به‌نظر مى‌رسد که روانشناسى کنشي، فعاليتى است که يک روانشناس انجام مى‌دهد، هنگامى که از اجبارهاى يک سيستم خاص خود را آزاد نموده است. دو قسم آزادى از اين نوع وجود دارد؛


۱. روانشناسى کنشى نيازى به مفهوم دوگانگى ندارد.

۲. نيازى به توصيفى بودن ندارد.


البته اين آزادى‌ها اختيارى است، زيرا طبيعت آزادي، نمى‌تواند اجبارى باشد. روانشناسى کنشى ممکن است به روان و بدن به‌عنوان دو نوع ”دادهٔ“ متفاوت، اعتقاد داشته باشد، هم‌چنين معتقد به کنش روان در جهت مصلحت بدن باشد. وى باور دارد که اول در مورد ”چه“ پديده لازم است توصيفى به‌عمل آيد، قبل از اينکه ”چراي“ آن قابل فهم شود. الگوى اين روانشناسى آزاد را در کلمبيا در خدمات سه مرد با نفوذ يعنى کتل، توراندايک و وودورت مى‌توان يافت؛ ولى قبل از اينکه به کلمبيا بپردازيم، بگذاريد تمام فضا و شرايط زمان را در رابطه با اين آزادى کنشى (Functional Freedom) بررسى کنيم.


کنش‌گرائى روانشناسي، طيف و دامنهٔ وسيعى دارد. از يک جهت، تمام پيشگامان آمريکائى که از آنان نام برده شد، مانند: جيمز، هال، لد، اسکريپچر، بالدوين و کتل روانشناسان کنشى محسوب مى‌شوند. در انگلستان، گالتن يک روانشناس کنشى بود، همچنان که مايرز (Myers) و بارتلت (Bartlett) که روانشناسان آزمايشگر بودند نيز گرايش کنشى داشتند، گو اينکه خود آنها هيچ‌گاه به آن اعتراف نمى‌کردند. فرانسوى‌ها نيز کنش‌گرا بودند، ريبو، بينه، هانرى و در زمان ما پى‌يرون (Pi?ron) در سويس کلاپار (Clapar?de) يک کنش‌گرا بود، همچنان که جانشين او پياژه (Piaget) نيز چنين مرامى داشت. در بلژيک، ميشو (Michotte) کنش‌گرا به‌حساب مى‌آيد، و در مجموع، اروپاى غربى در زمان حاضر، به‌سوى کنش‌گرائى بيشتر متمايل است. شايد تمام رشته‌هائى مانند روانشناسى حيواني، روانشناسى فيزيولوژي، روانشناسى مرضى و روانشناسى اجتماعي، کنشى هستند و به‌ندرت به جانب مفهوم دوگانگى و توصيفى تمايل دارند. هم‌چنين روانشناسى‌هاى کاربردى اختصاصى نظير روانشناسى کودک، تربيتي، باليني، حرفه‌اى و صنعتى پديد آمد. در ارتباط با مفهوم ?دوگانگي? در قرن بيستم نظريهٔ جيمز که، روانشناسى موضوعى ?فردي? است پايدار بوده است. روانشناسى با افراد سروکار دارد، يعنى موجودات زندهٔ کاملى که اعمال آنها واضح‌ترين موضوع دربارهٔ آنها است. يک فرد، مجموعه‌اى زنده را شامل مى‌شود که عمل مى‌کند و بيشتر نيز در هوشيارى به‌سر مى‌برد. شما قادر هستيد در بررسى خود از اين فرد راجع به هوشيارى در او به مطالعه بپردازيد، در صورتى‌که حائز اهميت باشد، يا اگر در بررسى شما داراى اهميت نباشد، هوشيارى را از مطالعهٔ خود حذف کنيد. کنش‌گرائى منزلى براى ناخودآگاه است. روانشناسى کنش‌گرا بيشتر از آزادى خود در مقيدنبودن به سيستمى استفاده کرده و هوشيارى را مورد غفلت قرار داده و اعمال و حرکات را به‌عنوان داده‌هاى اصلى روانشناسى به‌جاى هوشيارى قرار مى‌دهد. نتيجه اينکه ارتباط بين ايده‌ها جاى خود را به ?ارتباط ميان داده‌ها? (Association Among Data)، ارتباط بين ايده‌ها و حرکات و بين تحريک و حرکت مى‌دهد. از اين‌رو مى‌توان گفت که رفتارگرائى نيز نوعى روانشناسى کنشى است.


در ارتباط با مفهوم ”توصيف“ (Description)، واضح است که هرچه ما بيشتر بدانيم، وضع مطلوب‌ترى داريم و حتى صرف توصيف استعدادها حائز اهميت مى‌باشند. دانستن اينکه يک موجود، سريعتر از موجود ديگر مى‌دود يا آزمون هوش را مى‌گذراند، به‌خودى خود امرى مفيد است. دانش به اينکه هر دوى اين استعدادها بستگى به سن موجود و مقدار تمرين دارد نيز مهم است. روانشناسى کنشى در پى يافتن روابط عملى است و اينکه چه پديده‌اى به کدام پديدهٔ ديگر مربوط است. همبستگى پديده‌ها امرى بسيار اساسى در روانشناسى کنشى است.


اکنون اجازه دهيد به بررسى سنت کلمبيا بپردازيم. اين سنّتى آزادى‌طلب است و ما را در روشن نمودن مفهوم ”کنش‌گرائى آزاد“ (Free Functionalism) يارى مى‌دهد.


شرح حال و فعاليت جيمز مک کين کتل را قبلاً بيان کرديم. او براى شاگردى به خدمت وونت رفته بود، وونت رسالهٔ او را دربارهٔ زمان‌هاى واکنش شناختى (Cognitive Reaetion times) تعيين نموده بود. وى آنچه را که از او خواسته شده بود انجام داد، ولى به فکر مطالعهٔ تفاوت‌هاى فردى افتاده بود. او بعضى از اين آزمايش‌ها را در اتاق خود انجام داده بود، زيرا وونت علاقه‌اى به انجام آنها در آزمايشگاه لايپزيگ نشان نمى‌داد. او در آمريکا، در مجادلهٔ بين بالدوين و تيچنر در مبحث تفاوت‌هاى فردي، جانب بالدوين را گرفت، يعنى از مطالعهٔ تفاوت‌هاى فردى در زمان واکنش بدون استفاده از روش درون‌نگري، طرفدارى کرد. در پژوهش‌هاى او راجع به زمان ادراک، وى به بررسى استعدادهاى افراد مى‌پرداخت. در پسيکوفيزيک نيز ديديم که کتل چگونه به سوى کنش‌گرائى کشيده شد، به روش درون‌نگرى آلمانى اعتراض نمود و مسئلهٔ اندازهٔ آستانه افتراقى را تبديل به مسئلهٔ مقدار خطا در تمييز دو محرک کرد. وى محرک اصلى در نهضت آزمون‌ها و روان‌سنجى در آمريکا در سال‌هاى ۱۸۹۰ بود. او مفهوم هوشيارى را از روانشناسى حذف نکرد، ولى مورد استفادهٔ زيادى نيز براى آن متصور نبود.


کتل تعيين‌کنندهٔ شرايط و جو روانشناسى در کلمبيا بود. توراندايک و وودورت، سنت او را ادامه دادند. بسيار دشوار است تأثير آزادى را توصيف کنيم، زيرا در واقع، آنچه را که شما در اين مورد توصيف مى‌کنيد، از قبل تثبيت شده و لذا آزاد نمى‌تواند باشد؛ مع‌هذا ادناهايد بردر (Edna Heidbreder) که درجهٔ ph. D. خود را در سال ۱۹۲۴ تحت نظر وودورت دريافت کرد، روح زمان را با مهارت و دقت خاص توصيف مى‌کند. وى مى‌نويسد:


”توصيف روانشناسى در کلمبيا امر ساده‌اى نيست. ازدکترين يا سيستم خاصى که در مکاتب ديگر يافت شده و مدام از آنها حمايت پدرانه مى‌شود، خبرى نيست؛ مع‌هذا خصوصيات مشخص و قابل شناختى دارد. يک دانشجوى دورهٔ عالى در روانشناسى نمى‌تواند چند هفته در کلمبيا باشد بدون اينکه او اهميت فوق‌العاده‌اى که در آن فضا به منحنى‌هاى توزيع، تفاوت‌هاى فردي، سنجش هوش و استعدادهاى ديگر انسان، روش‌هاى آزمايشگاهى و آمارى و روانشناسى فيزيولوژيک داده مى‌شود، غافل باشد. او بلافاصله درمى‌يابد که روانشناسى يک زندگى بسته را طى نمى‌کند و با علومى مانند: بيولوژي، آمار، علوم تربيتي، تجارت، صنعت و سياست، محشور و هم‌‌پايه است. وى با روندهاى فکرى متفاوت برخورد مى‌کند و شايد به يک نتيجه از زواياى متفاوت مى‌رسد. ولى رشته‌هاى آموزش را براى او در يک بافت يکدست و تکميل‌شده به‌هم نبافته‌اند. هيچ‌کس اهميت نمى‌دهد که او چگونه به اين رشته‌ها که در دست وى قرار داده‌اند، نظم و ترتيب مى‌دهد و مى‌بافد؛ مسلماً هيچ الگوئى براى اينکه او از آن تبعيت کند، وجود ندارد“.


در روانشناسي، سرزمين آزادى در کلمبيا تحت رهبرى کتل، تورندايک و وودورت ايجاد شد.