آذر و محمد، كه دختر عمو و پسر عمو هستند، با هم ازدواج میكنند. والدین آنها مشتاق دیدار نوه خود هستند. فرزند اول و دوم زوج جوان قبل از تولد میمیرند و آنها چاره را در آن میبینند تا برای بچه دار شدن متاركه كنند و هر یك با شخص دیگری ازدواج كنند. مادر محمد دختری را برای پسرش پیدا میكند، اما آذر، كه خیال ازدواج ندارد، دختركی را به فرزندی میپذیرد كه والدینش در بمباران شهر از بین رفتهاند. در شب ازدواج محمد، آذر و دخترك نیز دعوت میشوند. دخترك ندانسته مراسم را به هم میریزد و با حركات بچه گانه خود آذر و محمد را از نو به هم میرساند.