در این کتاب افسانهای از زندگی سرخپوستان برای نوجوانان بازگو شدهاست. داستان از آنجا آغاز میشود که روزی رئیس قبیله خورشید که شیر بزرگ نام دارد به خواستگاری یکی از زنان قبیله همسایهاش میرود'. گل سرخ 'زنی جوان و مهربان است که با تنها فرزند خود یعنی'ابر سیاه 'زندگی میکند. پس از ازدواج آنها، گل سرخ از فرزند و نیز تنها فرزند همسرش که'ابر سفید 'نام دارد به خوبی مراقبت میکند . سالهای زیادی میگذرد و دو برادر در کنار یکدیگر روزگار خوشی را سپری میکنند تا این که یک روز آنها به شکار میروند و به بطور اتفاقی چشمشان به دختر زیبارویی میافتد و در پی آن دو برادر سخت به آن دختر علاقهمند میشوند. وقتی که'شیر بزرگ 'از موضوع آگاه میشود برای حل این مشکل از آنها میخواهد که به سفر بروند و با خودشان چیز جالب و کمیابی را بیاورند و هر کدام در این کار موفقتر بود دختر همسر او خواهد شد و بدین ترتیب دو برادر پای در سفری طولانی و پر خطر گذاشتند .