نویسنده ابتدا تصریح میکند 'فساد سیاسی در تاریخ ما بیماری سابقه داری است؛ بودهاند و هستند حاکمانی که به واسطه خواستههای سیری ناپذیر و امیال سرکش, میان خود و مردم دیوار بسیار بلندی کشیدهاند و با وصف این که امانتدار دین خداوند و دنیای مردم نبودهاند, اما سالیان درازی را به تاخت و تاز سپری کردهاند.... برخی دیگر از مسلمانان قوانینی وضع نموده و بر اساس آن به رئیس حکومت اختیارات خرافی و عجیبی سپردهاند که نه در شرق یافت میشود و نه در غرب'. نگارنده علت این امر را در سه نوع نقص و اشکال در میان مسلمانان میبیند که عبارتاند از: 'اول: کج اندیشی و بدفهمی آنها در مورد مفهوم 'شورا' و ناآگاهی و حماقت مطلق در خصوص ایجاد سیستمها و سازمانهایی که لازم است بر روند امور حکومت نظارت داشته باشند. دوم: جهالت همه جانبه در ارتباط با مصایبی که طی قرون متمادی بر سر مسلمین آمده و دستاورد طبیعی 'استبداد فردی' و کنار نهاده شدن مجالس شورا بودهاند. سوم: ناآگاهی از مبانی انسانیای که بر اساس آنها تمدن نوین بر پا گردیده و غفلت از نظارت موشکافانهای که راجع به اختیارات حکام, قرار داده شده است....'.