اِبْنِ ماجه، ابوعبدالله محمد بن یزید رَبَعی قزوینی (209-22 رمضان 273ق/824 -20 فوریهٔ 887م)، محدّث بزرگ و گردآورندهٔ سنن، ششمین کتاب از صحاح سته در حدیث. ماجه لقب پدر وی بوده است (رافعی، 2/49، به نقل از چند دستخط کهن؛ قس: ابن طاووس، 1/180). علت خوانده شدن او به ربعی، نسبت ولاء بین خاندان وی با قبیلهٔ عرب ربیعه است (ابن نقطه، 1/125، به نقل از تاریخ قزوین ابویعلی خلیلی). منبع اساسی در مورد تاریخ ولادت و وفات او دستخط شاگردش جعفر بن ادریس است (ابن قیسرانی، 21). تنها بخش زندگی ابن ماجه که بیشتر بدان پرداخته شده، مربوط به سفرهای علمی و شیوخ وی در این سفرهاست. براساس گزارش منابع شرح حال که با اسانید سنن ابن ماجه تأیید میشود، ابن ماجه پس از استماع از مشایخ زادگاه خود قزوین، چون علی بن محمد طنافسی و ابومحمد عمرو بن رافع، راهیِ سفر شد، ولی با توجه به اینکه هیچ گاه تاریخ مسافرتهای وی در منابع نیامده، تعیین ترتیب آنها نمیتواند قطعی باشد. به هر حال او مدتی در عراق به تحصیل پرداخت: در کوفه از بزرگانی چون ابوکریب محمد ابن علاء، ابوبکر و عثمان پسران ابی شیبه، محمد بن عبدالله بن نمیر و هنادبن سری، در بصره از استادانی نظیر نصر بن علی جهضمی و محمد ابن بشّار بندار، در واسط از کسانی همچون احمد بن سنان قطان و تمیم ابن منتصر و در بغداد از شیوخی چون ابوخیثمه زهیربن حرب و ابوثور ابراهیم بن خالد حدیث آموخت. نیز چندی در شام اقامت گزید و در دمشق از عالمانی چون هشام بن عمار، عبدالرحمان بن ابراهیم دُحَیم و عبدالرحمان بن احمد بن بشیر بن ذکوان و در حمص از محمد بن مصفی و هشام بن عبدالملک یزنی و دیگران استماع حدیث نمود. همچنین سفری به مصر داشت و از مشایخ آن دیار چون محمد بن رمح، ابوطاهر ابن سرح و یونس بن عبدالاعلی بهره برد. در مدت حضور در مکه و مدینه نیز از شماری از شیوخ دانش آموخت (ابن نقطه، 1/122-123، نیز 1/125-126، به نقل از تاریخ خلیلی؛ یاقوت، 4/90-91، به نقل از تاریخ همدان شیرویهٔ دیلمی؛ ابن عساکر، 16/125). با مطالعهای دربارهٔ ابن مشایخ، میتوان تاریخ سفر او را به غرب، در حدود 230-240ق برآورد کرد. در مورد سفر ابن ماجه به شرق، گرچه بر ما معلوم است که گذار او به ری و نیشابور افتاده و در ری از محمد بن حمید رازی (د 248ق) و در نیشابور از محمد بن یحیی ذهلی (د 258ق) استماع حدیث کرده است (ابن نقطه، 1/126)، اما تخمین جزئیات این سفر نیاز به اطلاعات بیشتری دارد. سیاق گفتار مورخان قزوین چون خلیلی و رافعی در شرح حال ابن ماجه و نیز بررسی دربارهٔ شاگردان وی نشان میدهد که او پس از مسافرت خود، به قزوین بازگشته و در آنجا به تدریس و تألیف پرداخته است. از جمله شاگردان وی علی بن ابراهیم قطان، محمد بن عیسی صفار ابهری، اسحاق بن محمد قزوینی، ابوعمرو احمد بن محمد مدینی و ابوالطیب احمد بن روح بغدادی را میتوان نام برد (برای فهرستی از شاگردان وی، نک: همانجا؛ یاقوت، 4/91؛ رافعی، 2/49-50). ابن ماجه در قزوین درگذشت و در سوگ او شاعران مرثیهها سرودند (نک: همو، 2/50 -53؛ حمدالله، تاریخ گزیده، 630، 813). مزار او در قزوین تا مدتها شناخته شده بود (نک: همو، نزههٔ القلوب، 59، تاریخ گزیده، 784). به رغم شهرت ابن ماجه، منابع شرح حال وی بسیار اندک بوده و دانستهها دربارهٔ زندگی او ناچیز است (نک: بررسی منابع در سطور بعد). نگاهی ژرف به منابع مربوط به ابن ماجه نشان میدهد که همواره در طول تاریخ بین شهرت شخص ابن ماجه و اشتهار کتاب مهم او سنن رابطهٔ مستقیم وجود داشته است. یعنی به موازات کم رواج بودن سنن در سدههای آغازین، شخصیت ابن ماجه نیز کمتر معروف بوده است.رواج آغازین سنن ابن ماجه: در مقایسه با دیگر صحاح سته میتوان گفت که سنن ابن ماجه تا سدهٔ 6ق/12م اغلب از رواج محلی برخوردار و عمدتاً در سطح ایران رایج بوده است. به عبارت دیگر در فاصلهٔ 3 قرن روایت نسل به نسل، سنن ابن ماجه کمتر از مرز ایران و به ویژه قزوین خارج شده است. بسته بودن محیط علمی قزوین و ارتباط نسبتاً ضعیف آن با دیگر مراکز را باید از عوامل آن شمرد. ابن ماجه در قزوین سنن را بر شاگردان خود عرضه داشت و کسانی چون علی بن ابراهیم قطّان قزوینی، احمد بن ابراهیم خلیلی قزوینی، سلیمان بن یزید فامی قزوینی، حامد بن لیثویهٔ ابهری، محمد بن عیسی ابهری و ابراهیم بن دینار همدانی آن را از وی فراگرفتند. در این میان روایت قطان بر دیگران چیره شد و دربارهٔ سرگذشت تاریک روایات دیگر، این اندازه آگاهی وجود دارد که روایت قزوینیان و ابهریان چندی در منطقهٔ قزوین باقی بوده (نک: خلیلی، 2/765-766؛ رافعی، 2/50، 134، 3/343) و روایت ابراهیم همدانی احتمالاً از راه همدان به عراق رسیده و بدون اینکه نشانی از رواج آن در دست باشد، نسخهٔ آن تا سدهٔ 7ق دوام داشته است (نک: ابن طاووس، همانجا). اعتبار قطان در میان اهل حدیث، و عمر 91 سالهٔ وی موجب آن شد که جمعی گرد او درآیند و سنن را از وی فراگیرند. البته در میان این جمع روایت ابوطلحه قاسم بن ابی المنذر قزوینی بر دیگران غلبه یافت و در درجهٔ بعد روایت ابوبکر ابن لال همدانی از اندک رواجی برخوردار شد (نک: ابوطالب حسنی، 138، 150؛ قاضی اردبیلی، برگ 185 الف؛ جورقانی، 1/108-109، جم؛ ابن نقطه، 2/186، 286؛ رافعی، 3/40، 95، 226، 343). همچنین شاگرد دیگر قطان، عبدالرحمان بن احمد قزوینی در 209ق، هنگام گذار از بغداد، برخی احادیث سنن را در آنجا رواج داد (نک: خطیب، تاریخ بغداد، 10/303، السابق و اللاحق، 118، که سند آن خالی از خدشه نیست؛ قس: ابن ماجه، 1/647). ابوطلحهٔ قزوینی در 408-409ق، در حالی که افزون بر 60 سال از وفات قطان میگذشت، کتاب سنن را در قزوین تحدیث نمود و جمعی از محدثان آن را از وی استماع کردند (ابن نقطه، 1/50، 2/225؛ رافعی، 3/71، 438، 4/19). از آن جمله محمد بن حسین مقومی قزوینی که در آن زمان بسیار جوان بود، توانست حدود 80 سال سنن را در ثبت خود نگاه دارد و در 480-481ق آن را در قزوین باز گوید (برای رواج روایات مجالس مقومی در قزوین در سدهٔ 6ق، نک: ابوالخیر حاکمی، 124؛ ابن نقطه، 1/70، 77، 2/274؛ رافعی، 1/144، 2/78، 114، 3/85، جم). اما رواج سنن در ری چنان بوده است که در نیمههای سدهٔ 5ق، تنها از طریق روایت واقد بن خلیل (از علی بن حسن بن ادریس از قطان)، در سطح محدودی شناخته شده بود (1/50، 2/287). در واقع سال 484ق/1091م را که در آن محمد بن حسین مقومی به ری آمده و سنن را به روایت ابوطلحه باز خوانده است (نک: همو، 1/49-50)، باید نقطهٔ عطفی در تاریخ رواج سنن دانست. در ری محدّثانی چون ابن ناصر بغدادی، ابوسعد عبدالرحمان حصیری، ابوالقاسم محمود طالقانی ابن قیسرانی و فرزند وی ابوزرعه طاهر بن محمد مقدسی در مجلس مقومی حضور یافتند و به سماع سنن نایل شدند. ابن ناصر سنن را با خود به بغداد برد و کسانی چون ابن شهر آشوب و ابن جوزی آن را از او فراگرفتند (ابن شهر آشوب، 1/9؛ ابن جوزی، الموضوعات، 2/55؛ قس: ذهبی، سیر، 21/366). سپس روایت حصیری و طالقانی به دست کسانی چون سمعانی از خراسان و ابن عساکر از شام افتاد (سمعانی، الانساب، 12/405، التحبیر، 1/396؛ ابن عساکر، 16/125؛ برای نمونههایی از رواج سنن در خود ری، نک: سمعانی، همان، 2/328، المنتخب، برگ 270 الف و ب). گفتنی است که ابوزرعهٔ مقدسی (ز 480ق) به هنگام شرکت در مجالس مقوّمی خردسال بود و نسخهای که او روایت میکرد در واقع متنی بود که پدرش ابن قیسرانی از مقومی فراگرفته و پس از آن استنساخ کرده بود (ابن نقطه، 1/50، 2/39؛ قس: ذهبی، همان، 19/365). فاصلهٔ 80 ساله میان جلسات مقومی تا وفات وی (566ق) انگیزهای شد تا ابوزرعهٔ مقدسی به عنوان تنها شاهد بازماندهٔ آن مجالس مورد توجه طالبان سنن قرار گیرد و شوق به دست آوردن سندی عالیتر، روایت دیگر شاگردان را به بوتهٔ فراموشی سپارد. دیگر عامل توجه به ابوزرعه این بود که وی در حدود 560ق به بغداد رفت و در آنجا به نشر سنن پرداخت (ابن نقطه، 2/38-39؛ قس: ابن دمیاطی، 132). به عنوان یک جمع بندی باید گفت، چنانکه ابن قیسرانی گزارش کرده، در سدهٔ 5ق سنن ابن ماجه در منطقهٔ جبال، جنوب خراسان (قهستان) و مازندران از رواج و اعتبار شایستهای برخوردار بوده، در حالی که در دیگر نقاط، هنوز آنگونه که شاید، برای اهل دانش آشنا نبوده است (نک: ابن نقطه، 1/124، به نقل از المنثور ابن قیسرانی). این عدم آشنایی حتی در مورد برخی نقاط ایران چون شمال خراسان نیز صادق است (نک: صریفینی، جم؛ ذهبی، همان، 18/165). گسترش رواج سنن ابن ماجه: در یک بررسی بر روی اسانید برجای مانده از تداول سنن، میتوان نتیجه گرفت که رواج چشمگیر آن از ابوزرعهٔ مقدسی آغاز شده و با تلاش شاگردان عراقی و شامی او به کمال رسیده است. از مؤثرترین این شاگردان میتوان موفقالدین ابن قدامهٔ مقدسی، عبداللطیف بن یوسف بغدادی، عبداللطیف بن محمد قبیطی، عمر بن محمد سهروردی، انجب بن ابی السعادات حمامی و ابوبکر ابن باقا را ذکر کرد که حلقههای واسطه در زنجیره روایات متداول سنن ابن ماجه هستند (برای اسانید روایت ابوزرعه، نک: حازمی، الاعتبار، 173، جم؛ ابن قدامه، التبیین 226؛ ابن نقطه، 2/38- 39، 135، 182-183؛ ضیاءِ مقدسی، المستخرج، 1/196؛ کنجی، البیان، 99؛ جوینی، 1/58؛ ذهبی، همان، 13/280، 22/352؛ سبکی، تقیالدین، 47؛ سبکی، تاجالدین، 1/5، 159؛ ابن جزری، 122-123؛ ابن تغری بردی، 3/70؛ کورانی، 13؛ نخلی، 17- 18؛ بصری، 8؛ فلاّنی، 21-22؛ شوکانی، 46-47؛ ترمسی، 16؛ نیز اسانید مغربی در سطور بعد). براساس آنچه از اسانید یاد شده برمیآید، سنن ابن ماجه به طور جدی از نیمهٔ دوم سدهٔ 6ق در عراق و شام و سپس مصر شناخته شده و دقیقاً از همین دوره است که نقل از سنن در آثار مؤلفان این نواحی بسیار دیده میشود (به عنوان نمونه، نک: ابن صابونی، 346؛ ابن قدامه، المغنی، 1/44، جم؛ ضیاءِ مقدسی، همان، 1/196، جم، فضائل الاعمال، 38، جم؛ بکری، 56، جم؛ منذری، عبدالعظیم، 1/37، جم؛ کنجی، همان، 100، جم؛ کفایت الطالب، 53، جم؛ منذری، محمد، 92، 131؛ مقدسی، یوسف، 59، جم؛ نووی، 27؛ محب طبری، 1/8، جم؛ در مورد نسخهای از سنن مورخ 370 واندی که تا سدهٔ 9ق باقی بوده، نک: ابن حجر، فتح الباری، 7/27).طبیعی به نظر میرسد که پس از شام و مصر این کتاب راه مغرب و اندلس را بر روی خود باز کرده باشد. در سدههای 6 و 7 ق/12 و 13م در فهارس مغربی چون: فهرس ابن عطیه، فهرسهٔ ابن خیر و برنامج رعینی جای خالی سنن ابن ماجه احساس میشود، ولی از آشنایی جسته و گریختهٔ مغربیان با سنن اطلاعاتی در دست است. چنانکه مثلاً محمد ابراهیم بن خطاب مغربی اندکی پس از 580ق در رحلهٔ علمی خود به قزوین آمده و سنن را استماع کرده است (نک: رافعی، 1/144). همچنین محمد بن احمد قرطبی (د 671ق) از سنن بهره برده و بارها از آن نقل کرده (نک: قرطبی، التذکرهٔ، 1/21، جم، الجامع، 1/8، جم)، و در سدهٔ 8ق ابن خلدون در مقدمه (1/561، جم)، سنن ابن ماجه را مورد استناد قرار داده است. در پی او ابن رشید (3/224، 299)، وادی آشی (ص 202، 203) و ابن غازی (ص 53، جم) روایت مشهور ابوزرعه را از مشایخ شرقی گرفته، در فهارس مغرب ثبت کردند. پس از سدهٔ 9ق نیز میتوان روایت سنن را با اسانید مختلف در فهارس مغربی نظیر ثبت بلوی (ص 117) و صلهٔ الخلف رودانی (ص 66 -67) باز یافت (قس: 2 EI، که در آن فوک1 گفته است که سنن ابن ماجه هرگز در مغرب مورد اعتنا نبوده است). سنن ابن ماجه ششمین از صحاح سته: اساساً وجود نظریهای به عنوان «صحاح سته» یا مثلاً «صحاح خمسه» پیش از سدهٔ 5ق روشن نیست تا بتوان از حضور سنن ابن ماجه در آن میان سخن راند. در واقع نخستین شخصیت شناخته شدهای که در دو کتاب شروط الائمهٔ السنهٔ و اطراف الکتب الستهٔ نظریهٔ صحاح سته را در دمشق زمین مطرح ساخت، ابن قیسرانی (د 507ق) بود که ابن ماجه را مؤلف ششمین صحیح از صحاح سته شناخت (در کنار بخاری، مسلم، ابوداوود، ترمذی، نسایی؛ ، GAL,I/171 که در آن بروکلمان میپنداشته که سنن ابن ماجه تا اواخر سدهٔ 6ق رسمیت نیافته بوده است). درپی ابن قیسرانی، ابن عساکر (د 571ق) که در تألیفی با عنوان الاشراف «اطراف» سنن سه گانه را گردآورده بود، با مطالعه کتاب ابن قیسرانی، «اطراف» سنن ابن ماجه را نیز بدان افزود (نک: حاجی خلیفه، 1/103، به نقل از الاشراف ) و عبدالغنی جمّاعیلی مقدسی (د 600ق) در الکمال که بعدها مبنای کار مزّی در نهذیب الکمال قرار گرفت، رجال صحاح سته را جمع کرد (برای نشانههایی از رواج سنن ابن ماجه به عنوان صحیح ششم در اواخر سدهٔ 6 و اوایل سدهٔ 7ق در ایران، نک: رافعی، 1/7، 2/49؛ رازی، 1/392). به هر صورت در سدههای 7 و 8ق آشکارا نظریهٔ صحاح سته در مشرق جای خود را محکم ساخته بود (به عنوان مثال، نک: ابن خلکان، 4/279؛ ابوالفدا، 2/54؛ برزالی، 1/328؛ مزی، تهذیب الکمال، 1/147، جم، تحفهٔ الاشراف، 1/3، جم؛ ذهبی، الکاشف، 1/49، جم؛ ابن کثیر، «اختصار»، 235). البته باید در نظر داشت که در کنار نظریهٔ غالب، نظریهٔ صحاح خمسه (نک: حازمی، شروط، 31؛ ابن صلاح، 112، 585؛ قس: ابن جماعه، 38، 109) و نظریات دیگری که با حذف کتاب ابن ماجه یا حفظ آن، سنن دارمی را به میان میآوردند، نیز با دامنهٔ بسیار محدودی وجود داشته است (نک: سخاوی، 1/87؛ کتانی، 13؛ حمدالله، تاریخ گزیده، 630). در مغرب زمین، رزین عبدری (د 525ق) در زمانی که هنوز مغرب مالکی مذهب، سنن ابن ماجه را نشناخته بود، کتب پنجگانه را به همراه موطأ مالک، صحاح سته خواند و این نظریه در سدهٔ 6ق حتی مورد پذیرش برخی از شرقیان چون ابن اثیر جزری قرار گرفت (نک: ابن اثیر، مجدالدین 1/19-21)، ولی با گسترش رواج سنن ابن ماجه نظریهٔ شرقی صحاح سته در مغرب نیز برای خود جایی باز کرد (مثلاً نک: ابن رشید، 3/223-224). در مقایسهٔ محتوایی بین سنن ابن ماجه با دیگر صحاح، همواره این کتاب از نظر اعتبار احادیث در ردیف ششم قرار داشته و بیش از دیگران، احادیث آن مورد نقد قرار گرفته است. اول نقدی که دیده شده مربوط به ابوزرعهٔ رازی (د 264ق) از محدثان بزرگ ری است که پس از مطالعهٔ سنن در عین اینکه آن را ستوده، یادآور شده که در آن شماری احادیث ضعیف یافته است (نک: ابنقیسرانی، 21؛ ابنعساکر، 16/125- 126، به نقل از دو دستخط کهن؛ ابن حجر، تهذیب، 9/532، به نقل از المنثور ابن قیسرانی). پس از او ابوالحسن قطان (د 345ق) مهمترین راوی سنن، برخی از اسانید کتاب را معلّل دانست و بر حواشی آن تعلیقاتی نوشت (ابن نقطه، 2/186؛ ذهبی، سیر، 13/279؛ قس: میّانشی، 25؛ برای نمونههایی از نقد متأخران، نک: ذهبی، همان، 13/278-279؛ ابن حجر، همان، 9/531). قطع نظر از مسألهٔ صحت اسانید، حسن ترتیب و باببندی سنن ابن ماجه از امتیازات آن نسبت به دیگر کتب شمرده شده است (نک: ابن نقطه، 1/124، به نقل از المنثور ابن قیسرانی؛ ابن کثیر، «اختصار»، 230) و گزارشی که قطان از ترتیب اولیهٔ کتاب سنن به دست داده (نک: ابن نقطه، همانجا؛ قس: ابن طاووس، 1/180، به نقل از نسخهٔ ابراهیم بن دینار همدانی به تاریخ 300ق)، با ترتیب کنونی آن کاملاً سازگار است و این نشان میدهد که ترتیب سنن ابن ماجه - برخلاف برخی آثار دیگر - اصیل است و مربوط به دورههای بعدی نیست (برای جزئیات بیشتر دربارهٔ این کتاب، نک: ه د، سنن ابن ماجه). دیگر آثار: بجز سنن، دو اثر دیگر از ابن ماجه یاد شده است: 1. التاریخ، که خلیلی آن را ذکر کرده و ابن قیسرانی (همانجا) که نسخهٔ آن را دیده، یادآور شده است که این کتاب بر اساس شخصیتها و سرزمینها مرتب شده بوده و از عهد صحابه تا زمان مؤلف را در بر میگرفته است. رافعی نیز در مواردی از آن نقل کرده است (2/50، 433؛ برای نقل قولهای مستقیم یا غیر مستقیم از التاریخ، نک: ابن عساکر، 16/125؛ ذهبی، همان، 10/86). کتاب تاریخ الخلفاء روایت ابوبکر سدوسی از شخصی به نام ابوعبدالله محمد بن یزید که به عنوان ابن ماجه در 1979م در مجلهٔ مجمع اللغهٔ العربیهٔ دمشق به چاپ رسیده است، با توجه به شواهدی که در متن آن وجود دارد، نمیتواند بخشی از التاریخ گمشدهٔ ابن ماجه باشد؛ 2. تفسیر، که از قدما خلیلی از آن نام برده (ابن قیسرانی، همانجا) و تا مدتها دربارهٔ آن سکوت شده بوده است. در رأس سدهٔ 7ق ابن تیمیه (ص 80) تنها از آن در شمار تفاسیر روایی نام برده و در پی او مزّی متذکر شده که بر نسخهای از تفسیر ابن ماجه که تنها دو جزءِ منتخب از کتاب را دربرداشته، دست یافته است. او خود در جای جای تهذیب الکمال به بررسی اسانید آن پرداخته است (نک: 1/150، 247، جم). اکنون نشانی از این کتاب در دست نیست.بررسی منابع: قدیمترین منابع دربارهٔ ابن ماجه دستنوشتههایی پراکنده از شاگردان ابن ماجه و دیگران است، چون: دستخطهای ابراهیم بن دینار بر نسخهای از سنن (نک: ابن طاووس، همانجا)، جعفر ابن ادریس بر پایان التاریخ ابن ماجه (نک: ابن قیسرانی، همانجا؛ یاقوت، 4/91)، علی بن ابراهیم قطان (نک: ابن نقطه، همانجا؛ رافعی، 2/49)، هبهٔالله بن زاذان (همانجا) و ابوحاتم خاموش بر ظهر نسخهای کهن (نک: ابن قیسرانی، همانجا) و دستخط ناشناختهای که مورد استفادهٔ منتجبالدین رازی قرار گرفته بود (نک: ابن عساکر، 16/125-126). قطع نظر از این نوشتههای پراکنده، در سدهٔ 4ق صالح بن احمد در تاریخ همدان اطلاعاتی دربارهٔ ابن ماجه به دست داده است (نک: ذهبی، همان، 13/188). در سدهٔ 5ق نیز خلیلی در تاریخ قزوین و شیرویهٔ دیلمی در تاریخ همدان شرح حالی از ابن ماجه را آوردهاند. شایان ذکر است که خلیلی در الارشاد در بخش مربوط به قزوین از وی شرح حالی به دست نداده است (نک: ابن قیسرانی، همانجا؛ ابن نقطه، 1/125-126؛ مزی، همان، 17/336؛ ابن کثیر، البدایهٔ، 11/52؛ یاقوت، 4/90-91). در حالی که ابن ماکولا تقریباً هیچ آگاهی در مورد او نداده (7/199)، ابن قیسرانی در شروط دادههای برخی از منابع یاد شده را گردآورده است (همانجا)، ولی بعضی از اطلاعاتی که در المنثور به دست داده است، یافتههای خود اوست (نک: ابن نقطه، همانجا؛ ابن حجر، همان، 9/532). در سدهٔ 6ق ابن عساکر به هنگام تألیف تاریخ مدینهٔ دمشق نوشتههای ابن قیسرانی را در شروط و نیز یادداشتی از منتجبالدین و احتمالاً مطالب تاریخ همدان شیرویه را مورد استفاده قرار داده (ابن عساکر، 16/125) و شرح حال مختصری که ابن جوزی در المنتظم (5/90) آورده، اقتباسی از شروط ابن قیسرانی است. در اوایل سدهٔ 7ق تنها دادههای رافعی در التدوین (2/49-53) و تا اندازهای ابن نقطه در التقیید (1/122-126) از تازگی برخوردار است. مأخذ اساسی یاقوت در معجم البلدان (همانجا)، شیرویهٔ دیلمی مؤلف تاریخ همدان بوده و عزالدین ابن اثیر در الکامل (7/425) چیزی بر گفتههای ابن جوزی نیفزوده است. برخی دیگر از افراد خاندان ابن ماجه نیز از عالمان شناخته شدهٔ قزوین بودهاند، همچون برادر وی ابومحمد حسن بن یزید (نک: خطیب، تاریخ، 7/453؛ رافعی، 2/50، 439)، پسر وی ابوالحسن احمد بن حسن (نک: سهمی، 108، جم؛ جورقانی، 1/172؛ رافعی، 2/157، جم) و علی ابن احمد فرزند او (نک: همو، 3/328؛ در مورد پسر ابن ماجه عبدالله و برادر دیگر ابن ماجه ابوبکر بن یزید، نک: ابن قیسرانی، همانجا؛ رافعی، 2/50).