'منوچهر آتشی' در این نوشتار شعر و اندیشه سهراب سپهری را نقد و بررسی میکند. او میگوید: '... سهراب از دید من, یک نقاش است. با روحی خجول که در پشت نقاشی (و شعر ـ نقاشیها) همیشه حضوری مبهم و پر از ابهام دارد. نگارنده در آغاز, شعر سپهری را 'دوره گرتهبرداری از نیما' معرفی میکند. به تصریح وی: 'این دوره, تقریبا به طور کلی, سهراب, باهوش نیز, مثل هر هنرمند واقعی آن روزگار, به ناگزیر به نیما, زبان نیما و نوعی تصویرگری نیما نگاه کرده و هر چند به زبان واقعی نیما نرسیده, طرحی کلی را از او عرضه داشته است'. به زعم نگارنده, سهراب در مرحله بعدی 'اندک اندک به سمت تصویرهای محض با ارجاع غیر عینی در حرکت است.... از این به بعد فعلا در زندگی خوابها ـ ما با بدترین ساختارها در شعر سهراب سر و کار داریم. چرا که زندگی خوابها بر هیچ قائمه عینی و هم سخنی زبان استوار نمیشود. مضاف و مضاف الیه, تتابع اضافات پی در پی و تصویرهایی که فقط میآیند تا تصویرهای دیگری باز گویند و وصفهایی گاه واضح گاه پنهان... و همه اینها تا انبوه شوند و در نهایت, طرحی ذهنی از 'بودهی' ـ بودا, بودیسم' از آنها تابانده شوند و محوطه 'ادراک' را روشن سازد, که در بیشتر اوقات چنین کارکردی هم ندارد...' در بخشهای بعدی این نوشتار, مجموعه 'هشت کتاب', با انتخاب برخی قطعهها, بررسی و خاطرنشان میشود: 'در این کتابها, خصوصا در سه کتاب اول ما با شالوده تفکر چینی (که بعدها به بودا میرسد) از روی 'شعر ـ فکر'های خردمندان چینی, آشنا میشویم.... سراسر شعر او, منظرههایی است که نه بازتاب در آینه طبیعت بلکه مثلی هستند که از درون او عبور کرده, شکل تخیل و تامل او را پیدا کرده و از صافی آینه درون او در آینه بیرون انعکاس یافتهاند. این ویژگی سهراب را از تمامی شاعران دیگر معاصر متمایز ساخته است. آنچه او میگوید, حاصل تاملات و انس بی حد و مرز او به روح طبیعت است...'.