̎ کیومرث̎ (سلطان) که نامش در شناسنامه ̎رضا ̎ است دختری را که مدتها عاشقش بود، به زنی میگیرد. بمب خانه و همسرش را که حامله است به نیستی میبرد. رضا در اتاقی در شهری بیسکنا که روزگاری میدان ترهبار تهران بود با رفیقی به نام ̎ناصر̎ زندگی میکند. ̎عادل̎ پسر رفیقی است که نارنجک دستیهای خوب میساخت و در سال ۵۷ در گوشهای از خیابان تنها و سرد با گلوله در پیشانی، تکیه بر درخت، شهید شده است. یکی از نارنجکها برای عادل به یادگار مانده است. رضا باید مغازه مکانیکی خود را باز کند و از آن شهر بیسکنا به درآید و زندگی کند. ناصر و سلطان سند زمین را پیدا میکنند و میروند تا آن را به ̎مریم̎ بدهند. بر آن باغ میخواهند برج بسازند. پانصد متر زمین مریم را نیز میخواهند اما مریم راضی نیست. سلطان میایستد و مقاومت میکند و با نارجک دستساز رفیق قدیمی با برج سازان و واسطهها به تاریکی میرود.