'گراهام گرین '( 1904ـ 1993) در این اثر, خیر و شر ازلی را در برابر حق و ناحق یا اخلاقیات زمینی قرار میدهد .در این رمان استعاری, پسر هفده سالهای که نماینده شر است بر اثر حادثهای با دختری شانزده ساله به نام 'رز 'که مظهر خیر است برخورد میکند .پسر با تمام وجود نیمه دیگر خود را میخواهد ;یک چند از او میگریزد, سرانجام با او پیوند میخورد .چندی نیز او را دفع میکند و عاقبت در او گره میخورد .از طرفی, در مقابل رز و پسر, 'آیدا آرنولد 'قرار دارد .او سمبل ارزشهای خاکی و خوشیهای زمینی است' .آیدا آرنولد 'سعی دارد آنچه خود آن را عدالت میپندارد یک تنه در جامعهای تباه و فاسد به اجرا در آورد .هر یک از قهرمانان داستان به امری که بدان ابتلا یافته عمل میکند . پسر از نگاه خود وظیفهای را انجام میدهد که از او خواسته شده و آن عبارت است از 'جنایت .'این سرنوشتی است که برای او تعیین شده و این که 'آیا هر تلاشی برای تغییر آن به منزله نوعی سرپیچی و عصیان در برابر حکم ازل نیست .' این سوال دشواری است که نویسنده در برابر خواننده قرار میدهد .به عبارتی 'چه کسی مسئول است و تصمیمگیری درباره درست و نادرست برچه پایهای صورت میگیرد .'از نظر 'آیدا آرنولد 'پاسخ به این سوال چنین است' :براساس عدالت و رفتاری که آسیبی به دیگران نرساند .'اما او آسیب را به میل خود تفسیر میکند و با این که هرگز اجازه نمیدهد که هیچ چیز حتی عرف و سنت, آزادی او را محدود کند, خود, آزادی رز را از او میرباید و به جای او درباره زندگیاش تصمیم میگیرد .یادآور میشود بخش بزرگی از وقایع داستان به روابط یک گروه گانگستری اختصاص دارد و بدین ترتیب, طنز تلخ گرین در این اثر متوجه فساد در دستگاه اجرایی و قضایی انگلستان است .سرمایهداری روزافزون, همراه با قطبی شدن اقتصاد, بر آن است تا گروههای کوچک دزدی, کلاهبرداری و آدمکشی را در گروه عظیم گانگستری مستحیل کند و در این راه پلیس, دولت و قانون را در اختیار بگیرد .