صحنه آغازین این نمایشنامه تصویری است از تاریکی و تندر ;باد میغرد و بر آبها میکوبد و زمین بر خود میلرزد .صدایی از درون آب و طوفان برمیخیزد و کمک میخواهد, اما یکی که در ساحل به سر میبرد بیاعتنا به این صداست ... نویسنده در مقدمه کتاب تصریح میکند' :دریا نماد امیدی است که بختها و فرصتهای نوین و مداوم آن را توجیه میکنند .وقتی آدم در مورد اموری که با زندگی او بیشترین سر و کار را دارد, یعنی درگیری اخلاقیش با زندگی, دست به کار نمیزند, زندگی معنای خود را از دست میدهد .بیتفاوتی, بدبینی, شبه فلسفه (ما همه حیوانیم), شبه روانشناسی (ما همه اساسا خود خواهیم) و شبه دانش (ما همه نیاز به عمل تجاوزکارانه داریم), همه اینها در جهت تقویت آن نکته شبه حکیمانهاند که میگوید :زندگی پوچ است .اگر من میبایست نامی بر تئاترم بگذارم, آن را 'تئاتر بخردانه 'مینامیدم .'