'لائورا دیاس 'داستان زندگی زنی است که در قرن بیستم در مکزیک زندگی میکرد. او با مادرش به دور از پدر چند سالی را سپری نموده برادر خواندهاش 'سانتیاگو ' شورشی آنارشیست به دست نیروهای دولتی تیرباران میشود .لائورا دیاس که تا حدی متاثر از بردار است با انقلابی سرخوردهای ازدواج میکند که حاصل آن دو پسر به نام 'سانتیاگو 'و 'دانتون 'است .این دو پس از چندی بزرگ میشوند, بدین ترتیب که سانتیاگو نقاش میشود و دانتون کلاش .سانتیاگوی نقاش در بیست و پنج سالگی میمیرد و دانتون که اینک سرمایهداری گردن کلفت و فاسد است پسری به نام 'سانتیاگو 'دارد .این فرزند نیز که ملقب به 'سانتیاگوی سوم 'است در آستانه المپیک مکزیک در شورشهای دانشجویی کشته میشود و فرزند به دنیا نیامدهاش که همان سانتیاگوی چهارم است داستان را روایت میکند .گفتنی است در پس هر پیچ داستان, عشقی ناکام و گاه کامیاب مشاهده میشود .ضمن آن که جنبشهای اجتماعی قرن در پس زمینه داستانها درهم میتند و ماحصل آن در قالب عشق و دلدادگی, حسرت و حرمان, و رنج و سرمستی بازگو میشود .