داستان، سرگذشت 'عطرین'، 'صفیه' و 'کوکب' است. داستان زندگی سه نسل متفاوت: دختر، مادر و مادربزرگ. 'کوکب' در روستایی از توابع خراسان در کنار مردش، کربلایی قنبر با دخترهایش و 'بیبی سید' گذران زندگی میکند. ششمین دختر کوکب، طعمهی خروس لاری میشود و چشم کوکب با مشاهدهی این صحنهی دلخراش، به روی زندگی همیشه بسته میشود. 'صفیه' ـ دختر نسل دوم، بعد از مرگ مادر، پرستاری خواهران کوچکش را به دوش میکشد، اما صفیه باید شوهر کند. او با نادر ـ پسر لاقید کدخدای ده ـ چون پدرش اینگونه میخواهد، ازدواج کند و پس از ازدواج به دور از خواهران قد و نیمقدش راهی تهران میشود. راهی شهری بیدر و پیکر فقط به پشتوانهی شوهرش که فردی است سرکش و رفیقباز. حاصل این ازدواج، دختری است با نام 'عطرین' که مسیر زندگیاش با آمدن 'امیر' تغییر میکند.