در این کتابچه 11 داستان کوتاه از آمریکای لاتین، فراهم آمده که از جملهی آنهاست داستان 'همسایهی نانوا'. داستان حاضر روایتی است از نانوایی طمعکار. وی به دلیل این که همسایهاش بوی نانهای او را استنشاق کرده، از او طلبکار است و بر همین اساس، به دادگاه شکایت میکند. قاضی نیز از همسایهی نانوا میخواهد تا فردا با در دست داشتن صد سکهی طلا در دادگاه حاضر شود. نانوا پس از حضور در دادگاه و دریافت سکههای طلا و شمارش آن، مورد خطاب قاضی قرار میگیرد که میگوید: 'دادگاه شکایت نانوا را علیه همسایهاش شنید و اعترافات همسایه را هم مبنی بر لذت بردن او از بوهای اشتهاآوری که صبح زود، نسیم صبحگاهی به خانهاش میآورده، شنید. حال در این جا اعلام میکنم که دیگر موردی برای شکایت وجود ندارد و پرونده مختومه اعلام میشود. آقای نانوا! همسایهی شما نان و شیرینیهایتان را بو کشیده و شما هم طلاهای او را دیدهاید و لمس کردهاید'. در این حال دادگاه از خنده منفجر شده و همه با صدای بلند به همسایه تبریک میگویند.