ناسيوناليزم، نيروى جداکننده
ناسيوناليزم با بهرهگرفتن از همان کشش احساسي، در مقام نيروئى جداکننده سبب متلاشى شدن کشورهاى چند مليتى مىشود. بهترين نمونه از نقشآفرينى ناسيوناليزم بهعنوان نيروى جداکننده separation nationalism ملتها و قرار دادن هر يک در واحد سياسى کوچکتر و جدا از هم، فروپاشى امپراتورىهاى بزرگ قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم است؛ مانند امپراتورىهاى اتريش، مجارستان و عثمانى و ايجاد شمارى از ملتهاى کوچک و نوين در نتيجه فروپاشى اين امپراتورىها. فروپاشى اتحاد جماهير شوروى سوسياليستي، يوگسلاوى و چکسلواکى در پايان قرن بيستم و ايجاد شمارى از ملتهاى کوچکتر نوين نمونه اثرگذارى اين نيرو در دورههاى نزديکتر به دوران کنونى است. تلاش ملتهاى کوچکتر چون چچن، داغستان و... در فدراسيون روسيه، تلاش ملت آبخاز در گرجستان، جنبشهاى گسترده ملت کرد در ترکيه و عراق نمونهاى بارزى از ادامه اثرگذارى ناسيوناليزم، بهعنوان نيروى جداکننده، در قرن بيست و يکم است.
اين نقشآفرينى با تئورى سيرکولاسيون (يا حرکت) ژان گاتمن هماهنگى دارد. همچنين شايان توجه است که اين تحولات با روند عمومى جهان سياسى پايان قرن بيستم و آغاز قرن بيست و يکم منافات ندارد. روند چشمگير به هم پيوستن و يکپارچه شدن اطلاعاتى و اقتصادى جهان بشرى (جهانىشدنىها) در اين دوران ناشى از تصميم و اراده ملتهاى مستقل و حاکم بر سرنوشت خود است. اين روند، حرکتى را سبب مىشود در جهت عکس و آن تحريک ناحيهگرائى و ملت گرائىها ميان گروههاى ملتى عضو کشورهاى چند مليتى است. اينگونه ملتها براى دست يافتن به نقشآفرينى شايسته در جهانىشدنىهاى گسترنده قرن بيست و يکم از راه دست يافتن به حاکميت ملي، بهناچار مىکوشند از محدوده کشورهاى چندمليتى که در آن گرفتار آمدهاند رها شوند و آنگاه رو بهسوى روند بههم پيوستن اطلاعاتى و اقتصادى براى نقشآفرينى سياسى و حفظ و گسترش منافع ملى در جهان سياسى شکلگيرنده نهند.
ناسيوناليزم، نيروى آزادىدهنده
شايد بيش از هر مورد ديگري، ناسيوناليزم در رهائى بخشيدن ملتى از چيرگى ملت ديگر، بهويژه در قرن بيستم، خودنمائى داشته است. بهترين نمونه از نقشآفرينى ناسيوناليزم در آزادسازى ملتها، کشورهاى آزاد شده از قيد و بند استعمار کلاسيک در دوران ياد شده است. اين نقشآفرينى ويژه، تاريخى بس کهن دارد. جنبشهاى ايرانيان براى رها شدن از چيرگى خلافت عباسى که سرانجام به تجديد بناى ملت ايران و آزادى آن بهعنوان کشورى مستقل منجر شد و از قرن سوم هجرى تا پيدايش مشترکالمنافع صفوى (۸۷۰ ش / ۱۵۰۱ م) دوام يافت، بهترين نمونه از نقشآفرينى را بايد در جنبشهاى استقلالخواهى ملتهاى گوناگون آسيا و آفريقا براى آزادى از استعمار فرانسه و بريتانيا جستجو کرد. استقلالخواهى ايالات متحده که در سال ۱۷۷۶ به ثمر رسيد، شايد نمونه بارز و گويائى از اين نيرو نباشد.
در همان حال، شايان توجه است، ايالات متحده که از بههم آميختن نمونههائى از ملتهاى مختلف پديد آمده است، هنوز هم بهدشوارى يک ملت با تعاريف شناخته شده آن فرض مىشود؛ به همين دليل ، بايد انگيزه استقلالخواهى مردم اين سرزمين را در راستاى مفاهيم مربوط به آزادىخواهي براى استقلال، انگيزه برتر در آن جنبشها دانست. در ايالات متحده آمريکا، سفيدپوستان مسيحي، بهويژه آنان که خود را از تبار انگلوساکسن مىدانند و تکيه بر سفيدپوست و مسيحى بودن دارند و سياهانى که مىکوشند ويژگىهاى فرهنگى سياه بودن و کارائيبى يا افرو - امريکن Afro - American بودن خود را زنده نگاه دارند، بهزحمت در قالب يک ملت يگانه مىگنجد. از اين ديدگاه ويژه، ترديدى نيست که ايالات متحده در ساختن ملتي يگانه و يکپارچه پيروزى ضرورى را بهدست نياورده است.
به هرحال، اين نقشآفرينى ناسيوناليزم نيز با تئورى آيکونوگرافى - سيرکولاسيون ژان گاتمن هماهنگى دارد.
ناسيوناليزم، نيروى حياتبخش
ناسيوناليزم مهمترين نيرو در جامعه انسانى است که مىتواند حيات ملى از دسترفته ملتى را به آنان بازگرداند. پرفسور پيتر تيلور انگليسي، ايران را بهترين نمونه اين نقشآفرينى ويژه ناسيوناليزم معرفى مىکند.
اگر تلاش ايرانيان براى بازسازى ايران و ايرانى بودن در دوران خلافت عباسى و در قبال خطر عرب شدن، و نيز تلاش آنان در دوران صفوى در برابر آزادىبخش و يک نيروى بازدارنده بهشمار آيد، تلاش آنان در بازگرداندن شکوه و عظمت ايران باستان که از اواخر دوران قاجار آغاز شد و در سرتاسر دوران پهلوى دوام پيدا کرد، بدون ترديد بهترين نمونه از کارکرد ناسيوناليزم بهعنوان نيروى حياتبخش - renewal nationalism است. همچنين، تلاش آنان در دوران انقلاب اسلامى و پس از آن براى بازسازى ويژگىهاى دينى (اسلامي) و فرهنگى در هويت ملى و آميختن آن با مفاهيم نوين مردمسالارى که ريشه آن از همان سرچشمه فرهنگى شکل گرفته ايرانى آبشخور دارد، بازسازى ناسيوناليزمى تازه و هويت ملى نوينى را در ايران پيگير است با اين اميد که از راه چنين دگرگونىهائى - بقاء ملى خود را تضمين کند.
ناسيوناليزم در ايران قرن بيستم، در نخستين مراحل، بيشتر جنبه ميهنخواهي داشت و راستائى مثبت و سازنده را هدف قرار داده بود. اين روند در ميانه قرن بيستم (دهه ۱۳۳۰ ش - ۱۹۵۰ م) اگرچه به نتيجه مثبتى چون ملى کردن صنعت نفت انجاميد، بهجاى دربر گرفتن همه ملت ايران، در نتيجه پيگيرى شيوههايى حزبي، در عمل، بخشى از ملت ايران را رو در روى بخش ديگر قرار داد و کينههائى به درازاى قرن بيستم را ميان اين دو بخش از ملت ايران سبب گرديد.
ميهنخواهى
ميهنخواهى يا وطندوستى فلسفه سياسى ويژهاى نيست، بلکه غريزهاى است که از حس اوليه تعلق داشتن به مکان و هويت ويژه آن و حس دفاع از منافع اوليه فردى در آن مکان ويژه ناشى مىشود. گونه اوليه خودنمائى اين غريزه، کم و بيش، در همه حيوانات ديده مىشود. بيشتر حيوانات محدودههاى مشخصى را براى جولاندادنهاى خود و منابع اختصاصى فردى يا گروهى خود درنظر مىگيرند، بدان تعلق و دلبستگى مىيابند و دخالت و تجاوز ديگران را در آن به سرسختى دفع مىکنند.
از ديد تاريخي، ترديدى نيست که سرزمين يا بوم از نخستين پديدههاى احساسى - محيطى انسانى است که جلوههاى سياسى آن برخوردهاى خصمانه را ميان انسانها سبب گرديد، در حالىکه غيرسياسى بودن نفس اين پديده همچنان دستنخورده باقى مانده است. در مطالعات نوين جغرافياى سياسي، مفهوم ميهن با مفهوم بوم يا سرزمين سياسى نزديکى زيادى پيدا مىکند. ولي، برخلاف مفهوم سرزمين يا بوم که انگيزهاى سياسى را در طبيعت خود نهفته دارد، مفهوم ميهن از انگيزههاى سياسى دور است و از حد غريزهاى طبيعى خارج نمىشود. ميهنخواهى يا ميهندوستي تا آن اندازه طبيعى و غريزى است که گاه با تعلقات معنوى انسان در مىآميزد و جنبهاى الهى به خود مىگيرد و بهگونه مفهومى مقدس خودنمائى پيدا مىکند. چنانکه در اسلام آمده است:
حبالوطن منالايمان - ميهندوستى بخشى از ايمان است.
با اينحال، تاريخ سياسى بشر اقرار دارد که ناسيوناليزم به افراط کشيده شده پيوسته ميهندوستي يا پاترياتيزم را شعار افراطىگرىهاى خود قرار داده است و حداکثر کشش سياسى را بدان نسبت داده است. افراطىگرىهاى ناسيوناليستى حزب نازى در آلمان نيمه نخست قرن بيستم، افراطىگرىهاى ناسيوناليستى فاشيزم در ايتاليا و افراطىگرىهاى ناسيوناليستى حزب بعث در عراق، بههنگام جنگ آن کشور عليه ايران و بههنگام اشغال کويت در دهههاى پايانى قرن بيستم، ميهندوستى و ميهنخواهى را وسيله يا بهانه افراطىگرىهاى سياسى قرار دادند.