در بخشی از کتاب آمده است: 'در این کتاب به چالشهای اساسی در روش شناسی اقتصاد میپردازیم. این چالشها ریشه در بینشهای فلسفی و سمت و سوی طبقاتی و ایدئولوژیک دارند, اقتصاددانان لیبرال کلاسیک, نو لیبرال کینزی ساختارگرا, کارکردگرا و رادیکال, بر سر این که واقعیت را چگونه توضیح میدهند و چگونه چارهاندیشی میکنند, با یک دیگر متفاوتاند. هر چه هست اقتصاد نو کلاسیکی و اقتصاد نو لیبرال, که به ویژه در دو دهه اخیر زیر فشار نظریه سازان بانک جهانی و صندوق بین الملل پول و همسو با سرمایههای بزرگ جهانی شده گسترش یافته و خود را به روشهای ترد ناپذیر و رسمی تبدیل کردهاند, نه تنها نتوانستند فقر و بیعدالتی و عقبماندگی را بزدایند, بلکه در انتقال منابع ازمکانهای محروم و تحت سلطه به سرزمینهای مرکزی, با استفاده از اقتصاد, سیاست و ارتشهای مسلط بر این جهان به مثابه علم, و نفی اقتصاد مبنی بر مداخله و اراده و نیز نادیده گرفتن تضادهای اجتماعی و پویشهای تاریخی انجام شد, این کتاب به این نتیجه میرسد که بحث و چالش در روششناسی, ضرورتی مه در دانش اقتصاد امروز و اساسا در اندیشه پردازی قرن بیست و یکم و دست کم دهههای نخستین آن خواهد بود.... کتاب میکوشد به تبیین درست و منصفانه دیدگاههای کردارگرای مارکس, دیدگاههای رادیکال و سپس نگرشهای مکانیکی و انسانی در این رویکرد بپردازد. این کتاب روشهای آماری و اقتصاد سنجی متعلق به اثباتگرایی سطحی و محدود بین دیدگاه مکانیستی, دیدگاه ذهن گرامبتنی بر روش هندسی دکارتی در اقتصاد نوکلاسیکی همچنین دیدگاههای مهندسی در سازواره و روابط اقتصادی را برای شناخت ریشههای اساسی واقعیتهای اقتصادی نارسا و ناکارآمد و گاه گمراه کننده میداند. در این کتاب کندوکاو در روشها و نتایج بدست آمده از کاربرد اقتصاد متعارف که موجب گسترش فقر و نابرابری شده به رغم انباشت سرمایه و توسعه فن به آلام بشری پاسخ نداده است, با استدلالهای روش شناختی انجام شده است'.