سه تغيير و تحول بزرگ
اولين تحول، ناشى از عدم توازن قوا در اروپا و در نتيجه موقعيت فريبدهنده اين قاره در جهان بود. تعادل در اروپا بر اثر وجود چند قدرت متمرکز در آن قاره که در عين حال امپراتورىهاى رو به گسترش جهانى محسوب مىشدند، برقرار شده بود. اين نظام اروپائى که با داشتن حاکميت جهانى و روحى محافظهکارى از ۱۸۱۵ بهوجود آمد، بهدليل عدم توانائىهاى لازم در راستاى تشکل قدرت ملى آلمان و نداشتن توان نفى حس ميهنپرستى افراطي، بهتدريج رو به اضمحلال نهاد.
در حقيقت نخستين جنگ جهانى بهمنزله آخرين جنگ اروپا بود که بين قدرتهاى بزرگ اروپائى بهطور گسترده بهوجود آمده بود. جنگ جهانى اول، تلاش اميدوارکننده براى وحدت اروپا را به يأس مبدل ساخت و در نتيجه مجموعه نظام بينالمللى بهطور غيرمستقييم بر مبناى اصل جديدى قرار گرفت؛ اصلى که متشکل از پديدههاى عالى و متمايز مردم و دولت و آميخته به ناسيوناليسمِ نشأت گرفته از احساسات سياسى بود. فرآيند اين ترکيب، شکست بزرگى بود. نظام جديد و نوپاى اروپائى نيز ناپايدارتر از آن بود که بتواند براى مدتى طولانى باقى بمانَد و به حيات خويش ادامه دهد؛ از اين رو با توجه به بحرانهاى ايالتى اجتنابناپذير و آماده انفجار بين کشورها و با درنظر گرفتن دولتهاى مردمى ضعيفيى که محدوده جغرافيائى اروپا را مشخص مىکردند، تنها مسئله، زمان وقوع انفجار جديدى بود که همچنان بهصورت معمائى بىپاسخ باقى ماند. در اين حال آلمان، هر چند تنها مسبب اين انفجار بهحساب نمىآمد، مجدداً عامل تسريعکننده چنين رويدادى قلمداد مىشد.
جنگ جهانى دوم که در واقع اولين جنگ واقعى جهانى بود، بحران تاريخى اروپا را کامل کرد. در طول اين بحران، فعاليت اروپا به مثابه مرکز مؤثر و تصميمگيرنده دنياى سياستها و ترفندها، محدود شد و در عوض اين قاره به صحنه بحرانى رقابتهاى جهانى ناشى از برخورد دو دولت قدرتمندِ تثبيتشده اروپائي، يعنى انگلستان و آلمان، درآمد که بعدها جاى خود را به رقابت آمريکا و شوروى سابق داد. هر دو قدرت اين نکته را دريافته بودند که سلطه ژئواستراتژيک بر قاره اروپا در واقع به معنيى و مفهوم تسلط تدريجى بر قارههاى اروپا و آسيا است و اين امر خود دستيابى به مزيت و برترى جهانى را بهدنبال خواهد داشت. بنابراين در طول شکلگيرى دستاوردهاى جنگ سرد، قاره اروپا براى هر يک از قدرتها محور واقعى اختلافات محسوب مىشد و به اين ترتيب اين قاره بهجاى اينکه خود عامل تصميمگيرنده و فعال باشد، آماج رقابت جهانى ابرقدرتها شد.
دومين تحول بزرگ در سياستهاى جهانى اين قرن نيز همانند تحول اول در راه حفظ امنيت واقعى بينالمللى شکست خورد. رقابت و کشمکش ۴۵ ساله ميان دو ابرقدرت متضمن خطرهاى فراوانى بود. گذشته از اينکه نبرد ايدئولوژيک آنها مسابقه تسليحاتى را تشديد مىکرد و نيروهاى آنها را براى نخستينبار بهقدرتى عظيم و مهلک در سطح ويرانى جهان دست مىيافتند، رقابت آنها در زمينههاى اقتصادى نيز بهاءِ سنگينى را دربر داشت که درجه تأثير آن وراءِ تصور بود.
اما سرانجام ايالات متحده آمريکا، هم در بازداشتن شوروى سابق از دستيابى به برترى مطلق در منطقه اوراسيا و هم در بىاعتبار کردن ايدئولوژى و درمانده کردن اقتصاد رقيب، موفق شد. تلاشهاى بىثمر رهبرى روسيه در به جريان انداختن اصلاحات داخلى به تشديد چالشهاى اين کشور با کشورهاى تابع خود انجاميد. بحران قدرت در کرملين و شکست تاريخى کمونيسم در حقيقت باعث شد تا امپراتورى شوروى سابق از هم بپاشد.
بنابراين، اينبار برخلاف گذشته جنگ سرد به جنگ گرم نينجاميد. در چنين شرايطى بود که پايان جنگ سرد تغييراتى اساسى در دو بُعد وسيع از امور جهانى بهوجود آورد؛ بعد ژئواستراتژيک و بُعد فلسفي. در منطقه اوراسيا قدرت روسيه نه تنها به مرزهاى ۱۹۴۰ خود بازگشت، بلکه اکنون نيز اين کشور درگير مرزهاى داخلى خود است. در واقع بقاءِ آتى نظام شوروى سابق اکنون در هالهاى از ابهام قرار دارد. گذشته از آن، هماکنون يک آلمان متحد در ناتو وجود دارد و دولتهاى اروپاى شرقى غيرکمونيست نه تنها عضو جامعه اروپا مىشوند، بلکه ممکن است بهعضويت ناتو هم درآيند. چين نيز با برخوردارى از استقلال عمل سياسي، در حال پيشرفت مداوم و تلاش در راه نوسازى اقتصادى خويش است.
نظريات جدال برانگيز مارکسيسي، که برخى جنبههاى آن زمانى اعتبار داشت، امروزه در مجموع بىاعتبار شده است. پايان جنگ سرد بهويژه پيامدهاى ايدئولوژيک و ژئواستراتژيک آن زمينههائى را براى سومين تحول عظيم در سياستهاى جهانى اين قرن فراهم ساخته است. اولين تحول در داخل اروپا که با آرزوهاى ناسيوناليستى به اوج رسيد، گرچه ديگر قادر به حاکميت بر جهان نبود، مىتوانست به تشنجات و تنشهائى در سطح جهانى بينجامد. تحول دوم، جدال ايدئولوژيکى بود که رقابت جهانى را ميان دو ابرقدرت غيراروپائى تشديد مىکرد. ساختار و روح تحول سوم بيشتر از طريق نفوذ و تأثير سياسى - فلسفى ائتلاف موفق غرب شکل گرفت. در دوران جنگ سرد، اين ائتلاف خصوصيت نهادينه قدرتمندى يافت که نه تنها آمريکا و اروپاى غربى بلکه ژاپن را نيز دربر گرفت. مسائل مربوط به امنيت منافع مشترک در اقتصاد مبتنى بر تجارت آزاد جهاني، تعهد نسبت به سياستگذارى دموکراتيک و تأثير ارتباطات جديد، ائتلاف را بيشتر بهطرف همکارىهاى نهادينه سوق داد. در نتيجه، اين ائتلافِ موفق در روابط داخلى خود الگوئى از رهبرى را که از سوى جناحى وسيعتر مانند فراناسيوناليسم پراگماتيک اِعمال مىشد، به نمايش گذارد.
صلح در خاورميانه
يکى از دستاوردهاى عمده پايان جنگ سرد، آزادى عملى بود که آمريکا در رهبرى جنگ عليه عراق بهدست آورد. روسيه شانس کمترى يافت؛ اما نقش يک تماشاگر خيرخواه را بازى کرد. اينبار ديگر روسيه رقيب آمريکا براى نفوذ در منطقه نبود. با وجود اين، پيروزى نظاميِ حاصل شده در آن جنگ، آمريکا را در گرداب عميق سياسى و نظامى بحرانهاى مختلف خاورميانه فرو برد.
اکنون قدرت منطقهاى در دو نقطه متمرکز شده است. ايران تنها قدرت نظامى متکى به خود در خليج فارس است. تحولات داخلى کشورهاى عرب و حوادث منطقهاي، آنها را در مقابل رقيب خود يعنى اسرائيل تا حدى تضعيف کرده است. ايالات متحده با استفاده از خلاءِ قدرت جهانى رقيب، روز بهروز بر تمرکز نظامى خود در منطقه مىافزايد و در اين راستا قراردادهاى متعددى با کشورهاى عربى حاشيه جنوبى خليج فارس به امضاء رسانيده است. علاوه بر اين ضعف دولتهاى عربى خليج فارس، اهميت حياتى اقتصاد غرب براى آنها و ميراث نامعلوم جنگى به لحاظ نظامى قاطع و به لحاظ سياسى غيرقاطع عليه عراق، موجب استمرار حضور نظامى آمريکا شده است. اين موضوع مطرح شده است که انهدام موفقيتآميز عراق بهدست ائتلاف غربى - عربى که امساک نفس بىخطر اسرائيل در برابر حملات را به همراه داشت، زمينههائى را براى حرکت بهسوى حل مناقشه اعراب و اسرائيل فراهم خواهد کرد. تحولاتى که در منطقه خليج فارس بهصورت نظامى و سياسى انجام گرفت، دستکم اين پيامد را خواهد داشت که فعلاً هيچگونه خطرى به شکل فعال که بتواند به جنگ مجددى بين اعراب و اسرائيل بينجامد، وجود ندارد.
اما نتيجه واقعى پيروزى نظامى آمريکا بر عراق، کاهش ظرفيت سرمايهگذارى وسيعتر و سودمندتر آمريکا پس از جنگ سرد و کاهش کمک آمريکا به امنيت بينالمللى در سطح وسيع خواهد بود. هدف سياسى آمريکا در نهايت پيگيرى روند صلح مورد نياز است و اصولاً جامعه بينالمللى نيز مىداند که چه چيز به برنامه صلح در خاورميانه مرتبط است.
تشکيل چهارچوب امنيتى پايدار که بر ارتشها نيز فشار آوَرَد، اجراءِ قطعنامههاى ۲۴۲ و ۳۳۸ سازمان ملل درباره مناقشه اعراب و اسرائيل که شامل پذيرش موقعيت سياسى ملت فلسطين مىشود و حرکت بهسوى مشارکت منطقهاى در توسعه اقتصادي، چهارچوبى از مصالحه سياسى و امنيت منطقهاى در خاورميانه بهوجود آوَرَد که بىترديد از حمايت کشورهاى اروپائى و آسيائى برخوردار خواهد بود.