کارآگاه جمله خودش رو به یاد آورد:
«این ماییم که باید سزای عملش رو کف دستش بگذاریم.»
این جملهای بود که وقتی همسر فرد مالباخته داشت گریه میکرد، بهش گفتم. یادم نمیآد تا اون لحظه به کسی قولی داده باشم. اما مظلومیت بیش از حد اون خانم وادارم کرد قول بدم که حتماً این پرونده رو هم مثل بقیه کارهام به انجام برسونم.
با این که امکان نداشت هیچ کاری رو نیمه تموم گذاشته یا رها کرده باشم. همین هم باعث شده بود که همکارام همیشه بگن تو با بقیه فرق داری. اون سرگرد «حکمت» که وقتی حتی پیچیده ترین پروندهها زیر دستم اومده بود، به بهترین نحو از طریق کشف علمی جرایم به نتیجه رسونده بودم. با یه سر نخ، یه تار مو، یا یک رایحه حتی ملایمِ به جا مونده از ادکلن مصرفی یک قاتل که در صحنه جرم استشمام کرده بودم، به اصل ماجرا میرسیدم.
تمام راهی رو که میرفتیم تا محل آژانس قلابی رو ببینیم، مرد مالباخته سکوت کرده بود؛ انگار اونه که دنیای خودش و خونوادهش رو خراب کرده. همسرش سرش رو به پشتی صندلی ماشین تکیه داده و به بیرون خیره شده بود. بعد از گرفتنِ ده میلیون وام وَ اضافه کردن اون به بیست و پنج میلیونِ خودشون تونسته بودند جایی رو اجاره کنند که نزدیکِ محل کارشون باشه وَ حالا هم اینجوری شده بود.
محل کارشون پونک بود. وَ خونهای که در اون ساکن بودند تهرانپارس. یعنی محل کار، غربترین نقطه غرب و محل زندگی، شرقترین نقطه شرق. هر روز ساعت شش و نیم صبح از خونه بیرون میاومدن که هشت سر کار باشن و پنج از شرکت بیرون میزدند وَ ساعت هشت شب تو اوج ترافیک میرسیدند خونه و مجبور بودند جایی نزدیک تر به محل کار پیدا کنند اما با پول کمی که داشتند؛ امکان جابهجایی وجود نداشت. از سویی خانوادههاشون هم امکان کمک مالی به اونها رو نداشتند.
تا این که کسی، آشنای یکی از دوستان گفته بود اونها میتونن روی سپرده بلند مدتِ اون، یک وام ده میلیونی بگیرن و قسطش رو هم خودشون بدن. زن و شوهر اقدام کرده و وام رو گرفته بودند و با شوق و ذوق دنبال جایی برای سکونت در غرب تهران میگشتند. غافل از اینکه روزگار براشون چه خوابی دیده.
شوهر، آگهیِ اجاره یک واحد آپارتمان 70 متری دو خوابه، تخلیه، با شرایطی عالی در منطقه جنت آباد، که در روزنامه درج شده بود رو میبینه. بلافاصله با گرفتن مرخصیِ ساعتی، خودش رو به آژانس معاملات ملکی میرسونه؛ به راحتی هم اونجا رو پیدا میکنه، چون نه مغازهای اون دوروبَر بوده و نه آژانس املاک دیگهای.
مشاورِ جوانِ آژانس اعلام میکنه اشتباه چاپی بوده که منطقه، جنت آباد درج شده، ملک داخل خیابان شاهین جنوبی قرار داره. یعنی مسافتی دورتر از منطقهای که آژانس واقع شده، و اضافه کرده بود که صاحب ملک سکته کرده و فلج شده، برای همین خانواده مجبور شدند به منزل مادر زنِ صاحب آپارتمان نقل مکان کنند. بنابراین اینجا رو فقط برای اینکه خالی نباشه اجاره میدهند.
روز تنظیم قرارداد همسرِ آقای صاحبِ ملک به آژانس مراجعه و ادعا میکنه همسرش بر اثر سکته بستری شده، تمام مدارک لازم رو همراهش میآره وَ میگه همه کارهای آپارتمان رو خودش انجام ، و در برابرِ 35 میلیون پول، کلید آپارتمان رو تحویل میده.
چند روز میگذره و مردِ مستاجر وقتی برای گرفتن قرارداد به آژانس مراجعه میکنه، با در بستهی مغازهای بدونِ تابلوی آژانس املاک مواجه میشه.
یادمه وقتی بهشون گفتم که آژانس هیچ مجوزی نداشته و به صورت غیرقانونی فعالیت میکرده؛ آپارتمانی که به اون ها اجاره داده شده چند ماه پیش توسط همان پسرک مشاور، اجاره شده وَ او آپارتمانِ اجارهای خودش رو بدونِ آگاهی صاحبخانه به اونها برای سومین بار اجاره داده وَ متواری است؛ همسرِ مرد شروع به گریه کرده، به پشت در تکیه داده بود و روی زانوهاش فرو افتاده و هقهق میکرد. با اینکه تاکید کرده بودم هفته قبل هم یک همچین موردی رو داشتم و پرونده رو حلش کردم، باز هم نتونسته بود اون رو آروم کنه. زن نفرین میکرد؛ حق داشت. همه پولی رو که با کارمندی جمع کرده بودن، دادن و حالا...خم شدم و کنار اونها نشستم.
گفتم: «خواهرم آروم باش، به ما اطمینان کن، برای اینکه خیالت راحت بشه میگم، قول میدم پیداش کنم و پولتون رو برگردونم. اون به سزای عملش میرسه.»
حرفی رو که به مرد زدم، خوب یادم میاد: «فقط باید کمی دقت میکردین. همین.»
21 آبان 1403
21 آبان 1403
22 آبان 1403
23 آبان 1403
23 آبان 1403
23 آبان 1403
23 آبان 1403
28 آبان 1403
28 آبان 1403
28 آبان 1403
23 آبان 1403
23 آبان 1403
25 آبان 1403
25 آبان 1403
09 آبان 1403
26 آبان 1403
26 آبان 1403
26 آبان 1403
مشاهده بیشتر
01 آذر 1403
04 آذر 1403
04 آذر 1403
04 آذر 1403
07 آذر 1403
11 آذر 1403
20 آذر 1403
20 آذر 1403
21 آذر 1403
11 آذر 1403
19 آذر 1403
19 آذر 1403
22 آذر 1403
22 آذر 1403
19 آبان 1403
20 آبان 1403
20 آبان 1403
20 آبان 1403