر قوانین جامعه حاکم بر ساخت آن است. پس افراد از فرهنگ، تربیت و محیط متاثر میشوند. ابنخلدون برای دستیابی به قوانین اجتماعی به تبیین وقایع تاریخ پرداخته و با بررسی وضع موجود جامعه به مقایسه و تعمیم آنها دست میزند. ابنخلدون شیوه زندگی را متاثر از شرایط محیطی، جغرافیایی، اقتصادی و فرهنگی میداند. دو مفهوم مرکزی اندیشه اجتماعی ابنخلدون شامل عمران و عصبیت است که در اینجا به بررسی مختصر این مفاهیم میپردازیم؛
۵-۱) عمران
به عقیده ابنخلدون مزیت آدمی بر سایر جانداران همکاری متقابل با دیگران جهت رفع نیازهای مشابه است و این مزیت مبنای جامعه را تشکیل میدهد پس عمران، معیار تحلیل جامعه بشری است این تحلیل به شیوه قیاسی غنا مییابد. لذا قیاس دو بعدی وی از دو رکن جامعه شهری و بدوی منشعب میشود و ما به وسیله این دو رکن قیاسی میتوانیم از “ماهیت اجتماعات بشری و نحوه پیدایش آنها آگاهی یابیم”.(۷)
از این زاویه عمران مفهوم مرکزی جامعه را تشکیل داده و مبتنی بر نیازهای زیستی - اجتماعی است. به عقیده ابنخلدون مسائل مطروحه در علم عمران عبارتند از؛ تاثیر جغرافیا در اجتماع، تاثیر اقتصاد در اجتماع و تاثیر افراد بر یکدیگر، بنابراین عمران حلقه ارتباط جامعه شهری و بدوی به شمار میرود.
به طور کلی عمران از نظر ابنخلدون به معنای قانون پیدایش، تشکل و دگرگونی پدیدههای اجتماعی است به همین دلیل خود اذعان مینماید: “... به اجتماع بشری که متکی بر عمران است نگاه میکنیم و ملحفات آن یعنی کیفیات ذاتی و مقتضیات طبیعی اجتماع و آنچه معروض آن است و به آن اهمیتی داده نمیشود و آنچه ممکن نیست بر آن عارض شود از یکدیگر باز میشناسیم و چون این طور عمل کردیم همین امر برای ما به منزله قانونی منطقی ... خواهد بود که هیچگونه شک بدان راه نمییابد ...”(۸)
به این ترتیب علم عمران جهت استخراج عادات اجتماعی و قوانین تطور آن به وقایع تاریخی استناد کرده و مورخ برای اینکه ممکن را از محال جدا کند به علم عمران متکی میگردد.
۵-۲) عصبیت
عصبیت نظریه محوری ابنخلدون در تبیین اجتماع است. میتوان از عصبیت به وجدان ملی احساس گروهی، همبستگی اجتماعی و عامل اتحاد گروهی تعبیر کرد. خود ابنخلدون معترف است که عصبیت به معنای عصبیت گروهی است .وی مینویسد: “پیوند خویشاوندی به جز در مواردی اندک در بشر طبیعی است و از موارد آن نشان دادن غرور قومی نسبت به نزدیکان و خویشاوندان است بخصوص در مواقعی که ستمی به آنان برسد و یا در معرض خطر واقع شوند. زیرا عضو هر خاندانی وقتی متوجه شود به یکی از نزدیکان وی ستمی رسیده و یا نسبت به او دشمنی و کینهتوزی شده درخود احساس زبونی نموده و آن را به خود توهین میشمارد. آرزومند میشود که کاش میتوانست مانع حوادث اندوهبار و مهلکههای وی شود و این امر در بشر یک عاطفه طبیعی است از هنگامی که آفریده شده است.”(۹)
همین تمایل فرد نسبت به منافع مشترک گروهی است که عصبیت نامیده میشود. علل پیدایش عصبیت عبارت از خویشاوندی و همخونی است اما در پیدایش این پدیده عواملی نظیر فطرت و نسب، دین، محیط و نحوه معاش نیز دخیل هستند. بنابراین از نظر ابنخلدون عصبیت عامل تبدیل کنش به پویش است.
۶) استنتاج دیدگاه جامعه شناختی ابنخلدون
ابنخلدون نه چونان یک مورخ بلکه همچون یک فیلسوف تاریخ و یکی از طلایهداران دانش اجتماعی به تحقیق و مشاهده پرداخت و پیرامون پویش اجتماعی جوامع متفاوت به ارائه دیدگاهی نوین دست زد.
وی کار خود را عبارت از اخذ روش انتقادی جهت بازبینی ملل و ماهیت پویشهای تاریخی جوامع در کنار وقایعنگاری میداند، “او شیوه ناقد را از نقل و شکل باطنی را از شکل ظاهری جدا ساخته و کار خودش را که نقد محتوا و طبیعت پویشهای اجتماعی است اجتهاد علمی مینامد”.(۱۰) وی ابتدا آثار مورخین زیادی را بر میشمارد و چگونگی تخطی آنها را گوشزد میکند. به عقیده ابنخلدون پویشهای تاریخی و اجتماعی با معیار تطابق با واقعیت قابل محک زدن میباشد به عبارت دیگر “در راستی و صحت اخبار مربوط به وقایع، ناچار باید مطابقت معتبر باشد یعنی مطابقت با واقع ...”(۱۱) به این ترتیب ابنخلدون بازبینی علمی را در دانش جامعهشناسی باب میکند او موضوع دانش خویش را عبارت از “عمران بشری و اجماع انسانیت”(۱۲) دانسته و بویژه موضوع اساسی جامعهشناسی را عبارت از آنچه که “در اجتماع بشری روی میدهد مانند عادات و رسوم اجتماعی در کشور و پیشهها و دانشها و هنرها ...”(۱۳) تلقی مینماید.
به علاوه بحث اساسی ابنخلدون متضمن علل ظهور تمدن،فرهنگ و جامعه، کیفیت تکامل یا انحطاط اجتماعی، تمایزات فرهنگی، دگرگونیهای اجتماعی وعوامل موثر بر حرکات ساختی اجتماع است بدین لحاظ وی کتاب خود را به شش بخش مجزا تقسیم میکند که عبارتند از:
▪ “نخست: در عمران بشری به طور کلی و انواع گوناگون اجتماعات و سرزمینهای آبادان و مسکونی که این اجتماعات در آنها تشکیل یافته
▪ دوم: در عمران بادیهنشینی و بیان قبایل و اقوام وحشی
▪ سوم: در دولتها و خلافت و پادشاهی و پایگاههای دولتی
▪ چهارم: در عمران شهرنشینی و شهرهای بزرگ و کوچک
▪ پنجم: در هنرها و معاش و کسب و پیشه و راههای آن
▪ ششم: در دانش و کیفیت اکتساب و فراگرفتن آنها ....”(۱۴.)
در بخشهای اول و دوم، وی به جامعهشناسی و انسانشناسی پرداخته است. در بخش سوم جامعهشناسی و انسانشناسی سیاسی را معرفی نموده، در بخش چهارم و پنجم جامعهشناسی شهری و اقتصادی را مطرح کرده و در بخش ششم تحلیلی از جامعهشناسی تربیتی ارائه نموده است.
ابنخلدون در زمینه جامعهشناسی شهری مدعی است هنگامی که اساس جامعه بدوی میگسلد یا دولت یارای کنترل آن را ندارد. سعی در پیوستگی قبایل نموده و جامعهای متضاد از قبایل متحد پدید میآورد. پس جامعه به سازمانهای پیچیدهتری برای جوابگویی به پویشهای تازه نیاز دارد.
ابنخلدون در بحث خود پیرامون مسائل شهری چنین مینگارد: “و شرح آن این است که ساختمانکردن شهرها و بنیان نهادن خانهها بیگمان از انگیزه و تمایلات شهرنشینی است که تجملخواهی و ناز و نعمت و سکون و آرامش موجب بنیانگذاری آنها میشود و این وضع پس از مرحله بادیهنشینی و انگیزهها و تمایلات آن است ...”(۱۵) جامعه ساکن که در تشکل آن فرهنگهای متمایز سهیم بودهاند یادآور نظریات دورکیم و تونیس پیرامون جامعهشناسی شهری است.
به عقیده ابنخلدون اقتصاد شهری مبتنی بر صنعت بوده و شهرهایی که به پایتخت نزدیکترند. زمینه رشد و توسعه بیشتری دارند. از سوی دیگر عدم تطابق شهر با نیازهای فزاینده جامعه انسانی آن زمینه را برای انهدام تمدن شهرنشینی فراهم میآورد. به این ترتیب وی به جبری تاریخی فارغ از اراده انسانی اعتقاد دارد اینکه هر مرحله تطوری اجتماعی در نظر ابنخلدون شرایط مرحله بعد را در خود پرورانده و به نوبه خود جامعه جدیدی را فراهم میکند او را پیشقراول جامعهشناسی فلسفی - تاریخی جدلی مینماید.
در زمینه جامعهشناسی اقتصادی ابنخلدون معتقد است که تکنولوژی عامل تعیین سطح اقتصادی زندگی اجتماعی است به این ترتیب میزان متفاوتی از سطح تکنولوژی در اجتماع بدوی و شهری مشاهده میشود. ابنخلدون در جامعه شناسی اقتصادی خود مفاهیمی چون ارزش افزوده، منابع اولیه تولیدی، تقسیم کار، استثمار، تراکم سرمایه و ... را مطرح نموده است. بالاخره ابنخلدون در زمینه جامعهشناسی تربیتی، اندیشه انسان را وجه ممیزه انسان با حیوانات تلقی میکند. او سه نوع شناخت حسی، عملی و نظری را بررسی نموده و معتقد است “تمام دانشهای بشر اکتسابی است”(۱۶) او دانش را به دو نوع طبیعی و نقلی تقسیم میکند. به عقیده او تعلیم شاگردان بایستی تدریجی و به دور از تنبیهات باشد، زیرا تنبیه “رفتار آنان را به تنبلی میخواند و وادار به دروغ و خیانت میکند و ... این صفات عادات و خلق او میشود”.(۱۷)
به این ترتیب جامعهشناسی ابنخلدون تاکید وافری بر روابط محیط، فرهنگ، جامعه و تاریخ نموده و او را به واقعگرایی سوق میدهد.
بدین سان ابنخلدون در تبیین پدیدههای اجتماعی از تمام عوامل مادی، اقتصادی، جغرافیایی، اکولوژیکی و معنوی (ذهنی - فکری) سود جسته و نظام ارگانیکی خویش را با نگرشی ساختی کارکردی و در تلفیق با چشمانداز تحلیل مادی پدیدههای اجتماعی، توضیح میدهد.
او ضرورت کارکردی ایجاد دولت را ناشی از ذات ارگانیکی جامعه و نه تنها نتیجه وحدت جویی اعضای آن بلکه به دلیل تضادی میداند که بین گروههای اجتماعی از یکسو و شیوههای مادی زندگی از سوی دیگر وجود دارد. بنابراین ابنخلدون از آن سنخ جامعهشناسانی به شمار میرود که تحلیل و بررسی پدیدههای اجتماعی را در شکل ترکیبی از کارکردگرایی و تضادگرایی به انجام میرساند.
۷) انتقادات
اهمیت ابنخلدون تا مدتها معلوم نگشت. نویسندگان اسلامی تا قرن ۱۷ میلادی توجهی به آثار او نکرده و دانشمندان غربی نیز در قرن گذشته به عمق نظریات او پی بردند. او بنیانگذار جامعهشناسی تجربی، فلسفی و تاریخی است وی در مطالعاتش در پی همسانیهای قانونمند پدیدههای اجتماعی بود تا بدین وسیله آنها را با طبیعت مقایسه و به تاریخ تعمیم دهد.
به این ترتیب پیشبینیهای تحلیلی ابنخلدون از تطور اجتماعی باتاریخ و طبیعت پیوند میخورد. معهذا نگرش اجتماعی وی از چند لحاظ قابل انتقاد است: اولا او به هیچ زبانی غیر از عربی آشنایی نداشته است و همین قضیه سبب شده که او از وضع جوامع دیگر بیخبر بماند. بنابراین تعمیمهای اجتماعی وی قابل انطباق با شرایط تاریخ آفریقای شمالی بوده و متضمن تطور کلی جوامع نیست. ثانیا او جامعهشناس انحطاط تمدن است، اما اعتقاد دارد وظیفه جامعهشناسی تنها شناخت این عناصر انحطاطی است نه دخالت در آنها. به عبارت دیگر وی به جبر تاریخی اعتقاد دارد. ثالثا نوعبندی اجتماعی وی دو بعدی (شهری - بدوی) بوده و فاقد امکانات عدیده است. رابعا او میکوشد تا در تحلیلات اجتماعی خویش مذهب و دانش را از هم جدا نگهدارد. خامسا نگرش جامعهشناسی وی تاکیدی یکسویه بر نقش عصبیت دارد سادسا او پایان عمر حکومتها را به استبداد نسبت میدهد. سابعا هرچند ابنخلدون از مفهوم ضرورت ساخت و پویش تکاملی آن در بعد روانشناسی اجتماعی شخصیت آدمی درک روشنی ندارد اما انسان را تابع شرایط محیطی، جغرافیایی و اجتماعی میداند. از این رو به نوعی محافظهکاری و جبرگرایی سیاسی رسیده است.