روستای محل سكونت شیرك مورد هجوم گرازها است. پدر شیرك را گرازها كشتهاند. حاج خالو دشتبان روستا نیز به دلیل پیری و كم سو بودن چشم نمیتواند به خوبی انجام وظیفه كند. شیرك به قصد كمك به حاج خالو، سگی را با مقداری خرما با كولیها تاخت میزند و به اتفاق دوستش، كرمك، سگ را رام میكند، شبی كه شیرك و سگ شكاریاش، به كمك حاج خالو، رفته اند گرازها به جالیز هجوم میآورند. حاج خالو،شیرك و سگ به جان گرازها میافتند و آنها را تار و مار میكنند.