مهندس ̎فریدون بهنام̎ که تازه از آمریکا بازگشته است، به طور اتفاقی دوست قدیمیاش، ̎مجید قانع̎ را میبیند و توسط او به جمعی معرفی میشود که دوره دوستانه دارند. در این جمع ̎غلامرضا مودت̎ دیگران را تحت نفوذ خود دارد. بهنام طرحی جهت ساخت یک مجموعه مسکونی در شمال دارد و میخواهد شهرکی نمونه بسازد. طبع سودجوی جمع، آنها را مشتاق به مشارکت در این پروژه میکند. در این میان بهنام با ̎ثریا ̎ دختر مودت آشنا میشود و از او تقاضای ازدواج میکند. ثریا ناخواسته به یک بازی کشانده میشود که حاصل آن شناسائی چهره حقیقی آدمهای اطرافش است.