اَبوبَکْرِ بالِسی، فرزند قوام بن علی بن قوام بن منصور بن معلی، معروف به ابن قوام (584-658ق/1188-1260م)، از عارفان و زاهدان شام. نسب او به چند واسطه به قصی بن کلاب می رسد (یونینی، 1/392). ابوبکر در صفین متولد شد، اما در بالس شام ــ بین رقه و حلب ــ پرورش یافت (همانجا؛ ابن ملقن، 487؛ سبکی، 8/401) و به همین جهت به بالسی مشهور شد. وی شافعی مذهب و در اصول عقاید اشعری بود (همانجا؛ ابن عماد، 5/296). از خود بالسی روایت کردهاند که وی در بدایت امر هنگامی که به ارشاد استاد خود به ریاضت و خدمت مشغول بوده، هرگاه که واردات قلبی به وی روی میآورده، استاد او را از التفات بدانها منع میکرده است، تا اینکه پس از مدتی استاد به او میگوید که امشب تو را امری شگفت پیش خواهد آمد. همان شب هنگامی که به خانه میرفت، ناگهان آوازی از آسمان شنید و امواجی از نور که چون زنجیرهایی درهم پیچیده بود، در آسمان مشاهده کرد. هنگامی که چگونگی این واقعه را به استاد خود باز گفت، استاد او را مژده داد که اینک نعمت خدای بر تو تمام گردید یونینی، 1/395-396؛ ابن شاکر، 1/224؛ سبکی، 8/401-402؛ صفدی، 10/245). از بالسی اثری بر جای نمانده است، لیکت یکی از نوادگان وی به نام ابوعبداللـه محمدبن عمر بن ابیبکر، کتابی دربارۀ مناقب او تألیف و اقوال و کرامات او را ذکر کرده بوده است (یونینی، 1/393؛ سبکی، 8/401؛ سفدی، همانجا). مؤلفان دورههای بعد اغلب اطلاعات خود را دربارۀ او احتمالاً از این کتاب نقل کردهاند و شهرت وی نیز بیشتر به سبب همین کرامات بوده است (نک : نبهانی، 1/214-220؛ سبکی، 8/403-418). بنابر آنچه ابوعبداللـه محمد، از شیخ شمس الدین خابوری نقل می کند، وی بعضی از آیات قرآن کریم را تفسیر کرده است (یونینی، 1/399؛ صفدی. همانجا؛ ابن شاکر، 1/224-225؛ سبکی. 8/407-408). وفات شیخ ابوبکر بالسی در قریۀ عَلَم، از توابع حلب، اتفاق افتاد و پس از 12 سال یعنی در 670ق طبق وصیت خود وی تابوت او را به ارض مقدس منتقل کردند و در دامنۀ کوه قاسیون، در حوالی دمشق به خاک سپردند (یونینی، 1/393؛ ذهبی، 3/293؛ ابن شاکر، 1/225؛ سبکی، 8/418). ابوبکر مردی زاهد و به امور دنیوی بیاعتنا بود، لیکن به مصالح عامۀ مردم توجه و اهتمام کامل داشت، چنانکه برای احداث نهری جدید در شهر بالس شخصاً مقدام کرد و خود با جمعی از پیروان خویش به حفر زمین و دیگر کارهای مربوط به آن پرداخت. وی کا کردن و تحصیل معاش را بر سالکان واج می دانست و عاطل نشستن را ناشایست میشمرد (نک : یونینی، 1/400-401) الملک الکامل ایوبی وجهی به عنوان هدیه و تبرک نزد او فرستاد، ولی شیخ آن را نپذیرفت و از ملک خواست که آن را در مصالح لشکر اسلام به مصرف رساند (همو، 1/404؛ ابن شاکر، همانجا).