اِبْنِ مَسَرَه، محمد بن عبدالله بن مسرّهٔ جبلی قرطبی (7 شعبان 269-319ق/19 آوریل 883 -931م)، متفکر و عارف اندلسی. عبدالله، پدر ابن مسرّه، گویا از موالی بنی امیه یا یکی از قبایل بربر به نام ابوقُرّه در اندلس بوده است، اما چهرهٔ سرخ و سفیدش نمایانگر آن بوده که اصل اسپانیایی داشته است (ابن فرضی، 1/217؛ آسین پالاسیوس، .(30 عبدالله در جوانی در 240ق/854م، به همراهی برادر بزرگترش ابراهیم، قرطبه را به سوی شرق ترک گفته و به بصره رسید. بصره در آن زمان، یکی از مراکز مهم و بزرگ علم و ادب بود و بسیاری از اندلسیان به قصد آموختن علم به آنجا میرفتند. عبدالله در بصره نزد چند تن از محدثان نامدار به آموختن پرداخت. وی همچنین در آنجا به محافل معتزلیان رفت و آمد داشت و عقاید ایشان را پذیرفت، چنانکه بعدها متهم به «قدری» بودن شد و پس از آن همواره عقاید و گرایشهای معتزلی خود را حتی از نزدیکترین شاگردانش، پنهان میداشت و آنها را تنها با کسان و خویشاوندان نزدیک خود، به ویژه فرزندش محمد در میان مینهاد. عبدالله پس از چندی به قرطبه بازگشت و در آنجا شاگردانی بر وی گرد آمدند، اما وی همواره میکوشید که عقاید، اندیشهها و دانستههای خود را به فرزندش محمد منتقل کند.ابن مسره هنوز جوانی نوخاسته بود که پدرش در زیر فشار وامهای سنگین، ناگزیر شد که بار دیگر زادگاهش را ترک گوید و واپسین سالهای زندگی خود را در سرزمینهایی دور از وطن سپری کند. بدینسان پدر کسب و کارش را به فرزند سپرد و راهی سفر شد تا سرانجام در مکه پناه گرفت و در همانجا در 286ق/899م درگذشت (ابن فرضی، 1/217- 218؛ آسین پالاسیوس، .(30-31 ابن مسره در هنگام مرگ پدر 17 ساله بود. نویسندگان سرگذشت وی، دربارهٔ این مرحله از زندگی او آگاهیهای چندانی به ما نمیدهند و از استادان او، جز پدرش از ابن وضّاح وخُشَنی نام میبرند که هر دو از فقیهان مالکی مذهب بودهاند (ابن فرضی، 2/39؛ قفطی، 16). تذکرهنویسان ابن مسره را در واپسین سالهای خلافت عبدالله بن محمد بن عبدالرحمان، هفتمین فرمانروای اموی در قرطبه (275-300ق/888 -912م)، در وقتی به ما معرفی میکنند که وی در عزلتگاهی که خود بر صخرههای کوههای قرطبه بنا کرده بود، با شاگردان و مریدانش به سر میبرد.ابن مسره در اظهار و اشاعهٔ عقاید و نظریاتش بسیار محتاط بوده است. با وجود این، پس از چندی به تهمت زندقه گرفتار آمد و به ویژه در محافل درس خواندگان شایع شد که وی، افزون بر عقاید معتزلیان، عقاید و اندیشههای فلسفی و عرفانی انباذقلس (امپدکلس1، فیلسوف یونانی پیش از سقراط) (492-432 ق م) را تبلیغ میکرده است (آسین پالاسیوس، .(33 به هر روی، چنین پیداست که ابن مسره حساسیت اوضاع سیاسی - اجتماعی و به ویژه خطر واکنش فقیهان را به خوبی احساس میکرده است، زیرا در همین احوال قاضی و فقیه و محدث نامدار زمان، احمد بن خالد مشهور به حَبّاب، رسالهای برضد ابن مسره و عقاید وی منتشر کرده بود (همو، .(34 ابن مسره به همراهی دو تن از نزدیکترین شاگردانش، محمد بن مدینی و ابن صیقل، قرطبه را ترک گفت و روانهٔ شهرهای شمال افریقا شد و در مدارس و محافل علمی آنجا، همچون دانشجویی شرکت میکرد و چون هنوز شهرت وی از مرزهای اندلس بیرون نرفته بود، در آنجا کسی وی را نمیشناخت. میدانیم که در قیروان در مجلس درس فقیه مشهور احمد بن ناصر (د 317ق/929م) شرکت داشته است (ابن عذاری، 1/201-202؛ آسین پالاسیوس، همانجا)، اما از سفرهای او در شهرهای شرق اسلامی آگاهی نداریم، تنها میدانیم که به مدینه رفته و مدتی را نیز در مکه گذرانده بوده و در آنجا یقیناً با ابوسعید ابن عربی (د 314ق/925م) شاگرد عارفان و صوفیان مشهور ری مانند جنید، سفیان ثوری و دیگر بزرگان تصوف، دیدار داشته است. از سرگذشت ابن مسره، از آن پس تا هنگامی که به اندلس بازگشت، چیزی نمیدانیم. تاریخ دقیق این بازگشت معلوم نیست، اما میتوان حدس زد که همزمان با آغاز فرمانروایی عبدالرحمان سوم، الناصرلدینالله (حک 300-350ق/912-961م) بزرگترین فرمانروای اموی و نخستین خلیفه در سراسر اندلس بوده است. در دوران فرمانروایی او، قرطبه بزرگترین و مهمترین مرکز سیاسی و اقتصادی اندلس شده بود. عبدالرحمان پس از فرونشاندن شورشهای متعدد و از میان برداشتن مراکز مقاومت که آخرین آنها با مرگ عمر بن حفصون (د 305ق/ 917م) از میان رفت، یک دوران طولانی آرامش را به اندلس بازگردانید. وی با اهل علم نیز سیاستی بردبارانهتر و آشتی جویانهتر در پیش گرفته بود. میتوان تصور کرد که ابن مسره در چنین دورانی قصد بازگشت به زادگاهش را کرده باشد. وی پس از بازگشت به قرطبه، به همان عزلتگاه خود رفت و همان شیوهٔ زندگانی زاهدانهٔ خود را در پیش گرفت (همو، و بار دیگر شاگردان و مریدان بر او گردآمدند. چنین پیداست که ابن مسره این بار نیز همان روش و رفتار محتاطانهٔ پیشین را در ابراز عقاید و اندیشههایش دنبال میکرده است. در میان نزدیکترین و برجستهترین شاگردان وی در این دوران میتوان از حی بن عبدالملک، خلیل بن عبدالملک قرطبی و احمد بن منتیل، نام برد. گفته میشود که ابن مسره، یک سال را صرف تصحیح هریک از نوشتههای خود میکرده و در این میان به کسی اجازهٔ نسخه برداری از آنها را نمیداده است، اما حی بن عبدالملک بیاجازهٔ استاد، از کتاب التبصرهٔ او نسخهای برداشته بود و استاد پس از آگاه شدن از این کار، حی را نفرین کرد و از آن پس آن کتاب را به کسی نداد (ابن ابار، 1/284- 285؛ آسین پالاسیوس، .(37-38 از جزئیات زندگانی ابن مسره در این دوران چیزی دانسته نیست، اما چنین پیداست که وی سالهای پایانی عمر خود را در آرامش گذرانیده و از احترام معارضان و ارادت فراوان مریدان و شاگردانش برخوردار بوده است. اندیشمندی مانند ابن مسره بیگمان نوشتههایی چند داشته است، اما از آن میان جز عنوان دو اثر شناخته نیست، یکی التبصرهٔ که بدان اشاره شد و دیگری کتاب الحروف که ابن عربی از آن نام برده است (2/581). از گفتهٔ ابن حزم چنین برمیآید که برخی از آثار ابن مسره تا سدهٔ 5ق موجود بوده است (5/14).عقاید و آراء، برخی از منابع، ابن مسره را هم عقیده و هوادار سرسخت امپدلکس به شمار آوردهاند (نک: صاعد اندلسی، 73؛ ابن ابی اصیبعه، 1/59؛ قفطی، همانجا). باید دانست که در تاریخ فلسفه دو شخصیت از امپدکلس مشاهده میشود: امپدکلس اصیل و امپدکلس مجعول. سبب این امر آن است که در دوران فرهنگی «هلنیسم» به ویژه در دوایر نوافلاطونی گرایشی پدید آمده بود که شخصیتهای فلسفی یونان باستان را به دلخواه خود بازسازی کنند. در این میان عقاید و آرائی به آنان نسبت میدادند که هرگز از ایشان نبوده است و در میان آثار اصیل بازمانده از آنان کمترین نشانی از آن عقاید یافت نمیشود. امپدکلس نیز چنین سرنوشتی داشته است و عقاید نگاران عرب از طریق ترجمهٔ همین منابع با وی آشنا شده و ابن مسره را پیرو او دانستهاند. بنابراین اصول عقاید ابن مسره را باید در میان گزارشهایی جست و جو کرد که دربارهٔ امپدکلس «معجول» به ما رسیده است (نک: ه د، انباذقلس؛ دربارهٔ امپدکلس اصیل، نک: شرف، 339-392). همچنین احتمالاً ابن مسره منابعی در دست داشته است که اکنون در دست ما نیست. اما با وجود این، به یقین نمیتوان گفت که وی چه اندیشهها یا نظریاتی را از امپدکلس مجعول پذیرفته و از آن خود کرده یا چه اندازه آنها را دیگر شکل کرده و با بینش و باورهای ویژهٔ خود درهم آمیخته است. در اینجا باید این نکته را بیفزاییم که مقایسهها و نتیجه گیریهای آسین پالاسیوس در کتابش دربارهٔ ابن مسره، در بسیاری موارد دور از هدف و تصورات شخصی اوست. آنچه ما در منابع معتبر و دست اول موجود دربارهٔ عقاید و نظریات ابن مسره مییابیم، اشارهای به پیروی وی از عقاید امپدکلس معجول ندارد. ابوسلیمان سجستانی که تقریباً معاصر ابن مسره بوده است، در صوان الحکمهٔ که یکی از کهنترین منابع عربی دربارهٔ فیلسوفان یونان است، هنگام سخن از امپدکلس مجعول، به ابن مسره اشارهای ندارد. انتساب ابن مسره به امپدکلس مجعول، نخست در طبقات الامم (همانجا) صاعد اندلسی (د 462ق/1070م) دیده میشود. ابن فرضی در تاریخ علماء اندلس که کهنترین منبع دربارهٔ زندگانی و سرگذشت ابن مسره است، گزارش میدهد که وی متهم به زندقه شد و از اندلس گریخت و مدتی را در شرق اسلامی گذرانید و با اهل جدل و کلام و معتزلیان آمیزش داشت. سپس به اندلس بازگشت و پرهیزگاری و پارسایی از خود نشان داد. مردمان فریب ظاهر او را خوردند و به او روی آوردند و به سخنانش گوش میدادند. سپس بداعتقادی وی بر آنان آشکار شد و هر که دارای ادراک و علم بود، از وی روی گردان شد و گروهی از نادانان همچنان پیرو وی باقی ماندند (2/39). وی سپس میافزاید که ابن مسره معتقد به آزادی ارادهٔ انسان (استطاعت) و اِنفاذ وعید بود و در بسیاری موارد قرآن را به نادرست تأویل میکرد، اما با وجود این، مدعی بود که همچون ذوالنون مصری (د 245ق 859م) و ابویعقوب نهرجوری (د 330/941م) سخن دربارهٔ تصحیح اعمال و محاسبهٔ نفس میگوید. زبانش نیز توانایی سخن پردازی و ظاهرآرایی الفاظ و پنهان کردن معانی را داشته است. نظر مردمان دربارهٔ ابن مسره دو گونه بود: گروهی وی را در علم و زهد تا حد امامت میرساندند و گروهی او را به سبب بدعتهایی در سخنانش دربارهٔ وعد و وعید و بیرون شدن او از شیوهٔ علوم متداول در اندلس که برپایهٔ مذهب تقلید و تسلیم بوده است، نکوهش و سرزنش میکردند (2/39-40). در میان عقاید نگاران نیز، ابن حزم (د 456ق/1064م) نخستین کسی است که به برخی از عقاید ابن مسره اشاره میکند. وی میگوید که ابن مسره با معتزلیان در اعتقاد به «قدر» موافق بوده و میگفته است که علم و قدرت خدا دو صفت محدث و مخلوقند و نیز خدا دارای دو علم یا آگاهی است که یکی را کلاً پدید آورده و آن آگاهی از کلیات است که همان علم غیب است، مانند آگاهی او از اینکه در جهان، کافران و مؤمنان خواهند بود و نیز روز رستاخیز و پاداش و کیفر خواهد بود؛ دیگری آگاهی او از جزئیات است که همان علم شهادت است، یعنی آگاهی خدا از کفر فلان و ایمان بهمان و مانند اینها که علم خداوند پس از روی دادنشان به آنها تعلق میگیرد و به این آیه استناد میکرده است: عالِمُ الغَیْبِ و الشَّهادَهِٔ (انعام /6/73). ابن حزم سپس میافزاید که آنچه ابن مسره را به این اعتقاد برانگیخته بود، هواداری وی از اصول معتزلیان بود که میگفتند اگر خدا جاودانه بداند که فلان هرگز ایمان نخواهد آورد و بهمان هرگز کافر نخواهد شد و سپس به آدمیان این توانایی را بدهد که سخن پروردگار را تکذیب کنند و آنچه جاودانه بوده است، باطل سازند، آنگاه تناقض آشکاری پدید آید (5/40). در این مورد، ابن حزم به نظریات یکی از معاصران خود به نام اسماعیل بن عبدالله رُعَینی، از پیروان ابن مسره اشاره میکند و میگوید: او متعبد و زاهد بوده است، اما عقایدی را به میان آورده که برخی از پیروان ابن مسره بدان سبب از وی دوری گزیدند. از میان عقاید رعینی یکی این بوده است که بدنهای آدمیان در روز رستاخیز زنده نمیشوند، بلکه روانها بعث و حشر دارند. وی همچنین معتقد بوده است که در هنگام مرگ انسان و جدا شدن روح از تن، حساب روح آغاز میشود و به بهشت یا دوزخ میرود. از عقاید دیگر رعینی این بوده است که جهان هرگز فنا نمیپذیرد، بلکه به همین شکل کنونی بیپایان ادامه دارد. وی همچنین میگفته است که عرش، مدبّر جهان است و خدا برتر از آن است که اصلاً فعلی را به وی نسبت دهند. وی این نظریه را به ابن مسره نسبت میداده است، ولی ابن حزم میگوید که او خود چنین نظریهای را در نوشتههای ابن مسره نیافته است. از عقاید دیگر رعینی این بوده است که پیامبری اکتسابی است و هرکس که به غایت نیکوکاری و پاکیزگی نفس برسد، پیامبری مییابد و بدینسان پیامبری امری اختصاصی نیست. بسیاری از پیروان رعینی این نظریه را به ابن مسره نسبت میداده و برای اثبات آن به عباراتی از وی در نوشتههایش استناد میکردهاند که به گفتهٔ ابن حزم، به چنین نظریهای اشاره دارند (5/40-41).از سوی دیگر، محییالدین ابن عربی نیز در دو جا از فتوحات مکیه از ابن مسره نام میبرد و به نظریات او اشاره میکند. در یکجا، در بارهٔ «حاملان عرش» به سخن پیامبر(ص) اشاره میکند که شمار حاملان عرش را در این جهان 4 و در جهان دیگر 8 تن قرار میدهد و سپس میافزاید که از ابن مسره - که او را یکی از بزرگترین اهل طریق، علماً حالاً و کشفاً، میداند - روایت شده است که «عرش محمول» همان ملک (یعنی قلمرو آفرینش) است، و محصور در جسم، روح، خوراک و مرتبه است. آدم و اسرافیل برای صورتها یا اجسامند، جبرئیل و محمد(ص) برای ارواحند، میکائیل و ابراهیم برای ارزاقند و مالک و رضوان برای وعد و وعیدند و در قلمرو آفرینش جز اینها نیست (1/147- 148). آنگاه ابن عربی، پس از بحث مهمی دربارهٔ عرش به معنای «ملک» و عدد 8 که آن را به نسبتهای هشتگانهای که خدا موصوف به آنهاست، باز میگرداند، یعنی: حیات، علم، قدرت، اراده، کلام، شنوایی، بینایی و ادراکِ مطعوم و مشموم و ملموس، میگوید که از این 8 پایهٔ قلمرو جهان آفریده (ملک)، 4 در دنیا آشکار است که عبارتند از صورت، خوراک و 2 مرتبه (یعنی سعادت و شقاوت) و در رستاخیز هر 8 با هم به چشم میآیند، چنانکه خدا میگوید: «و در آن روز، عرش پروردگارت را بر فراز ایشان، هشت تن میکشند» (حاقه /69/17). در حالی که به گفتهٔ پیامبر، آنان اکنون در این جهان، چهارند. این تفسیر عرش به معنای ملک است، اما تفسیر آن به معنای اورنگ (سریر) این است که خدا فرشتگانی دارد که اورنگ او را بر دوشهایشان میکشند و امروز چهارند و فردا هشت تن میشوند، تا آن اورنگ را به زمین حشر بکشانند. دربارهٔ صورتهای آن حاملان چهارگانهٔ اورنگ خدایی، سخنانی آمده است که همانند گفتهٔ ابن مسره است که بر پایهٔ آن یکی به چهرهٔ انسان است، دومی به چهرهٔ شیر، سومی به چهرهٔ کرکس و چهارمی به چهرهٔ گاو (1/149). ابن عربی، در جای دیگری پس از توضیح و تحلیل مفهوم «تنزیه توحید» میگوید که منزل تنزیه، هر چند جویای احدیت و تنزیه از همهٔ وجوه است، اما در کشف صوری مقید به ظاهر، مانند خانهای است که بر 5 ستون استوار است که بر بالای آنها سقفی قرار دارد که دیوارهایی آن را احاطه کردهاند و دری در آن گشوده نیست و هیچکس نمیتواند داخل آن خانه شود، اما از سوی دیگر، در بیرون آن خانه ستونی برپاست، چسبیده به دیوار خانه که اهل کشف آن را مسح میکنند. این ستون، هر چند از این منزل است، اما افزوده بر آن نیست و خاص آن نیست، بلکه در هر منزل الهی موجود است، چنانکه گویی ترجمان میان ماست و آنچه منازل از معارف به ما میدهند. ابن مسره در کتاب الحروف خود، به این نکته توجه داده است. این ستون دارای زبان فصیحی است که آنچه منازل در بر دارند، برای ما بیان میکند و ما آگاهی از آن منزل را از او بهره میگیریم (2/581).