اِبْنِ خَطیب، ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن سعید بن عبدالله بن سعید بن علی بن احمد سلمانی (713 - مق 776ق/1313-1374م)، مشهور به ذوالوزارتین (ریاست شمشیر و قلم یا وزارت و کتابت) و ملقب به لسان الدین، وزیر، طبیب، ادیب، مورخ و فقیه مالکی اندلسی. دودمان ابن خطیب را از آن رو سلمانی نامیدهاند که نسبشان به مراد، یکی از تیرههای قحطانی ساکن ناحیهٔ سلمان یمن میرسد (مقری، 5/22، به نقل از ابن خطیب). خاندان ابن خطیب که نخست به شام رفته بودند، در پی فتح اندلس به دست مسلمانان در سدهٔ 2ق/8م بدان سرزمین کوچیدند و در آنجا رحل اقامت افکندند و به بنی وزیر مشهور شدند (ابن خطیب، الاحاطهٔ، 3/386). بنی وزیر ظاهراً در شمار مخالفان حکم بن هشام فرمانروای اموی اندلس بودند و هم از این رو به دنبال سرکوب شورشیان (حادثهٔ ربض) در 202ق/817م از قرطبه به طلیطله مهاجرت کردند (همانجا). نزدیک به یک قرن و نیم پس از آن، وقتی خطر حملهٔ مسیحیان این شهر را تهدید کرد، سعید نیای بزرگ ابن خطیب به لوشه1 (در 55 کیلومتری غرب غرناطه، عنان، مقدمه، 1/32) رفت و خطیب و قاضی آن خطه شد و از آن پس فرزندانش به بنی خطیب شهرت یافتند (ابن خطیب، الاحاطهٔ، 3/387). نوهٔ همین سعید که همنام نیای خود و پدر بزرگ ابن خطیب بود، به هنگام شورش بنی طنجالیان در لوشه گرفتار شد و چون رهایی یافت به غرناطه رفت و با اشراف آن دیار وصلت کرد. بدینسان پدر ابن خطیب از جانب مادر با خانوادهٔ سلطنتی غرناطه (بنی نصر = بنی احمر) خویشاوندی داشت (همان، 3/387- 388). ابو محمد عبدالله پدر ابن خطیب که مردی فاضل بود، در دستگاه سلطان غرناطه به مقام وزارت رسید و سپس در خدمت جانشینان او بود تا در زمان ابوالحجاج یوسف ابن اسماعیل (حک 733- 755ق/ 1333-1354م) در جنگ طریف همراه پسرش، برادر بزرگتر محمد، به شهادت رسید (همان، 3/389، 391؛ مقری، 5/12). ابن خطیب در لوشه به دنیا آمد (ابن حجر، 5/213) و در خردی با پدر به غرناطه رفت و در آنجا علم و ادب فرا گرفت و چون در نظم و نثر و ترسل سرآمد همگنان شد، به خدمت سلطان ابوالحجاج درآمد و در دیوان انشاء زیردست ابوالحسن بن جَیّاب به کار پرداخت (ابن خلدون، العبر، 7(3)/689؛ مقری، 5/76، به نقل از ابن خطیب) و چون ابن جیّاب در طاعون سیاه 749ق/1349م درگذشت، ابن خطیب به جای وی کاتب السّر (منشی مخصوص) و وزیر ابوالحجاج شد (ابن خلدون، همان، 7/689 -690) و به رغم جوانی، گذشته از وزارت، ریاست لشکر و بیتالمال را نیز در دست گرفت. همچنین انتصاب کارگزاران دولت بر عهدهٔ وی بود و از این راه ثروت بسیار کسب کرد (همانجا). سلطان بارها او را به سفارت نزد سلاطین دیگر فرستاد (مقری، همانجا). چون ابوالحجاج در عید فطر 755ق/19 اکتبر 1354م کشته شد و پسرش محمد پنجم معروف به الغنی بالله بر جای او نشست، ابن خطیب را به ریاست هیأتی نزد ابوعنان سلطان مقرب فرستاد تا او را به همکاری برای مقاومت در برابر پادشاه قَشتاله برانگیزد (ابن خلدون، همان 7(3)/690 -691). موفقیت چشمگیر ابن خطیب در این مأموریت جایگاه او را نزد الغنی بالله بالا برد. این وضع 5 سال ادامه یافت تا با همدستی برادر و پسر عموی سلطان شورشی در نصر الحمرا درگرفت (28 رمضان 760) و الغنی بالله به وادی آش گریخت و به سلطان مقرب ابوسالم مرینی (حک 760-762ق) پناهنده شد (ابن خطیب، اللمحهٔ، 108- 109؛ همو، الاحاطهٔ، 1/406- 408، 2/26-27). ابن خطیب نیز در این واقعه دستگیر و زندانی شد، ولی سرانجام با شفاعت سلطان ابوسالم از بند رست و به مغرب رفت (همان، 3/117؛ ابن خلدون، العبر، 7(3)/692). وی تا 763ق در مغرب ماند و در این مدت از زندگی مرفهی برخوردار بود، سپس از سلطان اجازهٔ سیر و سفر در نواحی مراکش گرفت و در این گشت و گذار از سلا و آرامگاه سلاطین مرینی در شاله دیدن کرد و به مناسبت زیارت مزار سلطان ابوالحسن قصیدهٔ رائیهای سرود و در آن از آرزوی استرداد دارایی خود که در اندلس به جای مانده بود، سخن گفت (همان، 7(3)/693؛ ابن خطیب، نفاضهٔ، 52 -54). ابوسالم این درخواست را پذیرفت و کسانی را برای برآوردن حاجت ابن خطیب به اندلس فرستاد و حتی پیشنهاد کرد که در صورت اقتضا حاضر است بهای اموال او را بپردازد (همان، 87، 119). بدین سان ابن خطیب داراییهای خود بازپس گرفت و در سلا صاحب ملک و مال شد (همان، 138-140؛ ابن حجر، 5/215؛ 2 EI) و با دانشمندان و صاحب منصبان مغرب مانند ابن خلدون آشنا گردید ( التعریف، 95) و به نوشتن بعضی آثار منظوم و منثور خود پرداخت (نک: ابن خطیب، نفاضهٔ، 121-122، 151، 187- 188). او خود مدت اقامت در سلا را عمر واقعی خود شمرده است ( اعمال، 313). با وجود این، حب وطن در او زنده بود و در بعضی سرودههایش منعکس شده است (مثلاً نقاضهٔ، 189-190؛ ابن احمر، 245؛ ابن قاضی، 311). در اواخر 762ق به هنگام اقامت او در مغرب، دو واقعهٔ ناگوار برای او روی داد: یکی درگذشت همسرش در 6 ذیقعده (ابن خطیب، نفاضهٔ، 205)، دیگر کشته شدن حامی او سلطان ابوسالم در 20 ذیقعده که ابن خطیب با سرودن قصیدهای بر مزار او خواسته است تا قسمتی از دین خود را به او ادا کند ( الاحاطهٔ، 1/317- 318). چون الغنی بالله در 20 جمادیالثانی 763ق/17 آوریل 1362م مجدداً بر تخت سلطنت خود در غرناطه جای گرفت، ابن خطیب را به خدمت باز خواند (همو، اعمال، 310، 314؛ همو، الاحاطهٔ، 2/30-31). بدین سان دوره دوم اقتدار ابن خطیب آغاز شد که نزدیک به 10 سال طول کشید. وی که خواهان قدرت مطلق در امور دولتی بود، طی این دوره به دور کردن رقیبان از میدان قدرت دست زد (نک: ابن خلدون، العبر، 7(3)/693 - 695، 710)، کاری که سرانجام به بهای جان وی تمام شد. ابن خطیب حتی حضور دوست پرآوازهاش عبدالرحمان بن خلدون را در غرناطه برنمیتافت، زیرا توجه الغنی بالله به ابن خلدون او را نگران میداشت (ابن خلدون، التعریف، 96). ابن خطیب با این اقدامات یگانه مصدر حل و عقد کارها در غرناطه شد. او خود از خدماتش در این دوره با لحنی نسبتاً خودستایانه سخن گفته است ( الاحاطهٔ، 2/34-36). اطرافیان سلطان از این استبداد ابن خطیب دل آزرده و دست به کار آشفتن ذهن سلطان نسبت به او شدند. هر چند الغنی بالله در آغاز به این سعایتها توجهی نشان نمیداد، اما اندک اندک ابن خطیب از تأثیر بدگوییهای دشمنان در سلطان بیمناک شد (ابن خلدون، العبر، 7(3)/695 -696) و تنها راه نجات را در آن دید که گوشهٔ امنی گزیند و باقیماندهٔ عمر را به دور از سیاست بگذراند (ابن خطیب، اعمال، 315-317). از این رو در نهان خواهان پشتیبانی عبدالعزیز سلطان مغرب شد (همان، 317) و با این زمینه چینی برای بازرسی از مرزهای باختری مملکت از الغنی بالله اجازه گرفت و همراه با پسرش علی تا حدود جبل الفتح رفت و با ارائهٔ نامهٔ سلطان مغرب با کشتی مغربی از جبل الطارق به سَبته درآمد (اول جمادیالاول 773ق/10 نوامبر 1371م). از این تاریخ دورهٔ دوم اقامت او در مغرب آغاز شد. او از سبته به طنجه و بعد به تِلمسان به حضور عبدالعزیز رفت و از او نجات خانوادهاش را درخواست کرد (ابن خطیب، اعمال، 318). سلطان از ابن خطیب به گرمی استقبال کرد و چندی بعد خانوادهٔ او را در کمال حرمت به مغرب آورد (ابن خلدون، العبر، 7(3)/696). دشمنان ابن خطیب در غرناطه چون او را دور یافتند، به انواع دستاویزها متوسل شدند تا الغنی بالله را به کشتن او برانگیزند، زیرا از آن بیم داشتند که روزی سلطان او را به قدرت باز گرداند. دو تن از پروردگان و همکاران ابن خطیب بازیگران این نمایش تازه شدند. آنان بر لغزشهای او در دورهٔ وزارت و مقاصدی که به وی نسبت میدادند، انگشت گذاشتند و نوشتههای او را در حق گذشتگان از جمله غیبتها، حرام شمردند و او را به بازی با شریعت و استهزای کتاب و حدیث متهم کردند و آثار او را در خور نابودی و آتش دانستند و سوختند (برای اتهامات او نک: نامهٔ قاضی ابوالحسن نُباهی به ابن خطیب، در مقری، 5/122-131). دشمنان با استناد به عباراتی از کتاب روضهٔالتعریف او که به شیوهٔ اهل تصوف نگاشته شده بود، او را حلولی مذهب شمردند (همان، 7/100) و سرانجام قاضی نباهی در مورد ابن خطیب حکم به زندقه داد و سلطان را به تأیید این حکم و صدور دستور قتل وزیر پیشین واداشت. قاضی به عبدالعزیز سلطان مغرب نامه نوشت و اجرای حکم را از او خواستار شد، اما عبدالعزیز نه تنها این درخواست را نپذیرفت، بلکه بیش از پیش بر انعام خود به ابن خطیب افزود (ابن خلدون، العبر، 7(3)/696 -697). با درگذشت ابوفارس عبدالعزیز در ربیعالاخر 774/سپتامبر 1372 رقابتی بر سر جانشینی وی درگرفت که به تیرگی روابط مغرب و غرناطه و مرگ ابن خطیب انجامید. ابوبکر بن غازی وزیر، سعید فرزند خردسال سلطان درگذشته را با عنوان ابوزیان محمد چهارم (حک 774-776ق/1372-1374م) به سلطنت برداشت و از تلمسان به فارس رفت. ابن خطیب هم که با وزیر بسیار نزدیک بود، به فاس منتقل شد و تقاضاهای الغنی بالله سلطان غرناطه در استرداد او همچنان بیاثر ماند (همان، 7(3)/701). سلطان غرناطه عبدالرحمان ابن ابی یفلوسن شیخ الغزاهٔ شورشی اندلس را آزاد کرد و به سوی مغرب فرستاد و نیروهای مخالف دولت فاس را برای بیعت با ابوالعباس احمد پسر ابوسالم مرینی متحد ساخت. اما پیش از این کار پشتیبانی خود را به دستگیری و تسلیم ابن خطیب مشروط کرد. این کشمکش که نزدیک به 2 سال به درازا کشید، به پیروزی ابوالعباس انجامید و سلطان جدید در 7 محرم 776 به فاس درآمد و ابوبکر بن غازی ناگزیر با وی بیعت کرد (همان، 7/702-707). وقتی دولت نوین مغرب بر سر کار آمد، ابن خطیب را گرفتند و به زندان انداختند و کوششهای ابن خلدون نزد اولیای دولت غرناطه برای رهایی وی بیثمر ماند (نک: ابن خلدون، التعریف، 244). سلطان غرناطه ابوعبدالله بن زمرک، منشی و وزیر خود را نزد ابوالعباس فرستاد. ابن خطیب را به مجلسی از خواص و اهل شور آوردند و اتهاماتش را باز گفتند، سپس به شدت شکنجهاش کردند و به مجلس باز آوردند. اهل مجلس در مورد قتل او به موجب آن اتهامات و فتوای بعضی فقیهان مشورت کردند. به نظر میرسد که در این مجلس تصمیمی در این باره گرفته نشد، اما سلیمان بن داوود گروهی را شبانه به کشتن او در زندان برانگیخت و کسانی که الغنی بالله در لباس خدمتگزاران هیأت اعزامی فرستاده بود، نیز با آنان به زندان وارد شدند و ابن خطیب را در آن جا خفه کردند و فردای آن شب جسد او را در باب المحروق به خاک سپردند، اما روز بعد جسد را از خاک بیرون آوردند و بر آتش گذاشتند و بار دیگر به قبر بازگرداندند (همو، العبر، 7(3)/709). بر اثر این رفتار زشت بود که ابن خطیب را ذوالمیتین و ذوالقبرین خواندهاند (ابن عماد، 6/246-247). ابن خطیب در روزهای زندان با پیشبینیِ شادی دشمنان از مرگ خود، شعری در خطاب به آنان سروده است (ابن خلدون، العبر، 7(3)/709-710). ابن خلدون، عامل این حرکت ناشایست با جسد ابن خطیب را سلیمان بن داوود دانسته (همان، 7/709) و شوکانی قتل ابن خطیب را از زیادهرویهای قاضیان مالکی گفته است که بیحجت و برهان خون مسلمانان را میریختند (2/194)، اما علی پسر ابن خطیب، ابن زمرک را که در کتابت و وزارت بر جای پدرش نشست، عامل مهم قتل پدر دانسته است (مقری، 6/77، 7/145، 160-161). مقری در قرن 11ق/17م بارها قبر ابن خطیب را در فاس زیارت کرده است (5/156). امروزه مقبرهٔ او را نوسازی کردهاند و نامش را نیز بر بیمارستانی که در کنار مزار اوست، نهادهاند (ناجی، «ج»). در 1974م ششصدمین سالگرد درگذشت ابن خطیب در مغرب (مراکش) برگزار شد (عنان، مقدمه، 2/7). از ابن خطیب 3 پسر بازماند: عبدالله، محمد و علی. عبدالله در دستگاه سلاطین اندلس و مغرب به کتابت پرداخت (مقری، 7/289- 290). پدرش او را برای تکمیل یکی از آخرین اثرهای خود الکتیبهٔ الکامنهٔ وکیل کرده بود (ابن خطیب، الکتیبهٔ، 280). محمد در تصوف به مقاماتی رسید و به خدمت پادشاهان علاقه نشان نداد (مقری، 7/289). علی که پس از پدر شاعر خانواده بود، ندیم سلطان ابوالعباس احمد المستنصر (همان که ابن خطیب در سلطنت او به قتل رسید) شد و بعدها به مصر رفت و بر نسخهٔ وقفی الاحاطهٔ در آنجا حاشیه نوشت (همان، 7/301-302). آموزش و آثار: آموزش ابن خطیب بسیار متنوع بود و او در زمینهٔ همهٔ آموختههایش آثاری به نثر یا نظم پدید آورد، از میان همهٔ این فنون به نظر میرسد که 3 مقولهٔ طب، شعر و ترسل از ویژگیهای اشرافیت دیوانی بود و از گفتار منظوم پدر ابن خطیب برمیآید که هدف او در آموختن این فنون دستیابی به مناصب عالی درباری و حتی مقام حاجبی بوده است (مقری، 5/16). ابن خطیب از آن رو که از خانوادهای اهل فضل بود، نزد سرشناسترین استادان آن روزگار در غرناطه تعلیم دید و با توجه به دامنهٔ تنوع آموزشهایش استادان بسیاری داشت. او گذشته از اندلس در مغرب نیز از محضر دانشمندان بسیاری بهره برد. مقری (5/189-603) شرح حال 28 تن از استادان ابن خطیب را آورده و خود ابن خطیب در سیاههٔ کوتاهی از بزرگترین استادانش بیش از 30 تن را نام برده است (مقری، 5/604 - 605، به نقل از الاحاطهٔ ). ابن خطیب در الاحاطهٔ بارها از بسیار کسان با عنوان «شیخنا» و «الاستاذ» یاد کرده (مثلاً 1/161، 570، 2/227، 243، 3/20، 547) که اغلب استاد اجازات او بودهاند (مقری، 5/604، به نقل از الاحاطهٔ ). در میان استادان او از ابوعبداللهبنعبدالولی العواد و ابوالحسنعلیالقیجاطی، ابوالقاسم بن جُزَی، ابوعبدالله بن الفخار و ابوعبدالله ابن بکر در قرائت و علوم قرآن؛ ابوالحسن بن الجیاب در ادب؛ ابوعبدالله بن جابر، ابوالبرکات بن الحاج البلفیقی، ابوعمر بن ابوجعفر بن الزبیر، ذوالوزارتین ابوبکر بن الحکیم، قاضی ابوبکر بن شبرین، ابوجعفر الطنجالی، ابوعبدالله المقری التلمسانی (نیای بزرگ مقری مورخ)، ابوعبدالله بن مرزوق و ابوعثمان بن لیون در حدیث و روایت؛ ابوزکریا بن هذیل و ابوعبدالله بن سالم در علوم معقول و طب (همان، 5/603 -604؛ ابن خطیب، الاحاطهٔ، 1/213-214) و ابوالعباس بن بنّا در ریاضیات (همان، 1/230) را میتوان نام برد. ابن خطیب از ابوجعفر احمد بن صفوان مالقی، ادیب بزرگ، اجازهٔ روایت داشت و دیوان او را جمع کرد (همان، 1/229-236). ابن خطیب مجلس درس نداشت تا شاگردان زیادی داشته باشد. با اینهمه، روزگاری که در دیوان انشای سلاطین نصری (بنی احمر) کار میکرد، کسانی زیردست او کتابت و ترسل آموختند و عدهای از او اجازهٔ روایت گرفتند. شاید از این روست که مقری (7/145) گفته است شاگردان او بسیار بودهاند. مقری (7/145- 288) ترجمهٔ 6 تن از شاگردان او را با نامهای ابوعبدالله بن زمرک، ابن المهنّا، ابوبکر بن جزی، ابوعبدالله الشریشی، ابومحمد عطیهٔ بن یحیی المحاربی و احمد ابن سلیمان بن فرکون آورده است. وی نه تنها در شعر، ترسل و طب بلکه در تاریخ، سیاست، فقه و تصوف نیز آثاری دارد. کثرت و تنوع نوشتههای وی شگفتانگیز است. او خود در الاحاطهٔ بیش از 25 عنوان از نوشتههای خود را نام برده است. مقری نوشتههای بعد از الاحاطهٔ را نیز بر آن افزوده و به این ترتیب در حدود 60 تألیف او را ذکر کرده است (7/97-101). توفیق ابن خطیب در پدید آوردن اینهمه آثار علمی، به رغم گرفتاریهای اداری و سیاسی، بیشتر حاصل کمخوابی و دو دوره پناهندگی او به مغرب بوده است. او که با همهٔ تجربهاش در طبابت، خود را عاجز از مداوای بیخوابی مییافت، بیشتر آثار خود را شبها مینوشت. از این رو به او لقب «ذوالعمرین» دادهاند (همان، 5/80). برخی از آثار او در دورهٔ 3 سالهٔ نخستین اقامتش در مغرب (760-763ق)، در سلا تألیف شد (نک: نفاضهٔ، 187- 368) و بعضی دیگر هم در دورهٔ دوم زندگی او در مغرب (773-776ق) در تلمسان و فاس به وجود آمد. اگر چه اسلوب همهٔ نوشتههای وی کاملاً همسان نیست و بعضی آثار خود را مانند نفاضهٔ، به شیوهٔ مرسل نوشته است، اما غالباً نثر مسجع و مقفی و متکلف و مصنوع را برگزیده است (عبادی، 12) که گاه به پیچیدگی و صعوبت میانجامید (ترجانیزاده، 49). این سبک مرصع و فخیم در آن زمان پسندیده و نشان توانایی نویسنده بود، اما از روانی بیان بسیار میکاست (فروخ، 6/506). ابن خطیب در نوشتههای ادبی خود بیشتر به شیوهٔ ابونصر فتح بن خاقان (مق 529ق/ 1135م) صاحب قلائد العِقیان و ابن بسام (د 543ق/1148م) مؤلف الذخیرهٔ نظر داشته است (مقری، 6/220، 7/97). شایستهٔ یادآوری است که بسیاری از مطالب آثار ابن خطیب، به ویژه در زمینهٔ ادب (نظم و نثر) و تاریخ و تراجم به صورتهای گوناگون در نوشتههای او تکرار شده است. آثار ابن خطیب به طور کامل به ما نرسیده است. برخی از نوشتههای موجود او که نسخههای شناختهای دارند، چاپ و منتشر شدهاند. بوش - ویلا1 آثار منتشر شدهٔ او را با یک طبقهبندی موضوعی ارائه کرده است (نک: III/836-837 , 2 EI؛ برای متنهای انتشار یافتهٔ آثار ابن خطیب نک: فروخ، 6/515 -516). کاملترین فهرت آثار او در رسالهٔ خانم آریه2 آمده است III/837) , 2 EI). آثار ابن خطیب را بر پایهٔ اطلاعات موجود میتوان به ترتیب زیر مشخص کرد: آثار چاپی: 1. آداب الوزارهٔ ( آلوارت، که مقری با نام کتاب الوزارهٔ (7/100) و حاجی خلیفه (1/97) با عنوان الاشارهٔ الی آداب الوزارهٔ یاد کرده است. این اثر با نام الاشارهٔ الی ادب الوزارهٔ به وسیلهٔ عبدالقادر زمامهٔ در 1972م در مجلهٔ مجمع دمشق به چاپ رسیده است (منجد، 4/23). 2. الاحاطهٔ فی اخبار غرناطهٔ یا الاحاطهٔ بتاریخ غرناطهٔ، بلندآوازهترین اثر ابن خطیب است. این اثر گونهای دائرهٔ المعارف مربوط به غرناطه در تمام دورهٔ اسلامی تا زمان مؤلف و از مهمترین مراجع تاریخ اندلس شمرده میشود (نک: عنان، مقدمه، 1/6، 78). کتاب دو بخش دارد: بخش اول حاوی آگاهیهای جغرافیایی و بخش دوم مربوط به رجال و تاریخ به ترتیب طبقات و حروف ابجد است (نک: ابن خطیب، الاحاطهٔ، 1/95-96). الاحاطهٔ شامل قسمت اعظم اطلاعات تاریخی و ادبی ابن خطیب است، اما به صورت کامل به دست ما نرسیده است. ابن خطیب در این اثر بزرگ مأخذ اطلاعات خود را به دست میدهد و گذشته از کتابهای دیگر خود به بسیاری از مشاهدات و روابط شخصی و اسناد رسمی استناد میکند (نک: عنان، مقدمه، 1/4- 5). الاحاطهٔ نخست در 1319ق/1901م در دو جلد در قاهره به چاپ رسید، اما چاپ انتقادی و محققانهٔ آن را محمد عبدالله عنان در 4 جلد منتشر کرده است (نک: مآخذ). 3. اعمال الاعلام فی من بویع قبل الاحتلام من ملوک الاسلام و مایتعلق بذلک من الکلام. این کتاب در زمان پناهندگی دوم ابن خطیب در مغرب و پس از مرگ عبدالعزیز مرینی (774ق) نوشته شد تا سلطنت ابوزَیّان محمد السعید خردسال و اقتدار وزیر او ابوبکر بن غازی را مشروع نشان دهد (مقری، 5/180-181). قسمت اول این کتاب (تاریخ مشرق) و قسمت سوم (تاریخ افریقای شمالی و سیسیل، ناتمام) به یاد صدمین سال تولد میشل آماری1 در 1910م به وسیلهٔ ح. ح. عبدالوهاب در پالرم چاپ شده است II/372) .(GAL,S, قسمت دوم آن به تاریخ اسپانیای اسلامی میپردازد و مهمترین بخش کتاب را تشکیل میدهد. لویپرووانسال2 این قسمت را در 1934م در رباط با عنوان تاریخ اسبانیهٔ الاسلامیهٔ چاپ کرده است (نک: مآخذ). قسمت سوم کتاب را ا.م. عبادی و م.ا. کتانی در 1964م در دارالبیضا با نام تاریخ المغرب العربی فی العصر الوسیط چاپ کردهاند (فروخ، 6/515). بخشهایی از آن نیز به صورتی جداگانه به بعضی زبانهای اروپایی ترجمه و منتشر شده است (نک: پرووانسال، «ک - ل»). وضع روحی متزلزل ابن خطیب در زمان تألیف کتاب از خلاف مطالب آن پیداست (مثلاً نک: ص 12-14، 321). در این کتاب نیز مانند الاحاطهٔ و حتی بیش از آن در مستند کردن مدعاها و ارائهٔ مآخذ کوشش شده است. مؤلف در آخر قسمت دوم اعمال، به اخبار سلاطین قشتاله پرداخته و اطلاعات خود را در این باب از حکیم و طبیب دربار یوسف بن وقار اسرائیلی طلیطلی گرفته است (ص 322). 4. اوصاف الناس فی التاریخ و الصلات. نام این کتاب در مقری و فهرستهای دیگر نیامده است (نک: مآخذ). 5. جیش التوشیح که به گفتهٔ ابن خطیب در 2 سِفر بوده است (مقری، 7/98، به نقل از الاحاطهٔ ) . این اثر بزرگترین مجموعهٔ موشح، شعر محبوب و مردمی اندلس است، قسمت بزرگ آن از میان رفته و آنچه مانده سِفر اول کتاب و شامل موشح سرایان سدهٔ 6ق/12م است که ه. ناجی آن را به چاپ رسانده است (نک: مآخذ). عبدالعزیز بن محمد قشتالی مدد الجیش را در تذییل آن نوشته است (مقری، 7/68). 6. خطرهٔ الطیف فی رحلهٔ الشتاء و الصیف، گزارشی است از سفرهای ابن خطیب در نواحی مجاور غرناطه. این اثر همراه 3 تألیف دیگر از ابن خطیب توسط ا.م. عبادی در مجموعهای با عنوان مشاهدات لسان الدین بن الخطیب فی بلاد المغرب و الاندلس در اسکندریه (1958م) چاپ شده است ( منجد، 1/16-17). 7. دیوان الصَیّب و الجّهام و الماضی و الکّهام، مجموعهٔ شعر ابن خطیب در 2 سِفر (مقری، 7/98) که به تحقیق محمد شریف قاهر در 1393ق در الجزائر منتشر شده است ( فروخ، 6/515). 8. رقم الحلل فی نظم الدول، از رجزهای ابن خطیب در تاریخ که در 1316ق در تونس چاپ شده است (عنان، فهارس، 1/195). بعضی این اثر را با نوشتهٔ منظوم دیگر از ابن خطیب به نام الحلل المرقومهٔ به اشتباه یکی دانستهاند (مثلاً ؛ GAL,S,II/338 قس: واندیک، 79)، چنانکه گاه الحلل الموشیهٔ را نیز به خطا به ابن خطیب نسبت دادهاند (نک: ؛ GAL,S,II/373 فروخ، همانجا). ابن خطیب از رقم الحلل در الاحاطهٔ با عنوان رجز الدّول یاد کرده است (3/292). 9. روضهٔ التعریف بالحب الشریف، در تصوف، که بعضی عبارات آن دستاویز اتهام علیه ابن خطیب شد (مقری، 7/100). از این اثر در الاحاطهٔ با عنوان کتاب المحبهٔ یاد شده است (3/455). عبدالقادر احمد عطا آن را در 1968م در قاهره منتشر کرده است (منجد، 3/21). 10. ریحانهٔ الکتاب و نجعهٔ المُنتاب، در مجلداتی چند که شامل نمونههای بسیاری از نامههای سلطانی و خطبههای بعضی کتابهای مؤلف و در موضوع خود بینظیر است (مقری ، 7/99). قسمتهایی از آن در 1912 - 1914م به وسیلهٔ گاسپار رمیرو3 منتشر و به اسپانیایی ترجمه شده است (عنان، فهارس، 1/212-214). 11. الکتیبهٔ الکامنهٔ فی شعراء (ادباء) المائهٔ الثامنهٔ که ظاهراً در 774ق در مغرب نوشته شده، اما نام آن در الاحاطهٔ نیز آمده است (عباس، 15). احتمالاً ابن خطیب در اواخر عمر در این اثر، که نوعی تکملهٔ نوشتهٔ دیگر او، به نام التاج المُحَلّی بود، تجدیدنظر کرده و کسانی چون ابن زمرک و قاضی نباهی و ابن فرکون را که در الاحاطهٔ از آنان به خوبی یاد شده بود، در آن به عبارات زشت هجو کرده است (مثلاً نک: الکتیبهٔ، 146، 272، 282، 305). الکتیبهٔ را احسان عباس منتشر کرده است (نک: مآخذ). 12. کناسهٔ الدکان بعد انتقال السکان، از نوشتههای دورهٔ اول اقامت ابن خطیب در مغرب، شامل یک سند ازدواج نصری و 25 نامه از دربار غرناطه به سلطان مغرب در فاس است. محمد کمال شُبانه آن را منتشر کرده است (نک: مآخذ). 13. اللمحهٔ البدریهٔ فی الدولهٔ النصریهٔ که چکیدهای از تاریخ سلاطین بنینصر غرناطه از تأسیس آن در 628ق تا سال تألیف کتاب در 765ق است و در قاهره چاپ شده است (نک: مآخذ). ابن خطیب مطالب این کتاب را با اختصار از آثار دیگرش چون الاحاطهٔ ( اللمحهٔ، 19)، الاماطهٔ عن وجه الاحاطهٔ (همان، 27)، نفاضهٔ (همان، 91، 113، 119) و طرفهٔ (همان، 65، 97) برگرفته است. 14. مُثْلَی الطریقهٔ فی ذمَ الوثیقهٔ که مکرر منتشر شده است (منجد، 3/21). 15. مفاخرات مالقهٔ و سلا. 16. معیار الاختیار فی ذکر المعاهد و الدیار. دو اثر اخیر، چنانکه گذشت، همراه خطرهٔ الطیف... و یک رحله از نفاضهٔ الجراب چاپ شده است. جز رحلهٔ اخیر، رسائل پیشین قبلاً به صورت پراکنده منتشر شده بودند (نک: III/836 , 2 EI). 17. مقنعهٔ السائل فی (عن) المرض الهائل. این اثر شاید همان است که ابن خطیب در ترجمهٔ خود با عنوان الکلام علی الطاعون المعاصر از آن یاد کرده است (مقری، 7/99). مولر آن را در 1863م با ترجمهٔ آلمانی در مونیخ منتشر کرده است (الیس، .(II/126 18. نفاضهٔ الجراب فی علالهٔ الاغتراب، در 4 سِفر (مقری، 7/98)، سفرنامهٔ مغربی ابن خطیب در پناهندگی اول اوست که در پایان شامل فهرستی از تألیفات او در مغرب است و در آنجا نفاضهٔ را در 3 سِفر معرفی کرده است ( نفاضهٔ، 368). عبادی آن را در قاهره منتشر کرده است (نک: مآخذ). آثار خطی: 1. الاکلیل الذاخر فی من فضل عند نظم التاج من الجواهر (گیلین، 213 ؛ قس: حاجی خلیفه، 1/143: الاکلیل الزاهر فی ما... )؛ 2. بستان الدول (همانجا؛ مقری، 7/97- 98)؛ 3. التاج المُحَلّی فی مساجلهٔ القِدح المُعَلّی (گیلین، همانجا)؛ 4. تخلیص الذهب (همانجا)؛ 5. الحلل المرقومهٔ. چنانکه گذشت بروکلمان این اثر را با رقم الحلل یکی دانسته است (نک: آثار چاپی) و احتمالاً همان است که واندیک (ص 79) با نام تاریخ الخلفاء و الحلل المرقومهٔ از آن یاد کرده است. به نوشتهٔ مقری (7/98) الحلل المرقومهٔ فی اللمع المنظومهٔ اثری است منظوم (ارجوزهٔ) در فقه در هزار بیت (الفیهٔ) که ابن خلدون آن را شرح کرده است. از اصل و شرح آن نسخهای به زمان ما نرسیده است (عنان، مقدمه 1/76)؛ 6. السحر و الشعر (گیلین، 213 ؛ درنبورگ، )؛ I/299 7. طرفهٔ العصر فی دولهٔ بنی نصر، در 3 سِفر (مقری، 7/97؛ نک: ابن خطیب، اللمحهٔ، 4). از این اثر نسخههایی با عنوان نبذهٔ العصر فی اخبار ملوک بنی نصر شناخته شده است ؛ GAL,S,II/372) بوون، 52 )؛ 8. عمل من طب لمن حب (مقری، 7/98؛ گیلین، )؛ GAL,S,II/340;194 9. قصیدهٔ فی مدح خیر البریهٔ (علوش، 2(1)/105)؛ 10. ما کتب به عن السلطان الی التربهٔ المقدسیهٔ حیث قبر رسولالله(ص) ( کاتالوگوس، II/176 )؛ GAL,S,II/340; 11. منظومهٔ فی الطب (همانجا؛ پرچ، که احتمالاً همان المعلومهٔ است که ارجوزهای است در طب (نک: مقری، 7/98- 99)؛ 12. منظومهٔ فی الطبایع و الطبوع و الاصول )؛ GAL,S,II/339) 13. الاصول لحفظ الصحهٔ فی الفصول ؛ GAL,S,II/373) آلوارت، ؛ V/616-618 با عنوان الوصول... ). آثار منسوب: نوشتههای زیر در مقری (7/97-101) به ابن خطیب منسوب شده، اما از آنها تاکنون نسخهای به دست نیامده است: 1. ابیات الابیات (مطلعهای اشعار ابن خطیب)؛ 2. استنزال اللطف الموجود فی سرّ الوجود؛ 3. البَیْزَرهٔ؛ 4. البیطرهٔ؛ 5. تافه الجَمّ و نقطهٔ من یَمْ (تدوین نثر ابن الجَیّاب)؛ 6. تقریر الشبه و التحریر الشبه؛ 7. تدوین شعر ابن الجیاب؛ 8. حمل الجمهور علی السنن المشهور؛ 9. خلع الرسن فی امر القاضی ابن الحسن؛ 10. الدُّرر الفاخرهٔ و اللُّجَج الزاخرهٔ (تدوین شعر ابن صفوان)؛ 11. الرد علی الاباحهٔ (شاید همان رسالهٔ علی اهل الرد مذکور در الاحاطهٔ، 2/65 باشد)؛ 12. رسالهٔ تکون الجنین؛ 13. الزبدهٔ الممخوضهٔ؛ 14. سَدُّ الذریعهٔ فی تفضیل الشریعهٔ؛ 15. عائد الصلهٔ (ذیل بر صلهٔ ابن الزبیر)؛ 16. الغبیرهٔ علی اهل الحیرهٔ؛ 17. فُتات الخوان و لقط الصِوان (قطعههای شعر)؛ 18. ارجوزهٔ فی السیاسهٔ المدنیهٔ؛ 19. الرجز فی عمل التریاق الفاروقی؛ 20. فی المویسیقی [؟]؛ 21. قطع السلوک (رجز)؛ 22. الکلام علی الطاعون المعاصر (نک: آثار چاپی: مقتعهٔ االسائل)؛ 23. المباخر الطیبیهٔ فی المفاخر الخطیبیهٔ؛ 24. المسائل الطیبهٔ؛ 25. المعتمدهٔ فی الاغذیهٔ المفردهٔ (ارجوزهٔ)؛ 26. المعلومهٔ (نک: آثار خطی، منظومهٔ فی الطب)؛ 27. مقامهٔ السیاسهٔ؛ 28. النثر فی غرض السلطانیات؛ 29. النقایهٔ بعد الکفایهٔ؛ 30. الیوسفی فی صناعهٔ الطب. بغدادی دو اثر دیگر نیز از ابن خطیب نام برده است: المسائل اللطیفهٔ فی فسخ الحج و العمرهٔ الشریفهٔ (2/475) و مَنْح الغریب فی الفتح القریب (2/576). حاجی خلیفه اثری با عنوان هدار الکنایات فی تراجم الادباء بالمغرب نیز به ابن خطیب نسبت داده است (2/2028) که با توجه به تصحیف بعضی نامهای آثار ابن خطیب در کشف الظنون، مانند طرف العصر (2/1110) و مقاصد الحراب (2/1779م)، دانسته نیست که نام اثری جز آثار یاد شده است یا صورت مصحّف یکی از همانها. این نوشتههای فراوان و گوناگون حاکی از جامعیت علمی ابن خطیب است. معاصران ابن خطیب و نزدیکان به زمان وی، او را به قدرت در شعر و ترسل، تسلط در ستایش و نکوهش و آگاهی بر علوم عقلی و نقلی ستوده و شاعر اندلس و مغرب و از پیشوایان موشح و زجل در عصر خود خواندهاند (ابن احمر، 243؛ ابن خلدون، العبر، 7/689، همو، المقدمهٔ، 1/480، 499)، هر چند زجل شعر طبقه اشرافی او نبود و هم از این رو مضامین زجلهای او با موضوعهای دیگر زجل پردازان تفاوت داشت (عنان، «ابن الخطیب امام فی الزجل»، 48- 49). شهرت ابن خطیب در همان عصر به اندلس غیراسلامی هم راه یافت و او را در تواریخ قشتاله به نام ابن خطبن1 و به عنوان دانشمندی بزرگ و فیلسوف و وزیر غرناطه میشناختند (عنان، مقدمه، 1/51). مقری به ملاحظهٔ عظمت شخصیت و آثار ابن خطیب 3 جلد (جج 5، 6، 7) از نوشتهٔ تاریخی، معروف خود، نفح الطیب، را به احوال و آثار او اختصاص داده است. عنان مقایسهای میان ابن خطیب و دوست نامدارش عبدالرحمان بن خلدون انجام داده و همانندیهای چندی میان حوادث زندگی آن دو یافته است. به نظر عنان، اگر ابن خطیب در زمینهٔ زبان و بیان ادبی برتری دارد، ابن خلدون در شیوهٔ تاریخی بر او پیشی میجوید («ابن خلدون و ابن خطیب»، 20- 25). شهرت ابن خطیب به عنوان مورخ و ادیب بر شخصیت علمی او به عنوان یک طبیب سایه انداخته است، اما تعدد آثار طبی او و پیوندش با طبیبان بزرگ آن عصر غرناطه ( الاحاطهٔ، 3/171-172، 177- 178) پژوهشگران را به توجه و بررسی بیشتری در این زمینه فرامیخواند.