̎عباس̎ رزمنده سالهای جنگ تحمیلی و کشاورز فعلی، برای مداوای ناراحتی که در گردن دارد به همراه همسرش ̎نرگس̎ به تهران سفر میکند و تصادفی با فرمانده سابقش حاج کاظم روبهرو میشود. کاظم به او کمک میکند که در جریان مداوا سریعتر انجام شود، با مراجعه به بیمارستان و آزمایشهای متعدد پزشک معلوم میشود که ترکش کوچکی در نزدیکی شاهرگ عباس وجود دارد. وضع حساس و دشواری است، جراحی سخت و بسیار خطرناک است. پزشک معالج پیشنهاد میکند تا زمان جراحی نباید عصبی شود و چنانچه عصبانی شد اجباراً بخندد تا مانع حرکت ترکش شود و بهعلاوه هرچه سریعتر به یکی از کشورهائی که مجهز به امکانات این جراحی پیچیده باشند حرکت داده شود و خود در خصوص اخذ ویزا و رزو بیمارستان اقدام میکند. اما روزهای پایان سال است و آژانسهای مسافرتی با تراکم مسافر روبهرو هستند و امکان تهیهٔ بلیط میسر نیست. حاج کاظم که با عباس به آژانس رفته است، دست به خشونت میزند و مسافران را به عنوان شاهد، در آژانس نگه میدارد تا امکان سفر همرزم او فراهم شود.
مجری طرح: مهدی کریمی، علی کلیج