نگارنده ابتدا نظریهی انتقادی 'هیوم' از استقرا و تاثیر آن را بر نظریهی 'شناخت مبتنی بر عقل سلیم'، 'مطرح میسازد. وی میگوید، 'هیوم به وضع شناخت بشری یا به این مساله که آیا هیچ یک از باورهای ما را میتوان با دلایل کافی توجیه کرد، علاقهمند بوده است. او دو مساله را مطرح کرد: مسالهی منطقی هیوم چنین است: آیا حق داریم از روی مثالهای تکراری برای مثالهایی که دربارهی آنها تجربهای نداریم، استدلال کنیم؟ پاسخ هیوم به این سوال منفی است. مسالهی روان شناختی 'هیوم' نیز چنین میگوید: چرا همهی مردمان پیرو عقل و استدلال، باور دارند که مثالهایی که از آنها هیچ سنجش ندارند، با مثالهایی که دربارهی آنها تجربه دارند، مطابق درمیآید؟ 'هیوم'، عادت را مسبب این امر میداند. از نتایج 'هیوم'، آشکار میشود که 'شناخت' ما نه تنها جنبهی اعتقادی دارد، بکله مشحون از باورها و اعتقاداتی است که از لحاظ عقلی، غیر قابل دفاع است، بدان معنی که این اعتقاد دارای ماهیت ایمان دور از عقل است'. سپس نگارنده با استفاده از ترجمهی اصطلاحات ذهنی و روان شناختی به اصطلاحات عینی، نیز کاربرد اصل 'انتقال' ـ بدین معنی که آن چه در منطق صحت دارد، در روان شناسی نیز صحت دارد، به این نتیجه میرسد که فهم ما غیر عقلانی نیست.