از مراسم خصوصى آنکه بيش از همه قابل ملاحظه است و به‌طرق گوناگون اجراء مى‌شود مراسم بخت‌گشائى دختران مى‌باشد. از مراسم بخت‌گشائى دختران در شب چهارشنبه‌ سورى آنچه در بين مردم مرسوم و مهم‌تر مى‌باشد عبارت است از:

در شاهان گرماب (دهى واقع دره ”پائين ولايت“ و ۳۷ کيلومترى شمال فريمان) و بعضى از دهات اطراف فريمان دختران براى بخت‌گشائى خود سنگ در آب مى‌اندازند يا شلوار خود را ”چِپِّهْ“ (= وارونه) مى‌پوشند يا آنکه دست ”بچه پسر شيرى (بچه پسر شيرخوار) را به عورت خود مى‌مالند يا بر مردى بول مى‌کنند يا بر ميتى سوار مى‌شوند يا موى خود را با موى مردى به‌هم مى‌بافند يا آنکه بر بالاى بول پسر نابالغى که هنوز از آن بخار برمى‌خيزد بول مى‌کنند يا موى سگ و گربه را زير دامن خود مى‌سوزانند و دود آن‌را به زير دل خود مى‌دهند يا در آب هفت چشمه غوطه مى‌خورند، يا آنکه هنگام سپيده‌ دم در آن ساعتى که هنوز اياب‌ و ذهاب شروع نشده است به کوچه مى‌روند و در سرراه مردم بول مى‌کنند.


عدهٔ ديگرى از دختران، بند ناف پسران نوزاد را به دور کمر خود مى‌بندند يا آنکه مقدارى عاطل باطل از خوانچهٔ عقد دختر ديگرى برمى‌دارند و زير دامن خود دود مى‌کنند يا سر قبر کشته‌اى مى‌رِوند و حلوا مى‌پزند، گاهى نيز با زن شوهردار که در بالاخانه يا طبقهٔ دوم عمارتى مسکن داشته باشد قرار نهانى مى‌بندند و موقعى که آن زن يا شوهر خود جمع مى‌شود دختران به اتاق تحتانى عمارت مى‌روند و با شانهٔ ”آب نديده“ موى خود را شانه مى‌کنند و عقيده دارند که به اين طريق بخت آنها گشوده خواهد شد.


مراسم بخت‌گشائى از جهت تنوع و کثرت با هيچ‌يک از آداب و رسوم عاميانهٔ ديگر قابل قياس نيست و در اکثر شهرهاى ايران به‌طرق متعدد اجراء مى‌شود. ما اکنون چند نوع آن‌را که در شهرهاى اصفهان و شيراز و همدان و يزد و بروجرد و آمل مرسوم است به‌عنوان نمونه بيان مى‌کنيم.(مطالب اين قسمت تا آخر فصل راجع‌به بخت‌گشائى دختران از مجلات و روزنامه‌هاى کشور اقتباس شده است و صحت و سقم آنها بر عهدهٔ نويسنده نيست.)


در اصفهان در قريهٔ مورگان محلى وجود دارد به نام ”سنگ سوراخي“ در آنجا تخته سنگ مدور و عظيمى هست که در وسط آن سوراخى تعبيه کرده‌اند به‌طورى که يک انسان به آسانى و راحتى مى‌تواند از وسط آن عبور کند. دخترهاى دم‌بخت شب جمعه به آنجا مى‌روند و سه بار از سوراخ سنگ عبور مى‌کنند. بعد فانوسى در آنجا روشن کرده به خانه برمى‌گردند و عقيده دارند که بخت آنها به زودى گشوده خواهد شد.


در شيراز دخترهاى بخت‌بسته به محل معروفى به نام ”خانهٔ سيِّد ابوتراب“ که در داخل شهر در کوچهٔ ”شيشه‌گرها“ واقع شده است مى‌روند و زير درخت کهنسالى که در آن خانه وجود دارد حلوا مى‌پزند و بين فقرا تقسيم مى‌کنند و از صاحب آن خانه يعنى ”سيد ابوتراب“ که گويا سيد بزرگوارى بوده و هفتصد سال قبل از اين مى‌زيسته و صاحب کرامات بوده است حاجت مى‌خواهند.


در همدان در کنار شهر، يک شيرسنگى بزرگ به طول دو متر و اندى و ارتفاع يک متر و نيم وجود دارد و به قرارى که نقل مى‌کنند در دورهٔ اشکانيان آن محل، دروازهٔ همدان بوده و در ابتدا دو شيرسنگى در آنجا روبه‌روى هم قرار داشته ولى در اوايل قرن چهارم هجري، ديلميان هنگام تسلط خود بر همدان يکى از اين دو شير را به ‌کلى منهدم و خراب کرده‌اند و اکنون فقط يک شير باقى است که آن‌هم سر و يال آن صدمه ديده است. دخترهائى که بى‌شوهر مانده‌اند به نيت گشودن بخت خود به محل مذکور مى‌روند و سوار شير مى‌شوند و نذر مى‌کنند که اگر تا سال ديگر به خانهٔ شوهر رفتند مقدارى روغن يا پيه خريده به ‌سر و يال شير بمالند. بعد از اينکه نيت آنها تمام شد ساکت و آرام بر پشت شير منتظر مى‌نشينند. و اولين مرد رهگذرى را که از آنجا عبور کند صدا مى‌زنند و به او مى‌گويند: ”آقا، آقا، شما را به خدا بيائيد مرا از پشت اين شير پائين بياوريد“. آن مرد که به موضوع آشنا است بدون هيچ‌گونه مخالفت به دختر نزديک مى‌شود و او را از پت شير بر زمين مى‌گذارد. دختر خوشحال مى‌شود و با شوق و ذوق تمام به خانه مى‌رود و اطمينان دارد که تا سال ديگر شوهر خوبى نصيب او خواهد شد.


در يزد دختران دم بخت روز جمعه مقدارى گردو و بادام مى‌خرند و به بالاى منارهٔ مسجد جامع شهر مى‌روند و در آنجا نيت کرده دو رکعت نماز حاجت مى‌خوانند. آن‌وقت از پيله‌هاى مناره پائين مى‌آيند و در هر پله يک گردو يا يک بادام در زير پاى خود مى‌شکند و عقيده دارند که به اين طريق بخت آنها گشوده خواهد شد و به زودى به خانهٔ شوهر خواهند رفت.


در اهواز دخترهاى بخت بسته به ”عباسيه“ يا ”زيارتگاه على بن مه زيار“ مى‌روند در آنجا آش رشته مى‌پزند و ميان مردم تقسيم مى‌کنند يا مقدارى حنا خيس کرده به سه قسمت تقسيم مى‌کنند و هر قسمت را در ظرفى جداگانه مى‌ريزند و با سه دانه شمع به سقاخانهٔ شهر مى‌برند و هر يک از شمع‌ها را در يکى از ظروف قرار داده صلوات مى‌فرستند. سپس در دل از ”صاحب سقاخانه“ طلب شوهر مى‌کنند و شمع را روشن مى‌کنند و عقيده دارند که به زودى به آرزوى خود خواهند رسيد.


در بروجرد دخترهاى کم‌بخت و خانه مانده براى گشودن بخت خود از روى جسد يک حيوان مرده يا جنازهٔ يک انسان و يا لااقل از روى يک تابوت خالى عبور مى‌کنند و اگر اين کار نتيجه نداد از هفت فاطمه پارچه گدائى مى‌کنند و در شب ۲۷ ماه رمضان در مسجد جمعهٔ شهر به کمک هفت دختر نابالغ براى خود ”پيراهن مراد“ مى‌دوزند و اگر از اين طريق هم به نتيجه نرسيدند شب عروسى يکى از دوستان يا بستگان خود آهسته و بى‌صدا پشت سر عروس مى‌روند و ناگهان با نوک پاى خود به پشت پاى عروس مى‌زنند و به عروس مى‌گويند: ”سم به سمت، برو تا من به دُمت!“ (يعني: پاى من جاى پاى تو، برو تا من هم (انشاءالله) از دنبالت بيايم!)


در آمل مقبره‌اى وجود دارد که آن‌را ”مقبرهٔ خضر“ مى‌خوانند، عوام معتقد ستند که حضرت خضر شب‌هاى چهارشنبهٔ هر هفته به آنجا مى‌آيد و در آن محل نماز مى‌خواند. دختران خانه مانده و زنان بيوه‌اى که آرزوى شوهر دارند چهل شب چهارشنبه به آنجا مى‌روند و دخيل مى‌بندند و شمع روشن مى‌کنند و از حضرت خضر مى‌خواهند که بخت بستهٔ آنها را بگشايد و شوهر خوبى نصيب آنها کند و اگر به آرزوى خود نرسيدند دخيل مى‌بندند و عمل خود را چهل شب چهارشنبهٔ ديگر تکرار مى‌کنند تا به مراد خود برسند.