قهرمان اصلی داستان, ((اما بوواری)), زن جوانی است که نمیتواند در برابر ابتذال و شخصیت عادی شوهرش که در عین حال نیک نفس بود, سر فرود آورد .از این رو, ((اما)) پیوسته از زندگی یکنواخت و بیجاذبه خود میگریزد و سرانجام رابطهای عاشقانه با جوانی به نام ((لئون)) برقرار میسازد و یک چند روح سرکش خود را به آرامش میرساند .اما دیری نمیپاید که شوق تجمل در او برانگیخته شده و برای دستیابی به رفاه و زندگی پر تفنن به قرض روی میآورد و چنان در این راه افراط میکند که کارش به بن بست ختم میشود, زیرا او خود را در دست رباخواری پیر گرفتار میبیند که تنها بیست و چهار ساعت به او مهلت داده شده تا قرض سنگینش را بپردازد . ((اما)) که اینک دستش به جایی نمیرسد ناگزیر چاره را در خودکشی میبیند .او سرانجام پس از نوشیدن یک شیشه ارسنیک در کنار شوهرش جان میدهد .شوهری که پیوسته به او میگفت :((مگر تو خوشبخت نبودی, آیا من مقصرم, من هر چه از دستم بر میآمد برای تو انجام دادم .((...