ـ "ایمی جولی" (دیتریش)، خواننده کاباره به مراکش میرود و در بدو ورود به ابراز توجه "لویسیه" پولدار و شیکپوش (منجو) بیاعتنائی میکند. او به زودی در یک کافه مشغول بهکار میشود و با نخستین اجراء برنامهاش، به موفقیتی چشمگیر میرسد. توجه "ایمی" به یک لژیونر بیخیال بهنام "تام براون" (کوپر) جلب میشود و کلید اتاقش را برای او میفرستد. یکی از محبوبههای "تام"، همسر افسری بهنام "سزار" (هوپت)، دو مرد عرب را به سراغ "تام" میفرستد، ولی "تام" از پس آنان برمیآید و بعد با رد پیشنهاد "ایمی" برای رفتن به اروپا، برای مأموریت به صحرا میرود و "ایمی" میپذیرد که "لویسیه" حامیاش باشد. "سزار" در مأموریت کشته میشود و سربازان لژیونر وقتی بازمیگردند که "لویسیه" برای اعلام نامزدیاش با "ایمی" جشن گرفته است. "ایمی" برای دیدن "تام" میرود؛ دیدار آنان بینتیجه میماند، ولی وقتی دوباره لژیونرها برای مأموریت اعزام میشوند، "ایمی" پس از خداحافظی با "لویسیه"، همراه زنان عرب لژیون در صحرا به راه میافتد...
ـ نخستین فیلم هالیوودی دیتریش و دومین از هفت فیلمش با استاد که یکشبه از او ستارهای جهانی میسازد؛ همچنین نقطه اوج همکاری فوناسترنبرگ و دیتریش و شاید بهترین اثر مشترک آن دو سبک ویژه بصری فوناسترنبرگ، در خلق فضای پر رمز و راز مراکش با صحنهآرائی همکار محبوبش هانس دربر و فیلمبرداری استادانه گارمیس اگرچه در آن سالها با واکنش منفی منتقدان واقعیتدوست مواجه شد، اما امروز با گذشت دههها هنوز تکاندهنده و تماشائی است. فیلم اقتباسی از رمانی نه چندان قابل توجه است که مایه مورد علاقه فوناسترنبرگ، "سرکوب و پنهان کردن"احساسات و عواطف"، را دربر دارد. صحنهای که دیتریش در کافه با کت و شلوار و کلاه (نخستین زنی که بر روی پرده با لباس مردانه ظاهر میشود؟) برنامه اجراء میکند و نمای پایانی که در آن با پاهای برهنه به دنبال کوپر میرود، به یادماندنی هستند.