رمان((کوری)), یک رمان تمثیلی است که در آن یکییکی, افراد شهر کور میشوند و برعکس کوری معمولی, همه جا را سفید میبینند ـ (البته کوری مورد نظر نگارنده کوری معنوی است) ـ شخصیتهای رمان نام ندارند و به نامهای((دکتر)), ((زن دکتر)), ((دختری که عینک دودی میزد)), ((پسر لوچ)) و نظایر آن معرفی شدهاند . دکتر فکر میکند این کوری مسری است و بیماری از مریضش به او سرایت کرده, بنابر این, قضیه را به رئیس بیمارستان, سپس به وزیر اطلاع میدهد .به این ترتیب, با اقدام دکتر, کورها در تیمارستانی متروکه قرنطینه میشوند .در این گروه تنها زن دکتر چشمهایش میبیند, ولی وانمود میکند که کور است .او با سختی و مرارتهای بسیار برای گروه شش نفریشان غذا پیدا میکند و آنها را راهنمایی میکند ;تا این که کوری تمام شهر را فرا میگیرد و طی آتشسوزیای کورها از قرنطینه آزاد میشوند و ....