((افق خاکستری)) روایتی است از زندگی دختری به نام((لیلی)) که با گذشت روزگاری پر فراز و نشیب, سرانجام با((جلیل)) ازدواج میکند .یک چند سپری میشود و زندگی در کنار خانواده همسر, برای لیلی بسیار ملالآور میگردد .این امر زمینهساز اختلاف زن و شوهر جوان است .با این همه, این دو به زندگی خود ادامه میدهند و صاحب فرزندی میشوند .آنان سرانجام در خانهای مستقل, سکونت میگزینند و اتفاقات دیگری نیز برای آنها رخ میدهد .در بخشی از کتاب میخوانیم :زندگی در آپارتمان آن هم در کنار اتوبانی که روز به روز شلوغتر میشد در طبقه چهارم برای من و بچهها که قبلا همیشه از داشتن حیاط برخوردار بودیم به خصوص برای فرزندم عطا که روحیه حساس داشت بسیار دشوار بود, از طرفی افزایش قیمتهای خانه و ملک و زمین از ارزش پولی که دست جلیل بلاتکلیف باقی مانده بود, میکاست, ما اسبابکشی کردیم بدون این که او و یا کسی از افراد خانوادهاش که آنقدر برای آنان جانفشانی میکرد, زحمت برداشتن حتی یک جعبه را متحمل شوند ....