اِبْنِ سَعیدِ مَغْرِبی، نورالدین ابوالحسن علی بن ابو عُمران موسی ابن محمد بن عبدالملک ابن سعید العَنْسی مَذْحِجی غَرناطی قَلعی (610 - 685ق/1214-1286م)، ادیب، شاعر، تاریخنگار، جهانگرد و جغرافینویس اندلسی. وی را به جهت انتساب به صحابی معروف عمّار یاسر عَمّاری نیز گفتهاند (ابن فضل الله، 8/382؛ زبیدی، ذیل ماده «عمر»، هر چند در بعضی از مآخذ این نسبت را غُماری: مثلاً صفدی، 22/253؛ ابن رافع، 145) و گاه عمادی (حاجی خلیفه، چ، فلوگل، 3/524) ضبط کردهاند. نسبت قَلعی ابن سعید به سبب زاده شدن او در قلعهٔ بنی سعید، نزدیکی غرناطه، یا اقامت خاندان او از زمانهای دور در آن مکان بوده است (نک: ابن فضلالله، 8/382؛ پتیرون، .(2-3 نخستین کس از نیاکان ابن سعید که در قلعهٔ مذکور اقامت گزید عبدالله بن سعید بن عمار، فرمانده جند یمنی دمشق بود که با استفاده از آشفتگی اوضاع اندلس بر قلعهٔ اَسْطَلیر در منطقهٔ غرناطه چیره شد و استقلال آن را اعلام کرد تا به دستور عبدالرحمان بن معاویه (حک 138-172ق/756- 788م) کشته شد (پتیرون، 5 -4 ؛ عیادی، 41-42). از آنگاه باز اخلاف عبدالله بر آن مکان استوار حکمروایی داشتند و آن قلعه به قلعهٔ بنی یَحْصُب (از نام قبیلهٔ یمنی) یا بنی سعید معروف شد و اکنون آلکالا لارِئال1 نام دارد (عبادی، همانجا؛ 2 .(EIاز این دودمان مردان قلم و شمشیر چندی برخاستند (برای مشاهیر بنی سعید، نک: پتیرون، 14 -4 ؛ عیادی، 49-66). ظاهراً او تنها فرزند خاندان بود و از کمال توجه پدر در تربیت و تعلیم برخوردار شد، به قسمی که از آغاز جوانی شعر میسرود و در آن سن، شاعری از او شگفت مینمود (ابن خطیب، 4/154). از کودکی با مناقب خانواده آشنا و در مجالس پدر حاضر میشد (عیادی، 69). در غالب سفرهای پدرش همراه او بود و به این ترتیب بسیاری از مناطق اندلس را دید و با بزرگان علم و ادب آن سامان آشنا شد (همو، 77-89). ابن سعید در 631ق جای پدر را در حکومت جزیرهٔالخضراء گرفت (ابن خلیل، 2). به علت تبدیل سریع اوضاع در اندلس آن روزگار، ابوالحسن نیز ناگزیر با فواصل کوتاه موضع سیاسی خود را عوض میکرد و گاه، به رسم روزگار، حتی به تهنیت قاتل ممدوح پیشین خود برمیخاست (قاضی، 14). پس از فوت متوکل بن هود (635ق/1237م) تحمل وضع موجود در اندلس بر ابوالحسن و پدرش دشوار شد. از این رو آن دو نیز مانند بسیاری از اهل علم و قلم اندلس در آن زمان به آن سوی دریا در جنوب یعنی به مغرب رفتند (عنان، 453). این سفر در 636ق صورت گرفت. شاید پیش از این، در سالهای میان 627 و 629ق ابوالحسن از سَبته دیدن کرده بود (عیادی، 89 -90). آن دو 3 سال در قسمتهای مختلف مغرب (مراکش)، مغرب میانی (الجزایر) و افریقیه (تونس) به سر بردند. در تونس، ابوالحسن به دربار ابوزکریا یحیی اول حَفصی (حک 625 - 647ق/1228-1249م) پیوست و از نزدیکان سلطان شد و منصب قرائت مظالم یافت (همو، 93-94). ظاهراً در آن هنگام پدر او موسی هم در خدمت والی سبته، پسر ابوزکریا بود و ابوعبدالله محمد بن حسین، نوهٔ عموی ابوالحسن (نک: پتیرون، از نزدیکان سلطان تونس شمرده میشد. بدگویی عدهای از حاسدان، که گویا ابوعبدالله نیز از زمرهٔ آنان بود، موجب گردید که پدر و پسر هر دو از مناصب خود برکنار شوند (عیادی، همانجا) و راه مشرق پیش گیرند. آن دو در ربیعالاول 639 در اسکندریه بودند. موسی برای تدارک سفر حج در اسکندریه ماند، که در آن سال موفق به این امر نشد (همو، 98-99)، اما ابوالحسن به قاهره رفت و در آنجا بود تا از درگذشت پدر در اسکندریه (شوال 640) آگاهی یافت و برای عزای او به اسکندریه آمد (ابن سعید، المغرب، 2/172؛ قاضی، 14). موسی هنگام حرکت پسرش به قاهره وصیت نامهای به نظم و نثر برای وی نوشته و در آن، با استفاده از دانش و تجربهٔ خود، بهترین صفات اخلاقی لازم و رفتار مطلوب را به فرزندش توصیه کرده بود تا در غربت راهنمای او باشد (مقری، 352-361). در بعضی مآخذ متأخر این وصیتنامه را اشتباهاً به خود ابوالحسن نسبت دادهاند که گویا برای پسرش نوشته است (قمی، 62؛ مدرس، 7/564). به موسی کتابی به نام واجب الادب که تلخیصی است از تاریخ رقیق قیروانی و یک معجم در تراجم نسبت دادهاند (پتیرون، .(14 ابوالحسن از معجم پدرش نقل کرده است (مقری، 3/130). ابن سعید در 640ق مجدداً به قاهره بازگشت (ابن سعید، المغرب، 2/171). او که آوازهاش پیشاپیش به مصر رسیده بود، خواه به علت اشتهار خود به شعر و نویسندگی یا بر اثر معروفیت پدر و خانوادهاش، در محافل علمی و ادبی قاهره به خوبی پذیرفته شد و به زودی پیوندهای دوستی بسیاری با مشاهیر عصر در آن سرزمین برقرار کرد که جمالالدینابوالحسنجزّار مصری (د 679ق)، ابنمطروح (د 654ق) و بهاء زُهیر (د 656ق) از آن جمله بودند (ابن خطیب، 4/155). اگرچه ابن سعید به دربار سلطان مصر الملک الصالح نجمالدین ایوب (حک 637 -647ق/1240-1249م) نپیوست، اما با مشاور و نایب سلطان در شام، جمالالدین احمد بن موسی بن یَغمور (د 673ق) شاعر معروف مصری مأنوس شد (ابن خطیب، 4/155؛ ابن هُذیل، 196؛ ابن سعید، رایات، 32). ابن سعید تا 644ق در مصر ماند. در این سال او با کمالالدین عمر مشهور به ابن عدیم که از سوی الملک الناصر یوسف حکمران ایوبی حلب (حک 634 - 658ق/1237-1260م) برای سفارت به قاهره آمده بود، آشنا شد. شیفتگی آن دو نسبت به یکدیگر موجب شد که وقتی ابن عدیم به حلب بازگشت، ابن سعید هم به همراه او رفت. ابن عدیم ابن سعید را به الناصر معرفی کرد (ابن سعید، المغرب، 2/171، 172؛ ابن خطیب، همانجا). ظرافت در سخن، شعرشناسی و آواز خوش ابن سعید ناصر را خوش آمد و او را لقب «بلبل» داد (همو، 4/157) و ابن سعید چندین کتاب خود را به نام این سلطان کرد (عیادی، 111)، او سه سال در ملازمت دربار حلب ماند (قاضی، 15) و با بزرگان علم و ادب آن خطه دیدار کرد (ابن خطیب، 4/157). از آن جا به دمشق رفت و به مجلس انسِ الملک المعظم توران شاه (حک 647 - 648ق) پسر سلطان مصر درآمد. در اواخر 648ق از دمشق به موصل و بغداد رفت و تا نواحی بصره و در ایران تا اَرَّجان (در غرب فارس و نزدیک بهبهان) سفر کرد (همانجا؛ عیادی، 112- 115). شاید یکی از انگیزههای او به سفر در مشرق و دیدار دوردستهای آن، افزون بر نیاز به گردآوری اطلاعات لازم برای تدوین تاریخ ادبی مشرق ( 2 و نیز توصیفهای گیرای مشرق دیدگانی چون ابوالعباس احمد بن مُفَرّج اشبیلی معروف به ابن رومیه (د 631ق)، که آرزوی دیدار آن سرزمینها را در ابن سعید جوان بر میانگیخت (ابن خلیل، 181)، پیشینهٔ چنین سفری در خانوادهٔ او بوده باشد. در واقع، عموی ابوالحسن، عبدالرحمان بن محمد در پی سفر حج به شام و عراق و ایران تا بخارا رفته و به هنگام استیلای مغول بر آن شهر در 616ق/1220م کشته شده بود (پتیرون، .(11-12 ابن سعید از عراق به دمشق و حلب رفت و از آنجا عزم سفر حج کرد و پس از ادای فریضه به حلب بازگشت (عیادی، 121-124). او آنگاه در 652ق/1255م به افریقیه در مغرب مراجعت کرد (ابن خطیب، 4/157- 158) و به این ترتیب مرحلهٔ نخست سفر مشرق ابن سعید پایان یافت. به گفتهٔ خود وی، او گاه در جامهٔ توانگران و گاه در خرقهٔ درویشان سفر میکرد (ابن خلیل، 2). در ترتیب و تاریخ سفرهای او پس از اقامت در مصر تشویش و اختلاف وجود دارد. از میان رفتن بسیاری از نوشتههای خود ابن سعید، بازسازی درست و دقیق این جابهجاییها را ناممکن میسازد. در مآخذ کهن این سفرها را یکسان ذکر نکردهاند. در بعضی مراجع آمده است که ابن سعید از مصر به عراق رفت و از آنجا به شام آمد (مثلاً نک: صفدی، 22/253؛ ابن رافع، 145؛ ابن تغری بردی، 4/352). این روایت در نوشتههای متأخران نیز دیده میشود (نک: 2 ؛ EIعربی، 12؛ بستانی ف ). با توجه به تصریح ابن سعید به ملاقات باکِنانی قادسی در بیتالمقدس در 643ق (ابن خلیل، 213) گمان میرود که وی پیش از رفتن به حلب به همراه ابن عدیم، سفری به نواحی شام داشته است (عیادی، 124). به همین گونه، بعضی مآخذ سفر حج و بازگشت او را به مغرب درپی گشت و گذارش در حدود عراق و ایران، بدون اشاره به مراجعت به شام، آوردهاند (ابن خطیب، 4/157؛ بغدادی، 1/714). گاه در همان سفر نخستین مشرق، دو مسافرت به عراق نیز به او نسبت دادهاند که سفر حج در پی دومین آنها بوده است ( بستانیف).این سفر احیاناً حج دوم او تلقی شده است ( 2 .(EIاو خود عزیمت به حج را در 647ق ضبط کرده است ( المغرب، 2/173). ابن سعید پس از بازگشت به افریقیه در 652ق به خدمت ابوعبدالله محمد المستنصر حفصی (حک 647 - 675ق/1249- 1277م) در آمد و مورد توجه قرار گرفت (ابن خطیب، 4/158). یک بار به سبب اختلاسی که در اموال دولتی روی داد، ابن سعید مورد بیمهری قرار گرفت، اما اندکی بعد به دنبال سرودن قصیدهای و پوزشخواهی از سلطان بخشوده شد. در این هنگام پسر عم او ابوعبدالله محمد بن حسین وزیر سلطان بود (عیادی، 125-126). ابن سعید در تونس به حشر و نشر با عالمان و ادیبان آن خطه و مکاتبه با دوستان مشرقی خود ادامه داد (همو، 126-129). از گفتهٔ ابن خطیب چنین برمیآید که ابن سعید تا پایان عمر در تونس ماند و همانجا درگذشت (4/158)، اما از گفتهٔ مقری با استناد به عُدّهٔ المستنجز ابن سعید چنین بر میآید که او در 666ق/1269م، پس از 14 سال اقامت در تونس، مجدداً بار سفر به سوی مشرق بست (2/398) و در اسکندریه بود که شنید مخدومش الملک الناصر به دست مغولان کشته شده است. وی ویرانی حلب به دست مغولان را نقل کرده است. ابن سعید سپس درصدد برآمد که حکمران مغول، هولاکو را از نزدیک ببیند. از این رو از طریق حلب به سوی ارمنستان رفت و خان مغول را دریافت و مهمان او شد (2/368-370). وی پس از آن به ایران سفر کرد و به گفتهٔ خودش میان آبادان و قزوین و عمان و نَصیبین را در نوردید (ابن خلیل، 2) و تا خراسان نیز رفت (همو، 9). لحن او در وصف بعضی جاهای آذربایجان به گونهای است که نشان میدهد او این سرزمین را دیده است (ابن سعید، کتاب الجغرافیا، 172). از این پس زندگانی ابن سعید در ابهامی شگفتیآور فرو رفته است و معلوم نیست چه زمانی از سفر دوم مشرق و نیز به کجا بازگشت و عمرش چه وقت و در کجا به پایان آمد؟ اینها پرسشهایی است که متقدمان و متأخران به آنها پاسخهای متفاوت دادهاند. با توجه به تحقیقات اخیر میتوان احتمال داد که ابن سعید در حدود 675ق/1276م به تونس بازگشته است. در این زمان ابوزکریای دوم حفصی الواثق (حک 675 - 678ق) در تونس حکمرانی میکرد و ابن سعید کتاب القِدح المُعَّلی را به او اهدا کرد (عیادی، 131). ظاهراً او اواخر عمر را دور از غوغای زندگی اداری و درباری به تألیف گذراند و در تونس درگذشت (همو، 132-134). آنگونه که از مآخذ برمیآید ابن سعید در عمر خود تأهل اختیار نکرد و خود وی در قطعهای از سرودههای خویش به امتیازات زندگی بیزن و فرزند اشاراتی دارد (مقری، 2/268؛ قس: عیادی، 68). از خود ابن سعید نوشتهٔ مستقلی در بیان برنامههای آموزشی او در جوانی و فهرست کتابهایی که در پیش استادان زمان خوانده است، سراغ نداریم. از مجموع اشارات او در نوشتههای مختلفش و از بعضی اشارات ترجمهنویسان او چنین برمیآید که او با توجه به امکانات و موقعیت خانوادهاش آموزشهای رایج زمان را فراگرفته و نزد شمار بسیاری از عالمان عصر شاگردی کرده است (همو، 72). نخستین و مهمترین استاد او پدرش موسی بود که مقدمات علم و معرفت را به او آموخت (همو، 69). جز دوستان و دانشمندانی که ابن سعید در مغرب و مشرق از آنان بسیار چیزها فراگرفت، این چند عالم بزرگ اشبیلیه به عنوان استادان رسمی او یاد شدهاند: ابو علی عمر بن محمد الشَلوبین، ابوالحسن بن جابر الدَبّاج و ابوالحسن بن عُصفور (ابن خطیب، 4/153). گذشته از آنان ابوالحسن بن مالک، ابواسحاق ابراهیم بن قاسم اَعلم بَطَلیوسی، ابوعمران موسی بن علی طَریانی، ابوالمتوکل هیثم بن احمد بن هیثم اشبیلی، ابوالعباس النیار اشبیلی، ابوالحسن حازم بن محمد قَرطاجنی و ابوالعباس احمد بن الحاج اشبیلی را از استادان او یاد کردهاند (قاضی، 13؛ عیادی، 73). ابوبکر ابن البناء محمد بن احمد اشبیلی نیز از استادان او بوده است (ابن خلیل، 118-119). ابن سعید تعلیم و تدریس را ظاهراً تجربه نکرد و از این رو کسی را به نام شاگرد او نمیشناسیم، اما طبعاً همانگونه که در روابط بسیار گستردهاش او خود از دیگران میآموخت، کسانی هم از محضر دانش او فایده میبردند. مثلاً شرفالدین ابوالعباس احمد تیفاشی (تونسی)، که مانند ابن سعید سفرهای درازی در مشرق کرده بود، در قاهره از وی اجازهٔ روایت المغرب گرفت (فروخ، 6/183). ابن سعید این اجازه را به غلام تیفاشی، جمالالدین ابوعبدالله محمد فارسی اُرموی نیز داده بود (مقری، 2/332). ظاهراً ابن سعید در همهٔ مدت عمر پس از بیرون آمدن از اندلس اوقات فراغت را به تألیف گذراند و در فرصتهای دیگر هم عملاً به دنبال جمعآوری مواد و مطالب تألیفات متعدد خود بود و ضمن سفرهای خود به هر شهر مهمی که میرسید، به سراغ کتابخانههای شخصی و عمومی آنجا میرفت. آثار: شمار آثار ابن سعید را به نقل از مقری 400 عدد نوشتهاند (عربی، 14)، اما در هیچ مأخذی نام همهٔ نوشتههای او نیامده است. ابن خطیب با کمتر از یک سده فاصلهٔ زمانی از روزگار ابن سعید اشاره میکند که شماری از این آثار به دست او نرسیده است (4/153). حاجی خلیفه 12 اثر (چ فلوگل، 2/103، 151، 3/524، 4/311، 5/127، 309، 498، 556، 6/108، چ استانبول، 2/1925) و بغدادی 19 اثر (1/715) از او را یاد کرده است. بروکلمان 7 عنوان S,) GAL, I/411; GAL, )، I/576 قاضی در مقدمهٔ رایات (ص 16-17) 26 اثر و عیادی در تحقیق خود (ص 172-262) از آثار بازمانده یا تنها یاد شدهٔ ابن سعید در نوشتههای دیگران بیش از 40 عنوان را برشمرده است. توجه به آثار ابن سعید از سدهٔ گذشته در اروپا آغاز و اجزایی از بعضی آثار او به وسیلهٔ خاورشناسان منتشر و احیاناً به زبانهای اروپایی برگردانده شد (عقیقی، 1/279، 2/594، 610، 615، 633، 3/1042؛ عیادی، 172- 173) و پس از جنگ دوم جهانی محققان عرب به تصحیح و انتشار دیگر آثار او برخاستند (همو، 173-174). آثار ابن سعید را میتوان در موضوعات مربوط به تاریخ و ادب عربی، جغرافیا و سفرنامه دستهبندی کرد. الف - آثار او در تاریخ و ادب عربی: 1. مهمترین و مشهورترین کار ابن سعید اتمام تألیف طولانی کتاب المغرب است. احتمالاً همین کتاب بوده است که موجب شناخته شدن ابن سعید در سفر نخستین او در مصر و بازشدن راه او به محافل علم و ادب شده است و شاید المغرب پیشتر از رسیدن ابن سعید به قاهره در آنجا شناخته شده بود ( 2 .(EIابن سعید بعضی کارهای معروف دیگر خود را با اتکا بر این اثر عظیم و در پی آن و به نحوی در ارتباط با آن پرداخته است. اجمال داستان طولانی تألیف این کتاب همان عباراتی است که ابن سعید در آغاز هر جزء از آن آورده است: «جزء... از کتاب المُغرب فی حلی المغرب که در طول 115 سال شش نفر یکی بعد از دیگری به تألیف آن پرداختهاند». نخستین مؤلف این کتاب ابوعبدالله محمد بن ابراهیم الحجاری بود که در 530ق/1135م به تشویق عبدالملک بن سعید به تألیف آن پرداخت و نامش را المُسْهب فی غرائب المَغرب گذاشت (نک: ابن خطیب، 3/435). موضوع آن، احوال ادبای اندلس از فتح عرب تا 530ق بود. عبدالملک آن را پسندید و پیوسته به مطالعهٔ آن میپرداخت و به خاطرش گذشت که فروگذاشتههای حجاری را بر آن بیفزاید و موارد غیر لازم را کوتاه کند. پس از عبدالملک دو پسرش احمد (د 558ق/1163م) و محمد (د 591ق/1195م) همین شیوه را ادامه دادند تا نوبت به موسی بن محمد رسید و او از حاصل مطالعات فراوان و شنیدههای خود بر آن افزود و آن را تحویل فرزندش ابوالحسن علی داد ( 2 و وی احوال سخن سرایان مغرب را تا سدهٔ 7ق/13م در آن درج کرد و کتاب را به صورت نهایی آن به پایان برد (ابن فضلالله، 11/171؛ ضیف 1/1-2). ابن سعید در خلال این اثر، خود را به عنوان تکمیل کنندهٔ این نوشته یاد کرده است ( المغرب،2/172، النجوم الزاهرهٔ، 98، 106). گفته شده است که ابن سعید این کتاب را در 641ق در مصر به پایان برد. واقعیت این است که تألیف و تکمیل اجزای مختلف این اثر تا سالها پس از آن ادامه داشته و ظاهراً نسخهٔ نهایی آن در میان سالهای 645 و 647 در حلب تنظیم شده است (ضیف، 1/21). به گفتهٔ حاجی خلیفه (چ استانبول، 2/1747) المغرب در حدود 15 مجلد بوده است. هنوز همهٔ اجزای این کتاب به دست نیامده است. این اثر به سه قسمت کلی منقسم شده است: «الاکلیل فی حلی وادی النیل»، مربوط به مصر، شامل 6 کتاب اول؛ «نفحات العنبر فی حلی بلاد البربر»، دربارهٔ بلاد شمال افریقا در غرب مصر، شامل 3 کتاب بعدی؛ «وَشیالطُرس فی حُلی جزیرهٔ الاندلس»، 6 کتاب آخر (عیادی، 209). هر قسمت به اجزایی بخش شده است و هر جزء هم تقسیماتی دارد. مؤلف در بحث از هر شهر و دیار ابتدا توضیحاتی جغرافیایی میآورد، آنگاه به تاریخ منطقه میپردازد و پس از ذکر ابنای ملوک از طبقات پنجگانهٔ امرا، رؤسا، علما، شعرا و لفیف (نکته پردازانی از هر صنف که صاحب نظم نیستند)، سخن به میان میآورد (ضیف، 1/9، 12). در تدوین مطالب این اثر از سه نوع مأخذ استفاده شده است: دیدهها (مخصوصاً در توصیفهای جغرافیایی)، شنیدهها (به ویژه در نقل اشعار و سرودهها) و نوشتههای دیگران. در مآخذ نوع اخیر، المغرب مستند به کتابهای بسیار زیادی است که در خلال متن از آنها یاد شده است (همو، 1/13-16). بعضی اجزای المُغرب را ابن سعید شخصاً تألیف کرده است، مانند اجزای مربوط به تاریخ اخشیدیان و ایوبیان (عیادی، 207). این اثر به رغم عظمت و اشتهارش با نامهای مختلف یاد شده است. خود ابنسعید نام آن را المُغرب فی حُلی المَغرب ( النجومالزاهرهٔ،398) و المغرب فی حلی المغرب فی حلی اهل المغرب ( عنوانالمُرقصات،3) آورده است (برای موارد دیگری از این اختلافها در تسمیهٔ کتاب نک: عیادی، 186). سخاوی از المغرب فی حلی المغرب و المغرب فی محاسن المغرب به صورت دو کتاب مجزا و هر دو را از ابن سعید یاد کرده است (ص 279). حاجی خلیفه بجز المُغرب کتابی با عنوان تاریخ مغرب (چ فلوگل، 2/103) و اثری دیگر با نام المغرب عن سیرهٔ ملوک اهل المغرب (همان، 2/151) به نقل از ابن خلکان به ابن سعید نسبت داده است. در اواخر سدهٔ گذشته نخستینبار فولرس1 قسمتی از المغرب را در مورد طولونیان مصر با عنوان الدّر المکنون فی حُلی دولهٔ بنی طولون، با ترجمهٔ آلمانی آن و درپی او تالکیست2 متن و ترجمهٔ آلمانی قسمت مربوط به اخشیدیان را با عنوان کتاب العُیون الدُعج فی حُلی دولهٔ بنی طُغج منتشر کرد. به مناسبت جشن صدمین زادروز آماری3 خاورشناس ایتالیایی، موریتس4 قسمت مربوط به جزیرهٔ سیسیل را با عنوان الالحان المُسَلّیهٔ فی حلی جزیرهٔ صقلیهٔ به طبع رسانید I/576) ؛ GAL,S, عیادی، 172). جزء اول قسمت مصری المغرب را زکی محمد حسن با همکاری شوقی ضیف و سیدهٔ کاشف در 1953م در قاهره به چاپ رساند. شوقی ضیف قسمت مربوط به اندلس را در 2 مجلد (1953م و 1955م) در قاهره منتشر کرد. جزء قاهره از المغرب با عنوان النجوم الزاهرهٔ فی حلی حضرهٔ القاهرهٔ به وسیلهٔ حسین نَصّار به مناسبت جشن هزارهٔ بنای قاهره تصحیح و در 1970م در آن شهر چاپ شده است. با اینهمه کار در مورد المغرب هنوز نسخهای از برخی اجزای آن به دست نیامده است. مثلاً از قسمت دوم کتاب که مربوط به بلاد بربر است، چیزی شناخته نشده است. همچنین از بعضی اجزای قسمت مصری کتاب تنها عنوان آن شناخته است (نصار، 9). جزء آغازین قسمت اندلس (قسمت سوم کتاب) هنوز مفقود است (عیادی، 187؛ برای نسخههای خطی ازاین اثر، نک: S ، GAL, همانجا). از نسخهای به خط مؤلف که به کتابخانهٔ ابن عدیم در حلب اهدا شده است و از دست کسانی چون صفدی و ابن دُقماق گذشته، بخشهای پراکندهای مانده که در 4 مجلد بزرگ در دارالکتب مصر نگهداری میشود. بخشی از آن هم با برگهای نامنظم در کتابخانهٔ بلصفورهٔ در نزدیکی سوهاج مصر وجود دارد. این نسخهها اساس کارهای اخیر در انتشار اجزای المغرب قرار گرفته است (نک: ضیف، 1/21-23). با آنکه یکی از محققان متأخر لحن ابن سعید را در المغرب بیشاز حد خودستایانه و متوجه بزرگکردن خود و خانوادهاش شمرده و ادعاهای او را بزرگتر از محتوای اثرش دانسته است (اهوانی، 2(1)/312-314)، اما ابن فضلالله عمری (د 749، که مسالک خود را بسیار بزرگتر و پرمغزتر از المغرب میداند) ابن سعید مکمل المغرب را به ابداع و دانایی بسیار ستوده است (8/382، 11/171). 2. المُشرق فی حلی المَشرق، دومین اثر بزرگی است که ابن سعید اتمام آن را چون میراثی از پدر یافت. در واقع موسی به خاطرش رسیده بود که المغرب را با نظیر آن در مورد اخبار مشرق تکمیل کند و برای این منظور در عرض مطالعهٔ مستمر و سفرها و جستوجوی خود در کتابخانهها درصدد فراهم آوردن مواد مربوط به چنین طرحی برآمد. ابوالحسن طرح پدر را به اتمام رساند و خود اقرار کرده است که در این مورد هم پیرو بوده است، نه آغازگر (عیادی، 175-176، به نقل از مقدمهٔ المشرق ابن سعید). طرح و تقسیمات و روش کار در این کتاب هم مانند المغرب است (همو، 176-177). این اثر هنوز به صورت خطی در مصر باقی است و هیچ جزء از آن چاپ نشده است (برای مشخصات نسخه، نک: S ، GAL, همانجا؛ عیادی، 175). المشرق مشتمل بر 8 کتاب است که به نام سرزمینهای بزرگ مشرق اسلامی از جزیرهٔالعرب تا سند و هند تقسیم شده است و پایان نسخهٔ تیموریهٔ مصر تاریخ صفر 643ق/1245م دارد. این نسخه با توجه به طرح مقدمهٔ کتاب ناقص است. توقیع دانشمندان بنامی چون ابن حجر عسقلانی (د 797ق) بر کتاب سوم این نسخه دیده میشود (همو، 178-182). صفدی اشاره کرده که از المشرق ابن سعید سه مجلد به خط خود او داشته است (22/253). ابن تغری بردی از این کتاب نقل کرده است (3/172-173). ابن سعید در دیدار اول خود با الناصر در حلب به تألیف این اثر و المغرب اشاره کرده (عیادی، 110) و در مقدمهٔ عنوان المرقصات آن را با عنوان المشرق فی حلی اهل المشرق یاد کرده است (ص 3). نام این کتاب هم مانند عنوان المغرب به صورتهای مختلف ضبط شده است. حاجی خلیفه در ذیل عنوان المشرق فی محاسن اهل المشرق آن را در 60 مجلد توصیف کرده (چ استانبول، 2/1693) و این عنوان را جدا از دو عنوان دیگر المشرق فی اخبار المشرق و المشرق فی حلی المشرق آورده است (همانجا). نکتهٔ قابل ملاحظه ضبط نام یگانهای برای هر دو کتاب المُغرب و المُشرق در اثر بروکلمان به صورت فَلَک الاَرَب ( الادب ؟) المحیط بحلی لسان العرب المحتوی علی کتابی المُشرق فی حُلی المَشرق و المُغرب فی حلی (محاسن اهل) المَغرب است I/576) S, GAL, I/411; .(GAL, این عنوان در مراجع پیش از بروکلمان دیده نمیشود. حمیده به این عنوان اشاره کرده، اما مأخذی در این مورد به دست نداده است. به گفتهٔ او ابن سعید مقدمهای جغرافیایی برای این مجموعه ترتیب داده و نام آن را فلک الارب گذاشته است (ص 490). ابن سعید از آگاهیهای گوناگون و گستردهای که در تألیف دائرهٔالمعارف گونهٔ المغرب و المشرق فراهم آورده بود، برای تألیف آثار مختصر دیگر و وسیله ساختن آنها برای تقرب به بزرگان یا سهلالتناول نمودنشان برای اهل ادب سود جسته است. 3. کتاب رایات المُبَرّین و غایات المُمَیّزین، که ابن سعید به هنگام اقامت در مصر به صورت گزیدهای از اشعار سخنسرایان یاد شده در المغرب تنظیم و با اهدا به جمالالدین احمد بن موسی بن یَغمور (ابن سعید، رایات، 31-32) پیشنهاد کرد که اگر وی اراده کند، نظیر این گزیده را از کتاب المشرق هم میتواند در کمترین زمان ترتیب دهد (همانجا). این اثر در 641ق پایان یافته است (همان، 151) و حاوی اشعاری از 140 شاعر اندلس و شمال افریقا (مغرب) و سیسیل، از هنگام انقراض خلافت قرطبه (422ق/1031م) تا زمان خود ابن سعید است. تقسیم نخستین کتاب، جغرافیایی و بعد برحسب طبقات اجتماعی و ترتیب زمانی است. ابن سعید در این اثر نمونههایی از شعر خود را نیز آورده است (ص 98-103). نخستینبار خاورشناس اسپانیایی گارسیا گومز1 در کتابخانهٔ احمد زکی پاشا به نسخهای از آن دست یافت که از روی نسخهٔ استانبول عکس گرفته شده بود. گومز این نسخه را تصحیح و با ترجمهٔ اسپانیایی چاپ کرد. آربری آن را به انگلیسی برگردانده است (عیادی، 218؛ 2 .(EIنعمان عبدالمتعال قاضی به تصحیح مجدد و چاپ این اثر در 1393ق/1972م در قاهره برخاست. ظاهراً این چاپ براساس همان نسخهٔ مورد استفادهٔ گومز، اما با مقایسه با متنهای اندلسی دیگر صورت گرفته است. 4. عنوان المُرقصات و المُطربات. به گفتهٔ ابن سعید هنگامی که خبر سرگرمی او به تألیف کتاب جامع المرقصات و المطربات (جامع دو اثر بزرگ مؤلف: المغرب و المشرق ) در دهانها افتاد، علاقهمندان زیادی به طلب و پرسش برخاستند و او این کتاب را پرداخت تا مقدمه و مدخلی بر آن جامع باشد و در آن نمونههایی از بلاغت در نظم و نثر هر دو آورد ( عنوانالمرقصات،3). اینکه برخیکتاب جامعالمرقصاتوالمطربات را به محمد بن معلی الازْدی نسبت داده و عنوان المرقصات و المطربات ابن سعید را مقدمه و مدخلی بر آن تصور کردهاند، سند قابل اثباتی ندارد (عیادی، 222-223). از زمان تألیف این اثر اطلاعی نداریم. از مقدمهٔ اثر چنین برمیآید که در خلال نخستین سفر مشرق ابن سعید میان 647 و 651ق صورت گرفته است (همو، 232). این کتاب یک بار در 1286ق در مصر و بار دوم در 1949م در الجزایر به چاپ رسیده است (عیادی، 232؛ برای نامهای مختلف این اثر، نک: همو، 221؛ برای ارزیابی کار ابن سعید در این اثر، نک: عباس، 532 -537). 5. المُقْتَطَف من اَزاهِر الطُرَف، گزیدهای از یادداشتهای ابن سعید برای المغرب و المشرق است. مطالب کتاب در 4 فصل مربوط به گزیدههای نثر، نظم، حکایات و اشعار نو (اوزان جدید) شرق و غرب ترتیب یافته است. مهمترین بخش کتاب «خَمیله» آخر (دوازدهم) کتاب و مربوط به مُوَشّحات و زَجَلهای (دو فن شعر مردمی) اندلس است (عیادی، 233). آخرین قسمت مقدمهٔ ابن خلدون در مورد موشحات و ازجال اندلس (ابن خلدون، 1/1115 و بعد) مأخوذ از المقتطف ابن سعید است (اهوانی، ؛ XIII/2-4 آل طعمه، 18-19). ابن سعید این کتاب را در بازگشت از بغداد به حلب و برای الناصر نوشته و در مقدمهٔ آن (بنابر نسخهٔ مصر) به گفتوگوی خود با سلطان ایوبی و به فصلبندی کتاب اشاره کرده است (اهوانی، .(4-10 با توجه به ذکر نام المستنصر حفصی در مقدمهٔ کتاب احتمال میرود که تاریخ تألیف آن در آغاز سلطنت این سلطان تونس و در 647ق بوده باشد (عیادی، 234). این کتاب هنوز چاپ نشده است و نسخههایی از آن در سوهاج مصر و اسکوریال وجود دارد (همو، 232). 6. القِدح المُعَلّی فی التاریخ المُحَلّی، نام اثر تاریخی و ادبی دیگر ابن سعید است. ابن رشید و ابن خطیب از این اثر یاد کردهاند (ابیاری، مقدمه بر اختصار، 5). نسخههایی از این اثر که برای المستنصر حفصی نوشته شده، در پاریس و پَتنه نگهداری میشود I/411) .(GAL, بروکلمان این اثر را، که شامل تراجم شعرای نیمهٔ نخست سدهٔ 7ق/13م اندلس است، با کتاب المحلّی بالاشعار مورد اشارهٔ مقری، که نسخهای در پاریس دارد، یکی میداند (همانجا)، اما ظاهراً این دو اثر یکی نیست (قاضی، 16). از این اثر نسخهای در تونس وجود دارد. در پاریس نسخهای تلخیص شده از این اثر با عنوان اختصار القدح المعلی (ابیاری، همان، 6، 16) وجود دارد که توسط ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن خلیل فراهم آمده است. ابیاری این اثر را برپایهٔ دو نسخهٔ تونس و پاریس در 1400ق در قاهره چاپ کرده است. مقایسهٔ آنچه ابن خطیب از القدح نقل کرده با آنچه در همان موضوع در اختصار القدح هست، یکی بودن دو متن را اثبات میکند (ابیاری، همان، 16-29). به علت یکی بودن مقدمهٔ کتاب در هر دو نسخه، ابیاری دلیل زکی محمدحسن را در انتساب اختصار القدح به ابوعبدالله بن خلیل نفی میکند (ص 32). در مقدمهٔ کتاب نَشْوَهٔ الطرب فی تاریخ جاهلیهٔ العرب منسوب به ابن سعید که به خط خود او در توبینگن محفوظ است I/576) S, GAL I/411; مؤلف اشاره میکند که این اثر جزیی از کتاب القدح المُعلّی فی التاریخ المُحلّی است که مشتمل بر دو جزء است: یک جزء با همین نام نشوهٔ الطرب مربوط به پیش از اسلام در سه قسمت، و جزء دوم با عنوان مَصابیح الظلام فی تاریخ ملهٔ الاسلام است (زایبولد2، 5 -4 ؛ عیادی، 236- 238). از جزء دوم کتاب نسخهای شناخته نیست. احتمالاً اختصار القدح چاپ شده قسمتی از این جزء دوم و مربوط به شعرای اندلس معاصر ابن سعید است. در این صورت، جای این پرسش هنوز باقی است که ابن سعید چگونه برخلاف اجزای دیگر نوشتههایش، به این قسمت اخیر نام ویژهای نداده است (ابیاری، همان، 15). 7. الغُصون الیانعهٔ فی محاسن شعراء المائهٔ السابعهٔ، ظاهراً جزء هشتم از اثر بزرگی است جامعِ طبقات شعرا با نام الحُلّهٔ السِیَراء (ابن سعید، الغصون، 1). در این جزء ترجمهٔ 26 تن از ادبای سدهٔ هفتم از مشرق و مغرب آمده است (عیادی، 249). از این اثر در مآخذ گذشته یادی نشده و نسخهٔ خطی آن در اسکوریال هم فاقد نام مؤلف است. ابیاری، که این اثر را در 1945م در قاهره به چاپ رسانده است، به دلیل لحن محتوای بسیاری از تراجم مندرج در آن، شیوهٔ بیان مطلب و اشارهٔ ابن رشید به کتابی از ابن سعید با عنوان الحلهٔ السیراء، مؤلف الغصون را ابن سعید دانسته است (مقدمه بر الغصون، «ل - ن»). او همچنین با توضیحاتی الغصون را با الغُرّهٔ الطالعهٔ فی فضلاء ( شعراء ) المائهٔ السابعهٔ، که به ابن سعید نسبت داده شده است (بغدادی، 1/715)، یکی میداند (ابیاری، همان، «ن - س»؛ قاضی، 16). از الغرهٔ الطالعهٔ نسخهای در اسکوریال موجود است I/577) S, .(GAL, 8. الطالع السدید فی تاریخ بنی سعید، اثری است در تاریخ خانوادهٔ مؤلف، اما نسخهای از آن به زمان ما نرسیده است. مؤلفان گذشته از آن نقل و یاد کردهاند (ابن خطیب، 1/432، 2/504؛ نک: عیادی، 351). دیگر آثار تاریخی و ادبی ابن سعید، که فعلاً نسخهای از آنها شناخته نیست، به شرح زیر است: الادب الغض؛ تاریخ مرتب علی السنین؛ تفریج الظلام و ترصیع العالم بالاعلام؛ الحُلّهٔ السِیَراء فی طبقات الشعراء؛ حلی الرسائل؛ حیا المَحْل و جَنی النَحل؛ الخدود المورّدهٔ فی محاسن اوزان المولّدهٔ؛ رقم الحُلل (وَشی الحلل) فی معرفهٔ الملل و الدول؛ روح الادب؛ ریحانهٔ الادب؛ السحر المذاب (المغراب) فی طبقات الخطباء و الکتاب؛ الشجرهٔ المثمرهٔ بالاعلام المشتهرهٔ؛ الغُرامیات؛ غنج المحاضرهٔ؛ کنوزالادب؛ کنوزالمطالب فی آلابیطالب؛ کنوز المعانی؛ لذهٔ الاحکام (الاحلام) فی تاریخ امم الاعجام؛ اللمعهٔ البرقیهٔ؛ المُحَلّی بالاشعار؛ الملتقط من السلک فی حُلی العروس الاندلسیهٔ (احتمالاً جزئی است از المُغرب )؛ملوک الشعر؛ ملوک الکلام؛ نتائج القرائح فی مختار المراثی و المدائح؛ وَشی الحسب فی حُلی النسب (نک: عیادی، 252-262؛ قاضی، 16-17). ب - آثار جغرافیایی و سفرنامههای ابن سعید: 1. کتاب البَدء، که در مآخذ گذشته از آن یاد نشده، کتابی در جغرافیای عمومی است و نسخهای از آن در بودلیان آکسفورد وجود دارد I/411) .(GAL, آماری جزئی از آن را در مورد جزیرهٔ سیسیل نقل کرده (ص 136-137). 2. بسط الارض فی طولها و العرض، نسخههایی از آن در پاریس و موزهٔ بریتانیا وجود دارد I/576) S, GAL, I/411; .(GAL, 3. کتاب الجغرافیا، یا الجغرافیا فی الاقالیم السبع، نسخههایی از آن در پاریس و لنینگراد نگهداری میشود I/577) S, و بسط الارض موجود در اکسفورد خلاصهای از این اثر است (همانجا؛ عربی، 25). ابن سعید در این اثر بیشتر بر ادریسی و سفرنامهٔ ابن فاطمه تکیه کرده و بر اقلیمهای هفتگانه دو اقلیم دیگر با عنوان ماوراء اقالیم افزوده و هر اقلیم را به 10 جزء تقسیم کرده است. با توجه به اشارات ابن سعید در مورد سقوط حلب به دست مغولان و دیگر اطلاعات مربوط به این قوم در این کتاب، احتمال میرود که او مطالب کتاب را در خلال سفر دوم به مشرق، یعنی پس از 666ق و در 15 سال آخر عمر خود تنظیم کرده باشد (همو، 26-27). ابن سعید با وجود تکیه بر ادریسی، در مواردی به صورتی مستقل عمل کرده و عرض و طول شهرها را دقیقتر یافته و به گفتههای ادریسی افزوده است (کراچکوفسکی، 1/358). البته او عرض و طول همهٔ شهرها را محاسبه نکرده و موقعیت بسیاری از بلاد را نسبت به شهرهای مهم دیگر بدون ذکر درجات آنها معرفی کرده است (کندی، مقدمه، .(30 جغرافیای ابن سعید در مورد هندوستان و مناطق شرقیتر آسیا و پیوندهای مهاجرتی آن با سرزمینها و جزایر شرقی افریقا اطلاعات با ارزشی دارد (نک: فِران، .(316-317 ابوالفدا بر این اثر ابن سعید اعتماد کرده و آن را از اسناد کار خود شمرده است ( تقویمالبلدان، 74، المختصر، 1/11)، اما پس از آگاهی بر اشتباهات وی دیگر به او تکیه نکرده است. محققان جغرافیای تاریخی این قضاوت ابوالفدا را درست نمیدانند (کراچکوفسکی، 1/358-359). در اینجا ضروری است یادآور شویم که به رغم جدایی دو عنوان بسط الارض و جغرافیا در طرز معرفی بروکلمان و عنوان نسخههای جغرافیایی چاپ شدهٔ ابن سعید، محتوای این نسخهها یکی است. نخستین بار خوان ورنت خینس1 این کتاب را براساس نسخهٔ کتابخانهٔ ملی پاریس با مقابله با نسخهٔ موزهٔ بریتانیا و نسخهٔ اکسفورد با عنوان بسط الارض فی الطول و العرض در 1958م در تطوان به چاپ رساند و بعدها اسماعیل عربی براساس همان نسخهٔ کامل پاریس آن را تصحیح و به عنوان رسالهٔ دکترا به زبان فرانسوی ترجمه کرد و متن عربی تصحیح شده را با تعلیقات در 1970م در بیروت منتشر کرد. اثر جغرافیایی که زیدان با عنوان وصف الکون به ابن سعید منسوب ساخته و نسخههای آن را در اکسفورد و موزهٔ بریتانیا نشان داده است (3/222)، همین جغرافیا یا بسط الارض است. 4. المِهاد فی اوضاع البلاد. 5. عدهٔ المُستَنجز و عُقْلَهُٔ المُسْتَوفِز، سفرنامهٔ سفر دوم ابن سعید به مشرق است. 6. النَفحَهٔ المِسکیهٔ فی الرحلهٔ المکیهٔ، سفرنامهٔ حج ابن سعید (دربارهٔ سه اثر اخیر نک: عیادی، 252، 253، 260). جز این آثار مجموعهٔ بزرگی از یادداشتها و اطلاعات با عنوان المَرزمه به ابن سعید نسبت داده شده که حاوی نکات تاریخی و ادبی بسیار بوده است (ابن خطیب، 4/152). گذشته از عنوانهای یاد شده، بغدادی دو اثر دیگر نیز به ابن سعید نسبت داده است: الشُهُب الثاقبهٔ فی الانصاف بین المشارقه و المغاربهٔ و الصُبیحهٔ الغراء فی حلی حضرهٔ الزهرا. عنوانهای اخیر ظاهراً نام اجزایی از کتابهای ابن سعید بوده است، نه نام اثرهایی مستقل. به ابن سعید دیوان شعری هم نسبت دادهاند (عیادی، 259). محمد عبدالغنی حسن گزیدههایی از اشعار او را آورده است (ص 157- 185). به این ترتیب، ابن سعید میراث فرهنگی بزرگی از خود برجای گذاشته و در انتقال فرهنگ عصر خود و پیش از خود به آیندگان گام بزرگی برداشته است. او به غنای آگاهی خود واقف بود و از این رو خود را گاه «علامهٔ الاعلام» و «مالک عنان البیان» خوانده است (ابن خلیل، 1). ابن فضلالله عمری او را ادیبی مبتکر و دانایی فیضبخش خوانده (8/382) و صفدی از پیشوایان ادب و مورخان و مصنفان شمرده است (22/254). ابن خطیب او را بهترین گوهر خانوادهٔ خود دانسته و بسیار ستوده است (4/153). مورخان و ادیبان بعدی، چون ابن خلدون و مقری از آثار او بهرهٔ بسیار گرفتهاند. اگر نوشتههای بسیار او به زمان ما میرسید، آشکار میشد که کمتر نویسندهای در تاریخ اسلامی و ادب عربی با او برابری میکند (عیادی، 137).