نوشته حاضر, تلاشی است در تبیین مقابله آرا و افکار دو تن از شخصیتهای دینی که طی آن خوانندگان با سیر تحولات فکری سی سال اخیر کشور در باب دین و جایگاه آن در میان مردم آشنا میگردند .نگارنده در این نوشتار, مقولات ذیل را از منظر شریعتی و سروش بررسی میکند :((دین)), ((حکومت و مردم)), ((روشنفکری و آزادی)), ((ایدئولوژی)) و ((حوزه, دانشگاه, فقه و ولی فقیه)) .مولف در مورد انتخاب و مقایسه دیدگاههای این دو شخصیت با یک دیگر اذعان میدارد :((این دو اندیشمند, تاثیرات مختلفی را در عرضه تفکرات دینی و مذهبی داشته و دیگر این که هر دوی آنها متعلق به جناح اپوزیسیون ملایم مذهبی کشور میباشند .سروش در باب دین بر این باور است که :یکی از علل دینگریزی نسل حاضر, عدم تطبیق و هماهنگی منطقی عقل, دین و عصر است .وی یکی از عوامل گرایش به مدرنیته و تحجری پنداشتن دین از سوی جوانان را عدم هماهنگی حوزه با علم میداند و نه علم با حوزه و دین . شریعتی دین و دنیا را با هم آشتی داد و سروش نیز شریعت را برای دنیا تفسیر کرد .سروش یک دینشناس است و شریعتی یک اسلامشناس (شیعهشناس)) .((در نظر سروش افتراقی بین مسیحیت و اسلام وجود ندارد و مهمترین مسئله در باب دین برای او رابطه علوم امروزی با دین و تاثیری که بر همدیگر دارند است .شیعه برای شریعتی همه چیز است ولی برای سروش این چنین نیست .شریعتی یک ایدهالیست اسلامی است که با ((بایدها)) تودهها را به حرکت و تکاپو وامیداشت .اما سروش یک تصور رئالیستی و فرامدرنی از دین دارد)) .((سروش حکومت اسلامی را نشات گرفته از دین میداند, ولی شیوه حکومت کردن و نحوه اداره کشور را مبتنی بر علم روز میداند .وی معتقد است دین نمیتواند در بطن خود یک تئوری سیاسی داشته باشد . شریعتی به یک جامع پلورالیستیکی به مفهوم عام آن طوری که سروش مد نظر داشت, اعتقاد خاص پیدا نکرد, و تنها کسانی را بهترین افراد جامعه تلقی میکرد که مرامنامه انقلابی را مو به مو اجرا نمایند .لکن دموکراسی هر دوی آنها, دموکراسی مصطلح در غرب نیست)) .((در برخی مواقع سروش, شریعتی را متهم به ترویج یکنواختی در سطح جامعه میکند که آن مغایرت با اصول صراطهای مستقیم و مشخص جامعه پلورالیستیک دارد .و نمونههای افراطی چنین ایدئولوژیک اندیشی را وهابیت در میان اهل سنت و اخباریت در بین اهل تشیع ذکر میکند .شریعتی ایدئولوژی را نوعی روح حیاتبخش, و سروش آن را قرائتی ناصواب از اسلام میداند)) .