"جیل مکبین" (کاردیناله) که گذشته مشکوکی در نیو اورلیانز داشته، وقتی نزد خانوادهاش باز میگردد و متوجه میشود همه کشته شدهاند. او به تنهائی در مزرعه خانوادگی میماند و پس از چندی با دو ششلولبند مرموز بهنامهای "هارمونیکا" (برانسن) و "شاین" (روباردز) آشنا میشود. قاتل خانواده او "فرانک" (فاندا)، برای مرد پولداری بهنام "مورتن" (فرتستی) کار میکند. "مورتن" با اطلاع از نقشه عبور خط آهن از منطقه، قصد تصاحب زمینهای ارزشمند "جیل" را دارد. "هارمونیکا" چند تن از مردان "فرانک" را میکشد، اما بهزودی جان خود او را نجات میدهد. در اینجا ، تعجب "جیل" برانگیخته میشود، اما "هارمونیکا" از دادن هر توضیحی امتناع میکند. تا اینکه راهآهن به زمینهای "جیل" میرسد و "فرانک" و "هارمونیکا" رودرروی هم قرار میگیرند. "هارمونیکا"، "فرانک" را با تیر میزند و پیش از مرگ به او میگوید که برادر کسی است که سالها پیش به دستش کشته شده است. حالا، "هارمونیکا" و "شاین"، "جیل" را ترک میکنند، اما در ضمن قول میدهند که روزی باز گردند...
٭ لئونه بهدنبال موفقیت سه گانه پرآوازه "وسترن اسپاگتی" (بهخاطر یک مشت دلار، ۱۹۶۴؛ بهخاطر چند دلار بیشتر، ۱۹۶۵ و خوب، بد، زشت، ۱۹۶۶)، افسارگسیخته، وسترنی "هنری" عرضه میدارد. در صحنه پایانی این فیلم حماسی درخشان، جائی که خطآهن از دل صحرا عبور میکند تا تمدن و قانون را جایگزین خشونت و بدویت کند و دو قهرمان یاغی، زن را بهعنوان عنصر سازنده، در دل این دنیای جدید تنها میگذارند... پایان دنیای فیلمهای وسترن سنتی نیز رقم میخورد. وجوه هجوگونه فیلم، بهخاطر وجه حماسی غالبش نسبت به وسترنهای قبلی کمرنگتر است. میماند شیطنت لئونه در واژگون کردن نقش قهرمان نمونهای سینمای وسترن، فاندا. موسیقی فوقالعاده موریکونه، که برای هر یک از شخصیتهای اصلی یک تم متفاوت در نظر گرفته، بینظیر است. فیلمبرداری اسکوپ دلیکولی نیز خیره کننده بهنظر میرسد. استرود و ایلم در یک شوخی عالی با نیمروز (فرد زینهمان، ۱۹۵۲)، پیش از شروع عنوان بندی کشته میشوند. از بهترین بازیهای برانسن.