صبح روز عروسى بندانداز را خبر مىکنند به خانهٔ عروس و بهطريقى که در قسمت مربوط به مجلس عقد بيان شد صورت عروس را بند مىاندازد. پس از رفتن او چند تن از خويشاوندان داماد با يک طشت حنا و چند قالب صابون و مقدارى شيرينى و مقدارى پول به خانهٔ عروس مىروند و عروس را با مادر داماد و چند تن از خويشان و دوستان نزديک او به حمام مىبرند. حمام عموماً فرق مىشود يعنى جز عروس و همراهان او کسى اجازهٔ ورود به آنجا را ندارد. در سر بينهٔ حمام يک زن سفيد بخت لباس عروس را از تن او بيرون مىآورد و دست او را مىگيرد و با خود به صحن حمام هدايت مىکند. در حمام ابتدا عروس را به دواخنه (xana ـ dev?= دواخانه، محل نوره کشيدن در حمام). مىبرند و از مهرهٔ پشت گردن تا استخوان دنبالچهاش نوره مىمالند و اين کار را براى آن مىکنند که موى شيطان يا موى حرام از پشت او کنده شود (عوام معتقد هستند که روى تيرهٔ پشت هر دختر يک موى حرام وجود دارد که ازاله کردن آن در شب عروسى واجب است). پس از آن عروس را زير دوش يا به خزانه مىبرند و شستشو مىدهند و بعد او را در کف حمام مىنشانند و يک تکه نبات لاى دو پاى او مىگذارند يک طشت حنا هم درست مىکنند و در کنار او مىگذارند شمعى هم روشن کرده در وسط طشت حنا قرار مىدهند. در اين هنگام دلاک وارد مىشود و براى حنا بستن بهدست و پاى عروس شروع بهکار مىکند وليکن عروس ابتدا از حنا بستن دست و پاى خود امتناع مىکند. مادر داماد پيش مىآيد و يک جفت گوشوارهٔ طلا يا يک دستبند به او هديه مىدهد آنوقت عروس راضى مىشود و به کمک دلاک بهدست و پاى خود حنا مىبندد. در حين حنا بستن عدهاى از زنان دايره مىزنند و با آهنگ مخصوصى اين شعر را مىخوانند:
همه با هم (همراه با نواى ضرب و دايره و گاهى کمانچه):
عروس حنا مِبندَه (مىبندد) با دست و پا مِبندَه حناى راى (راه) کاشون چه خوش ادا مِبندَه |
سردستهٔ آنها (تنها همراه با صداى ملايم ضرب):
آن يار مَنِه که مىرِوَه (مىرود) سر بالا | دِسمال به دست و مىزنه گِرما را | |
مخمل بخرُم سايه کنم صحرا را | گرما نزنه شاخ گل رعنا را |
همه با هم (همراه با نواى ضرب و دايره و کمانچه):
يارُم حنا مِبندَه | عاشق نما مِبندَه | |
حَناى اصلِ کرمون | با (به) دست و پا مِبندَه |
سردستهٔ آنها (تنها همراه با صداى ملايم ضرب):
از کوچه دَر آمِدى و خَندو خَندو (خندان خندان) | چِشمت به منَست و چادُرِت وِرِدِنْدو (به دندان) | |
چِشمَت به مِنست و چادُرِت مىلَرزه | پَن (پنج) بوسِهٔ تو به عالمىِ مىاَرزَه |
همه با هم (همراه با نواى ضرب و دايره و کمانچه):
عروس حَنا مِبندَه | با دست و پا مِبندَه | |
اَگِر حَنا نِباشَه | طوق طلا مِبندَه |
سردستهٔ آنها (تنها همراه با صداى ملايم ضرب):
از کوچَه در آمدى و سيبُم دادى | مانند خودت سُرخ و سِفيُدم دادى | |
سيبى که تو دادهاى هنوزِش دارُم | در نفرَه گرفَتم (گرفتهام) و به جيبُم دادُم |
همه با هم (با نواى ضرب و دايره و کمانچه):
يارم حَنا مِبندَه | عاشقنما مِبندَه | |
حَناى اصل کاشون | با دست و پا مِبندَه |
سردستهٔ آنها (تنها با صداى ملايم ضرب):
او يار من است از اُن بالا مىآيد | با اسب سفيد صد تُمن (تومان) مىآيد | |
با اسب سفيد و سر يراقش نقرَه | ياغى شده و به جنگ من مىآيد |
همه با هم (همراه با نواى ضرب و دايره و کمانچه):
عروس حَنا مِبندَه | با دست و پا مِبندَه | |
حَناى راى کاشون | چه خوش اَدا مِبندَه |
بعد از آن هولولو، شولولو مىکنند و قهقهه مىزنند. گاهى براى حسن ختام صداى دايره و دنبک را شديدتر و تندتر مىکنند و در صحن حمام رقص و پايکوبى مىکنند و در حين پيچ و تاب خوردن اين شعر را مىخوانند:
فاطمه وفات رَه گِردُم | ناز و غمزههات رَه گِردُم | |
هَموطو که راه تو مىرى | خال پوشت پات (پشت پايت) رَه گِردُم | |
خوب تو مِدى٭ دخترجان | نيم تو مِدى دختر جان | |
شفتالوهاى باغ بالار (بالا را) | شاد اومِدى (به شادى آب مىدهي) دخترجان٭ |
٭ خوب (باسن و کمرت را) تاب مىدهى دختر جان، خوب قرو غربيله مىروى دختر جان.
بعد از اين رقص و پايکوبي، همراهان عروس به زمين مىنشينند و هرکدام اندکى حنا از طشت برمىدارند و بهدست و پاى خود مىگذارند. پس از آن عروس قدرى حنا در کف دست خود مىگذارد و به دختران دمبخت تعارف مىکند تا بردارند و به ناخنهاى دست و پاى خود ببندند و زودتر عروس شوند.٭ در اين موقع شربت مىآورند و اسفند دود مىکند و دايره مىزنند. زنان مجدداً با نوک انگشتان به لب و دهان خود مىزنند و هولولو، شولولو مىگويند.
٭در دهات نيشابور بهجاى آنکه عروس خود حنا از طشت بردارد و در کف دست خود بگذارد دختر کدخداى ده مشتى حنا برمىدارد و در کف او مىگذارد و اين حنا را در اصطلاح محلى کون مشتى muŝti ـ kun مىخوانند علاوه بر آن وقتى دختر کدخدا کون موشتي در کف دست عروس گذاشت عروس به صداى بلند هولولولو مىگويد بلافاصله به صداى او دختران بالغ و دمبخت بهدور او جمع مىشوند و هريک اندکى حنا از کف دست او برداشته ناخنهاى خود را رنگ مىکنند تا بخت آنها باز شود.
بعد دلاک دست و پاى عروس را مىشويد و گيس او را مىبافد، اما قبل از بافتن گيس عروس دست خود را روى سر او مىگذارد و انعام مىطلبد. خويشان عروس و داماد خصوصاً مادر عروس به فراخور حال و استطاعت خود انعامى به او مىدهند. دلاک پس از گرفتن انعام سر و موى عروس را مىشويد و نبات را از لاى پاى او بر مىدارد و سر و تن او را آب مىکشد. همراهان عروس وى را از حمام خارج کرده و بهسر بينه مىبرند و لباس مىپوشانند. در اين موقع شيرينى و شربت مىآورند و اسفند دود مىکنند زنان دايره مىزنند و مىرقصند و قرو غربيله مىروند. در تمام اين مدت يک دسته دُهُلى جلو در حمام به نواختن آهنگهاى محلى مشغول است و چند تن از زنان ده نيز به نواى ساز و دهل آنها رقص و پايکوبى مىکنند.
همزمان با حمام رفتن عروس، چند تن از خويشاوندان و دوستان نزديک داماد وى را نيز به حمام مىبرندو با شادى و نشاط لباس از تن او بيرون مىآورند و بهدست دلاکش مىسپارند. در طول مدتى که عروس و داماد در حمام هستند خصوصاً از لحظهاى که حنابندان شروع مىشود دُهُلىها در جلو حمام عروس و داماد آهنگهاى محلى مىنوازند. نوازندگان و خوانندگان ضمن رقص و پايکوبى دو دسته مىشوند و اين شعر را بهطريق سؤال و جواب با آهنگ خاصى مىخوانند:
دستهٔ اول:
مىکِشُم قدّاره را | مىشِکنُم دروازه را | |
چادر يار آوردهيُم٭ | کى ببُرُم٭ جانانه را |
دستهٔ دوم:
نَکِشى قدّاره را | نَشکنى دروازه را | |
چادُر يار واپس بُبُر | کى نمىديم٭ جانانه را |
دستهٔ اول:
مىکِشُم قدّاره را | مىشِکنُم دروازه را | |
دِسمال يار آوردهيُم٭ | کى ببُرُم٭ جانانه را |
دستهٔ دوم:
نَکِشى قدّاره را | نَشکنى دروازه را | |
دِسمال يار واپس بُبُر | کى نمىديم٭ جانانه را |
دستهٔ اول:
مىکِشُم قدّاره را | مىشِکنُم دروازه را | |
چارقد يار آوردهيُم٭ | کى ببُرُم٭ جانانه را |
دستهٔ دوم:
نَکِشى قدّاره را | نَشکنى دروازه را | |
چارقد يار واپس بُبُر | کى نمىديم٭ جانانه را |
دستهٔ اول:
مىکِشُم قدّاره را | مىشِکنُم دروازه را | |
کلّاب٭ يار آوردهيُم٭ | کى ببُرُم٭ جانانه را |
دستهٔ دوم:
نَکِشى قدّاره را | نَشکنى دروازه را | |
کلّاب يار واپس بُبُر | کى نمىديم٭ جانانه را |
دستهٔ اول:
مىکِشُم قدّاره را | مىشِکنُم دروازه را | |
پيرهَن يار آوردهيُم٭ | کى ببُرُم٭ جانانه را |
دستهٔ دوم:
نَکِشى قدّاره را | نَشکنى دروازه را | |
پيرهَن يار واپس بُبُر | کى نمىديم٭ جانانه را |
دستهٔ اول:
مىکِشُم قدّاره را | مىشِکنُم دروازه را | |
شلوار يار آوردهيُم٭ | کى ببُرُم٭ جانانه را |
دستهٔ دوم:
نَکِشى قدّاره را | نَشکنى دروازه را | |
شلوار يار واپس بُبُر | کى نمىديم٭ جانانه را |
دستهٔ اول:
مىکِشُم قدّاره را | مىشِکنُم دروازه را | |
جوراب يار آوردهيُم٭ | کى ببُرُم٭ جانانه را |
دستهٔ دوم:
نَکِشى قدّاره را | نَشکنى دروازه را | |
جوراب يار واپس بُبُر | کى نمىديم٭ جانانه را |
دستهٔ اول:
مىکِشُم قدّاره را | مىشِکنُم دروازه را | |
اُرسي٭ يار آوردهيُم٭ | کى ببُرُم٭ جانانه را |
دستهٔ دوم:
نَکِشى قدّاره را | نَشکنى دروازه را | |
اُرسي يار واپس بُبُر | کى نمىديم٭ جانانه را |
٭ ?vordayom =آوردهام.
٭ ki bebaron= که ببرم.
٭ ki nemidim= که نمىدهيم.
٭ koll?b = گردنبند.
٭ orsi= کفش.