در این رمان, نوشته 'ویلیام فاکنر' (1896 ـ 1897) نویسنده آمریکایی, ماجرای سی سال از زندگی خانوادهی 'کامپسون' که در جنوب زندگی میکنند بیان شده است. فاکنر در این رمان, فساد جامعه پهناور در سرزمینهای جنوب را وصف کرده است. 'بنجی' یکی از پسران خانواده کامپسون, حالاتی غیر عادی دارد و منظورش را با فریادهای دلخراش بیان میکند 'کواتین', پسر بزرگتر خانواده به گونهی ناخوش آیندی مجذوب خواهرش 'کاری' است و این دختر خود رای و هوسران دلدادهای نیز دارد. کوانتین برای ادامه تحصیل به هاروارد میرود. او که فکری تیره و روحی غمگین دارد چندی بعد خودکشی میکند. در این هنگام خانواده, کادی را که باردار شده شوهرش میدهند. یک سال بعد, شوهر کادی او را از خود میراند و کادی نیز دخترش را که مانند داییاش 'کوانتین' نام دارد. تنها و بیسرپرست رها میکند. 'جیسون' پسر دوم خانواده که جوانی حریص, متقلب و وقیح است, بعد از مرگ پدر و مادر, سرپرست خانواده میشود و چون کینه خواهرش کادی را در دل دارد, دخترش کوانتین را آزار میدهد و.....