تهديدهاى تازه عليه امنيت بين‌المللى

معمولاً تهديدات عليه امنيت بين‌المللى در چارچوب روابط ميان کشورها معنى يافته است. اين امر به‌ويژه مربوط به عصرى بود که در آن حکومت‌هاى مردمى در واقع رکن اساسى يک اقدام سياسى فريبنده به‌شمار مى‌آمدند. به هر حال در عصر نوظهور سياست‌هاى بنيادى جهاني، تهديد‌هاى بزرگ از داخل کشورها - يا از طريق مناقشات داخلى يا با افزايش فعاليت‌هاى نامرئى - منشأ مى‌گيرد.


ژاک دلور ”Jacques Delore“ رئيس کميسيون جامعه اقتصادى اروپا در سخنرانى مهم خود در مارس ۱۹۹۱ خطاب به انجمن بين‌المللى مطالعات استراتژيک، ويژگى چالش‌هاى امنيتى را که اکنون متوجه جامعه جهانى است، با نگرانى بيان کرده است. وى اظهار داشت که ”اطراف همگى ما را آرزوها و جاه‌طلبى‌هائى فرا گرفته و همه مى‌خواهند به قدرت برسند. قيام‌هاى ملى و بحران‌هاى کشورهاى در حال توسعه دست به‌دست هم داده و اوضاع بالقوه خطرناکى را به‌وجود آورده است که در آن بذرهائى از بى‌ثباتى و جنگ و ستيز رشد مى‌يابد و شمار آنها با توليد سلاح‌هاى انهدام جمعى بيشتر مى‌شود“.


در چنين وضعيت پيچيده و حادي، حل مشکلات بيشتر بسته به آن است که فراناسيوناليسمِ ائتلاف موفق جنگ سرد بتواند ماده اصلى قوام و دوام تحول سوم در سياست‌هاى جهانى اين قرن شود و همچنين منوط به حل چهار معماى بزرگ است که هر کدام رابطه مستقيمى با امنيت بين‌المللى دارند و نتيجه پايان جنگ سرد هستند. اين موارد بحرانى به قرار ذيل است:


اول آنکه اروپا خود را چگونه معرفى مى‌کند؟ به‌عنوان اروپاى به واقع اروپائى بر اساس مبانى فراملى که از اين نظر بيش از آنکه وسيع‌تر شود، به لحاظ کيفى عميق‌تر خواهد شد يا به‌عنوان اروپائى که در آن کشورها همکارى نزديکى با هم دارند که از اين لحاظ شايد وسيع‌تر باشد تا عميق‌‌تر. کدام يک از اين دو حالت امنيت جهانى را حفظ خواهد کرد و کدام يک بايد مطلوب آمريکا باشد؟


دوم آنکه روسيه چگونه تغيير شکل خواهد يافت؟ آيا حفظ آن در قالب طرح اصلاحات به‌دليل شباهت از ديدگاه امنيت بين‌المللى پسنديده است؟ آيا پيشرفت آن همراه با تحولات بنيادى نهايتاً بهترين راه براى حفظ امنيت بين‌المللى است؟


سوم آنکه آينده منطقه اقيانوس آرام چگونه خواهد بود؟ آيا ايالات متحده آمريکا همواره بايد درگير مسائل امنيتى منطقه باشد و آيا ژاپن بايد ترغيب شود تا نقشى برتر و مطابق با قدرت اقتصادى خود به‌عهده گيرد؟ اگر ژاپن به اين عمل ترغيب شود، تأثير آن بر امنيت منطقه چگونه خواهد بود و در اين حال، وضعيت چين چه خواهد شد؟


چهارم آنکه خاورميانه چه وضعيتى خواهد داشت؟ آيا آمريکا که اکنون شديداً درگير مسائل پيچيده خاورميانه است، مى‌تواند بپذيرد که طرح‌هاى امنيتى و سازش و همکارى را فعالانه دنبال نکند؟ آيا مسائل خاورميانه آنچنان انعطاف‌پذير است که بتوان براى آن راه عاقلانه‌تر سياست ديپلماسى احتياط را آغاز کرد؟ از نظر امنيت بين‌المللى و درجه همکارى آمريکا، کدام يک ارجح است؟


پاسخ به اين پرسش‌ها و تعيين نظامى که توانائى برطرف کردن يا دست‌کم کاهش تهديدات جديد عليه امنيت جهانى را داشته باشد، نيازمند زمان بيشترى است. حل تمامى اين معماها يا سه مورد از اين چهار مورد، کمک بزرگى به پيدايش مناطق با ثبات سياسى و اقتصادى در همکارى‌هائى بين‌المللى و در نتيجه افزايش امنيت بين‌المللى و کاهش چشمگير منازعات در سطح جهان است.

وضعيت اروپا

اولين چالش پس از جنگ سرد، چگونگى وضعيت اروپا است. در اين‌باره اين حقيقت را بايد درنظر داشت که چشم‌انداز بين‌المللى به‌ويژه پراکندگى قدرت جهانى با سرعت يافتن روند اتحاد اروپا تغيير يافته است؛ اتحاد دوباره آلمان و به‌طور کلى تحول مهم ژئوپوليتيکى پايان جنگ سرد تأثير غيرمنتظره‌اى براى انديشه و اراده کشورهاى اروپاى غربى (به‌جزء انگلستان) در پذيرش برنامه‌اى بلند پروازانه‌تر داشته است. اين برنامه نه تنها کمکى به يکپارچگى اقتصادي، بلکه راهى براى رسيدن به يکپارچگى سياسى و نظامى مناطق مرتبط با هم در اين قاره است. در اين حرکت شتابنده، آلمانى‌ها رهبرى را به‌عهده گرفتند و از جانب فرانسه کاملاً حمايت شدند؛ اميد آنها اين است که پس از پايان اين دهه اروپاى غربى به‌عنوان بازيگرى مؤثر و با اراده بيشتر در صحنه جهانى ظاهر شود.


اروپا مطمئناً به همبستگى سياسى و سياست امنيتى مشترکى براى حل مسائل بالقوه منطقه‌اى و قومى خود نياز دارد. در اين زمينه چه بسا ممکن است طرحى مانند دکترين مونروئه ”Monroe Doctrine“ براى اروپا پذيرفته شود و در اين امر پاسخ جامعه اروپا به بحران يوگسلاوى سابق امتياز مثبت و مهمى محسوب خواهد شد. چنين پيشرفتى در اروپا با هدف آمريکا براى رسيدن به جهانى خودگردان و کثرت‌گرا سازگار خواهد بود.


اروپا با داشتن هويت سياسى و نظامى معين مطمئناً در اتحاد استراتژيک با آمريکا منافعى خواهد داشت. اين اتحاد ضمانتى براى جلوگيرى از هر نوع تهديد نظامى روسيه خواهد بود و چنانچه منافع مشترکى در ميان باشد، مى‌تواند به‌عنوان پاسخ مشترک به تهديدات برون‌مرزى به‌کار گرفته شود. به‌همين دليل مخالفت با يکپارچگى نظامى اروپاى بزرگ به‌ويژه اگر اين يکپارچگى از طريق ارتباط جامعه اروپا با اتحاديه اروپاى غربى حاصل شود، از لحاظ تاريخى براى آمريکا غيرعاقلانه است. اتحاد اقتصادى نمى‌تواند از اتحاد سياسى - نظامى جدا شود. تأکيد آمريکائى بر حفظ ناتو به‌عنوان بدنه اصلى تصميم‌گيرى نظامي، بدين معنا است که آمريکا ترجيح مى‌دهد اروپا همچنان اروپائى متشکل از ملت - کشورها باقى بماند و اين برخلاف بيان صريح آمريکا مبنى بر حمايت از اتحاد اروپا است.


تناقص آشکار در اين خواسته آمريکا، که اروپا نه فقط در حفظ و حراست از خود، بلکه در خارج از مرزهاى خود نيز فعال‌تر شود و تأکيد آمريکا بر اينکه جامعه اروپا از به‌کارگيرى مکانيسمى براى تعيين سياست امنيتى اروپا خوددارى ورزيد، جنبه منفى ديگرى نيز دارد. خواسته آمريکا اين واقعيت مهم تاريخى را که يک اروپاى متحد، اروپائى خواهد شد که توان بيشتر جذب و پذيرش آلمان را در خود دارد، ناديده مى‌گيرد. در حالى‌که با تحليل رفتن آلمان در اروپا ديگر جائى براى مانورهاى روسيه و آلمان باقى نمى‌ماند؛ مانورهائى که در برگشت مى‌تواند ناامنى‌هاى قديمى اروپا را احياء کند.


هيچ‌کس نمى‌تواند اين احتمال را که در يک اروپائى متزلزل و يک روسيه به‌هم ريخته، هم برلين و هم مسکو دوباره روزى سوداى جنگ در سر داشته باشند، رد کند.


اروپائى که به خود متکى باشد و در آن آمريکا تنها نيروهاى زمينى محدود خود را نگاه دارد، در برابر آثار منفى سياسى و اجتماعى بحران عميق روسيه کمتر آسيب‌پذير است. انفجار در درون روسيه مطمئناً ادامه خواهد يافت و تجزيه و تلاش بلندمدت نظام سياسى و اقتصادى روسيه ممکن است باز هم استمرار يابد؛ اما اين امر نمى‌تواند از زمان معينى تجاوز کند.