̎مینو̎ و ̎موسی̎ در آستانهٔ زندگی مشترک هستند. نامهای به دست موسی میرسد و از او به عنوان بازمانده برپا کننده دکل دیدهبانی خواسته میشود تا برای جمعآوری این دکل به جزیره مینو برود. او از این سفر اکراه دارد، اما در شرایطی قرار میگیرد و به آنجا میرود. ̎منصور̎ برادر مینو در آن دکل شهید شده است و این آغاز خاطراتی است که موسی همه و همه مینو را مجذوب محیط میکند. او خود را هم ردیف موسی و منصور در شرایط جنگ پیدا میکند. مینو در تلاش بالا رفتن از دکل به زمین میخورد و چشم در بیمارستان باز میکند و موسی را نمییابد. او به دنبال موسی میگردد و او را در همان دکل در جزیره مینو پیدا میکند. موسی معتکف شده است. مینو و موسی در بالای دکل میمانند و تصمیم میگیرند که دکل را جمعآوری کنند.