اِبْنِ فُرات، عنوان چند تن از دیوان سالاران و وزیران پرآوازهٔ شیعی مذهب عراق و مصر در سدههای 3 و 4ق/9 و 10م است که اصلاً از بابلی صریفین در نهروان بالا برخاستند (یاقوت، بلدان، 3/386؛ قس: ذهبی، سیر، 14/474، که آنها را عاقولی، منسوب به عاقول خوانده است؛ نیز قس: همدانی، 44). به رغم شهرت این خاندان و نقش مهمی که بسیاری از افراد آن در یکی از بحرانیترین ادوار تاریخ اسلام داشتند، اطلاعات ما دربارهٔ خاستگاه نیای ایشان پراکنده و گاه متناقض است. چندان که برخی از آنان را فقط از رهگذر شباهت نام پدر و نیایشان میتوان به یکدیگر پیوند داد، و از آن رو که در آثار مورخان متقدم شواهدی در تأیید برخی از نوشتههای متأخر یافت نمیشود، تنظیم نسبنامهٔ این خاندان و تعیین رابطهٔ میان برخی از کسانی که برپایهٔ برخی منابع، به نخستین نسلهای آن تعلق دارند، بسیار دشوار است. نسبنامهای که سوردل ارائه داده )، II/747) تنها شامل کسانی است که در انتساب آنها به خاندان ابن فرات تردیدی نیست. در حالی که ماسینیون («منشأ شیعی...1»، و زامباور (ص 17، در نسبنامه پیشنهادی خود) از کسانی در نسلهای اول تا سوم این خاندان نام بردهاند که در صحت انتساب آنها به خاندان ابن فرات یقین نداریم. در واقع ماسینیون، عمربن فرات کاتب بغدادی را که از یاران امام رضا(ع) بود و سپس به غلو و فسادِ عقیده متهم شد (طوسی، رجال، 383؛ ابن داوود، 489)، عمو یا عموی پدر محمد بن موسی بن حسن بن فرات دانسته و از فرات بن احنف عبدی کوفی که او نیز از یاران امامان شیعه و متهم به غلو بود و رجالشناسان او را تضعیف کردهاند (طوسی، همان، 99؛ ابن داوود، 492)، به عنوان نیای بزرگ خاندان یاد کرده است. گویا این نظر از آنجا برخاسته که فرات بن احنف را پسری بوده به نام محمد (استرابادی، 324؛ ماسینیون همچنین بر آن است که استرابادی برخی از وقایع زندگی این محمد را با عمر بن فرات خلط کرده است) که به اقرب احتمال همان محمد بن فراتی است که کشّی از او نام برده (طوسی، اختیار، 221، 222). زامباور (همانجا) نیز از شخصی به نام نوفل بن محمد که در 141ق/ 758م والی مصر شد و سال بعد معزول گشت و از آن پس یک چند دوباره ولایت را به دست گرفت (ابن اثیر، الکامل، 5/508، 510، 512)، به عنوان یکی از افراد خاندان و پسر محمد بن فرات یاد کرده است، اما نه تنها در منابع متقدم رجالی و تاریخی، از ارتباط خویشاوندی میان عمربن فرات و فرات بن احنف و محمد بن موسی بن حسن بن فرات و نوفل بن فرات اثری دیده نشد، بلکه با توجه به آنکه گویا عمر بن فرات در 203ق به دست ابراهیم ابن مهدی کشتهشد (ماسینیون، «مصائبحلاج2» I/463 ; 2 EI؛ قس: استرابادی، همانجا)، از نظر زمانی بعید است که وی پسر فرات بن احنف یا عموی پدر محمد بن موسی بن فرات بوده باشد. از آن گذشته، صرف قرائنی چون نام و عنوان «فرات» و پیوستگی با امامان شیعه نمیتواند این انتساب را تأیید کند. چه در میان راویان و مفسران شیعی، شمار کسانی که آن نام و عنوان را داشتهاند، کم نبودهاند (مثلاً خطیب، 3/163؛ مامقانی، ذیل فرات؛ خوانساری، 5/353؛ تستری، 9/155)، مگر آنکه دلایلی به دست آید که انتساب فرات بن احنف و عمر بن فرات را به خاندان ابن فرات اثبات کند. از خاندان ابن فرات این کسان شناخته شدهاند: 1. ابوجعفر محمد بن موسی بن حسن بن فرات. از زندگی او اطلاع اندکی در دست است. به گفتهٔ نوبختی (ص 87) در فرق الشیعهٔ وی یار و پشتیبان نزدیک محمد بن نُصیر نُمیری بود (قس: ماسینیون، همانجا، که عمربن فرات را باب نُصیریه دانسته است). ابن نصیر به الوهیت امام دهم علی النقی(ع) قائل شد و خود را رسول او خواند و پس از شهادت امام حسن عسگری(ع)، مدعی مقام بابیت محمد بن عثمان عمری شد (طوسی، الغیبهٔ، 244؛ قس: مامقانی، 3/193). به گفتهٔ ابوعلی مسکویه (1/15) وی با حسن بن مَخْلد بن جراح (د 263ق/ 877م) وزیر خلیفه معتمد دوستی داشت و خود در دستگاه دولت مشاغلی یافت (همدانی، 46) و گفتهاند عامل ماسبذان و نهاوند شد (ماسینیون، همانجا). وی ظاهراً پس از درگذشت امام حسن عسکری(ع) (260ق/872م) و پیشاز مرگ محمدبن نصیر (د 270ق/ 883م) درگذشته است (قس: همو، «منشأ شیعی»، .(487 وی پسرانی داشت که چندتن از آنها به ریاست دواوین و وزارت رسیدند (نک: شم 2، 5، 7 در همین مقاله). ابوعیسی، فرزند دیگر او از زاهدان و عابدان روزگار بود و مجاورت مکه اختیار کرد و در وزارت برادرش ابوالحسن علی درگذشت (همدانی، همانجا). 2. ابوالعباس احمدبن محمد بن موسی بن حسن بن فرات (236- 291ق/850 -904م، نک: قلقشندی، 13/57 - 58؛ قس: ماسینیون، «مصائب حلاج»، .(I/463 به نوشتهٔ اشعری قمی (ص 101) وی نویسنده، راوی و صحابی امام حسن عسکری (ع) بوده است. برخی برآنند که محمد بن نصیر نمیری به هنگام مرگ، احمد بن محمد را به جانشینی خود برگزید. در گزارش نوبختی، از احمد بن موسی نام برده شده است و میتوان احتمال داد که نام محمد از آن میان افتاده باشد. چنین مینماید که ابوالعباس احمد، به توسط پدرش که با حسن بن مَحْلد وزیر دوستی داشت، وارد امور دیوانی شد و تا صفر 278 / مهٔ 891 در این منصب بود. در این تاریخ پس از عزل ابوالصقر اسماعیل ابن بلبل، وزیر معتمد، او را نیز به زندان افکندند (طبری، 10/22، 23؛ ابن ابار، 180، 181). ظاهراً او و برادرش ابوالحسن علی تا خلافت معتضد (279ق/892م) در حدود یک سال در زندان ماندند. در این هنگام وزیر عبیدالله بن سلیمان که با خزانهٔ تهی و مخارج گزاف روبهرو شده بود، به اشارت ابوالفضل بن عبدالحمید کاتب، نزد خلیفه معتضد از مهارت و چیرگی ابوالعباس احمد و برادرش ابوالحسن در امور مالی و خراج شهرها سخن گفت و موافقت او را بر آزادی آن دو جلب کرد. ابوالعباس در اندک زمانی موفق شد امور مالی دولت را سامان بخشد و از سوی وزیر به ریاست دیوان خراج و ضیاع منصوب شود (صابی، 13، 14، 87). به روایت ابن خلکان (3/422)، وزیر به گروهی از دیوانیان یک ماه فرصت داد تا خراج شهرها را محاسبه کنند، اما ابوالعباس احمد و ابوالحسن علی بن فرات در زندان به دو روز خراج همهٔ قلمرو خلافت را محاسبه کردند و فرستادند و همین سبب آزادی و اشتغال مجدد آن دو در مناصب دیوانی شد. گویا ابوالعباس احمد دیوان الدار (از ادغام دیوانهای ولایتی شامل دیوان مشرق، دیوان مغرب و دیوان سواد) را پدید آورد و خود ریاست آن را به عهده گرفت و ابوالحسن علی بن فرات را به نیابت از خود در آنجا نشاند (صابی، 148). محمد بن داوود بن جراح و علی بن عیسی ابن جراح (نک: ه د، ابن جراح) هر دو در این دیوان و زیر نظر ابن فرات شغلی داشتند. در واقع ابن فرات این هر دو را برکشید تا سرانجام به دستور خلیفه مستقلاً به ریاست دو بخش از دیوانالدار یعنی دیوان خراج مشرق و مغرب منصوب شدند (طبری، 10/73). رقابتهایی که میان دو خاندان ابن فرات و ابن جراح پدید آمد و تا سالها پس از آن دوام یافت، از همین جا آغاز شد. ابوالعباس احمد در دوران ریاست دیوان خراج، به سبب دقت در محاسبهٔ درآمد شهرها و کشف برخی سوء استفادههای کارگزاران دولتی مانند خاندان نرسی، و مهارت بیچون و چرایش در امور مالی، دشمنان بسیاری برضد خود برانگیخت (صابی، 191-193). چنانکه در 285ق/898م که عبیدالله بن سلیمان وزیر به بلاد جبل رفت و رشتهٔ کارها را به دست پسر خود قاسم سپرد، خلیفه پس از ملاقات ابوالعباس احمد، شگفت زده از تسلط او بر امور دیوانی خلافت، رئیس بیتالمال عامه را گفت که هیچ حوالهای از قاسم بن عبیدالله نپذیرد، مگر به امضای احمد بن فرات (همو، 207، 208). حتی گفتهاند که پس از مرگ عبیدالله بن سلیمان (288ق)، خلیفه خواست احمد بن فرات را به وزارت بنشاند و چون با مخالفت بدر رئیس شُرطه روبهرو شد، قاسم ابن عبیدالله را منصب وزارت داد (ابن کثیر، 11/91). وزیر جدید نخست به یاری احمد بن فرات، دشمنان خود را معزول و منکوب کرد (تنوخی، نشوار، چ بیروت، 3/268-269)، اما احمد سپس از سوی ابراهیم بن جراح، رئیس دیوان خراج راذانین (راذان کوچک و بزرگ نزدیک بغداد) متهم به سوء استفاده از املاک خاصه و بیتالمال شد و معزول گشت و به پرداختن مالی هنگفت محکوم شد. در این میان وزیر نیز که میخواست او را به زندان بیفکند، مشغول دفع حسین بن کردویه که در شام طغیان کرده بود، شد و از آن کار بازماند. ابوالعباس احمد بن فرات به رغم اتهامی که بر او وارد آوردند، در کار محاسبات مالی دقیق و سختگیر بود و از امضای اقطاعات بیجا که خلیفه و وزیر و امرا به اطرافیان میدادند، خودداری میکرد و همواره بیمناک بود که این بخششها سبب کاهش درآمد دولت و تأخیر در پرداخت مقرری سپاه و بروز آشوب شود. او حتی از امضای ضیاعی که خلیفه به کنیز مورد علاقهاش بخشیده بود، سرباز زد (صابی، 199-202). گفتهاند که خراجی که از عراق به روزگار او به دست میآمد، جز در ایام عمر بن خطاب سابقه نداشت (همو، 209). داستانی که صابی (ص 83) از بیتوجهی او به سعایت رقیبان و دشمنان آورده، از نیک نفسی او که وزیر را نیز به شگفتی واداشت، حکایت دارد. همین روشها سبب شد که عبیدالله بن سلیمان وزیر او را به کتابت و کفایت بستاید و صابی از سختگیری و دقت او حکایتها نقل کند (ص 205- 208). ابوالعباس احمد مردی فقیه، ادیب و شعر دوست بود. او را داناترین مردم به فقه مذاهب اسلام شمردهاند. وی خود نیز شعر میسرود. عبدالله بن معتز او را در اشعارش ستوده (صابی، 86، 87، 222، 244) و بحتری طی قصیدهٔ مشهوری در وصف و ستایش او سخن گفته است (1/569، قصیدهٔ 240). وی در پایان سال 291ق درگذشت (صابی، 152) و به روایت تنوخی ( نشوار، چ بیروت، 3/271، 272) محمد بن فراس رقیب ابوالعباس احمد، قاسم بن عبیدالله وزیر را به قتل او تحریک کرد و ابن فرات با زهر کشته شد. از ابوالعباس احمد 3 پسر بر جای ماند: ابوالخطاب عباس، ابومحمد فضل و ابوجعفر محمد (صابی، 249). از این دو تن اخیر خبری به دست نیامد. 3. ابوالخطاب عباس بن احمد بن محمد (جمادیالا¸خر 258- آخر رجب 338/ آوریل 872 -23 ژانویهٔ 950)، محدث. گویا در بغداد رشد کرد و به تحصیل پرداخت. از کسانی چون ابوسعید سکری، احمد ابن فرج مقری، محمد بن موسی بربری و علی بن سراج مصری روایت کرد (خطیب، 12/159). گفتهاند که یکبار نامزد وزارت شد، ولی از پذیرفتن آن سرباز زد (همانجا). ظاهراً با عموی خود ابوالحسن علی وزیر روابط نزدیک داشت و او را از شایعاتی که به سبب تحریکات و سعایتهای ابن مقله در میان مردم برضد وزیر رواج داشت، آگاه میکرد (ابوعلی مسکویه، 1/52). 4. ابوالحسن محمد بن عباس بن احمد (319- شوال 384ق/ 931- نوامبر 994م)، محدث. وی همهٔ عمر را به گردآوری حدیث و نگاشتن تفسیر و تاریخ سپری کرد. از ابن بَخْتَری و طبقهٔ وی (ذهبی، تذکره، 3/1015)، از پدر خود ابوالخطاب عباس (خطیب، 12/159) و از کسانی چون قاضی ابوعبدالله حاملی، محمد بن مخلد دوری و حمزهٔ ابن قاسم هاشمی حدیث شنید. از حدود سال 330ق به نوشتن آغاز کرد و تا هنگام مرگ از گردآوری و نگارش حدیث دست باز نداشت. گفتهاند صندوقها، پر از کتاب داشت که بسیاری از آنها، از جمله صد جزء تفسیر و صد جزء تاریخ را خود نگاشته بود (خطیب، 3/122، 123). کسانی مانند احمد بن علی بادی، محمد بن عبدالواحد بن رِزْمه و ابراهیم بن عمر برکلی و دیگران از او روایت کردند (ذهبی، سیر، 16/495). ذهبی ( تذکره، همانجا) او را امام حافظ خوانده و خطیب (همانجا) صحت نقل و ضبط درست روایات او را ستوده و ثقهاش دانسته است. وی برادری داشت به نام عبیدالله که او هم از راویان بود (خطیب، 12/159). 5. ابوالحسن علی بن محمد بن موسی (5 رجب 241- مق 312ق/ 19 نوامبر 855 -924م)، وزیر مشهور خلیفه المقتدر عباسی و نخستین کس از خاندان فرات که به وزارت رسید. به طوری که گذشت، وی کارهای دیوانی را زیر نظر برادر خود ابوالعباس که ریاست دیوان خراج و ضیاع داشت، آغاز کرد. پس از مرگ ابوالعباس احمد، وی به ریاست دیوان خراج منصوب شد (صابی، 28). به هنگام مرگ خلیفه مکتفی در 295ق یکی از رؤسای دواوین بود که عباس بن حسن جرجرائی وزیر با او دربارهٔ جانشینی مکتفی رای زد. ابوالحسن بن فرات با ابراز این نظر که نباید کسی را به خلافت نشانید که خود صاحب رأی باشد و امر و نهی کند، به طرفداری از خلافت المقتدر جعفر بن معتضد خردسال پرداخت، در حالی که خاندان ابن جراح به ابن معتز گرایش داشتند. سرانجام نظر ابن فرات چیره شد و مقتدرِ 13 ساله به خلافت نشست، اما اندکی بعد طرفداران ابن معتز، مقتدر را معزول کردند و ابن فرات و خواص خلیفهٔ معزول پنهان شدند (ابوعلی مسکویه، 1/2- 8؛ ابن جوزی، 6/67 - 68). ابوالحسن علی، 3 بار به مقام وزارت رسیده است: 1. نخستین دورهٔ وزارت (296-299ق/908-912م). چون بساط خلافت یکروزهٔ ابن معتز در هم پیچید، خلیفه مقتدر خاتم خود را نزد ابوالحسن علی که پنهان میزیست، فرستاد و به وزارتش خواند. وی در 8 یا 21 ربیعالاول 296 رسماً به وزارت نشست (صابی، همانجا؛ قرطبی، 28؛ ابن خلکان، 3/421) و املاکی را که خلیفه مکتفی به عباس ابن حسن وزیر داده بود و 50 هزار دینار درآمد داشت، به اقطاع به ابن فرات واگذاشتند و هر ماه 5 هزار دینار مقرری برای او تعیین کردند (صابی، 28، 29). ابن فرات از آغاز وزارت با باقیماندهٔ طرفداران ابن معتز که در واقع رقیبان او بودند، به نیکی رفتار کرد و گروهی از آنها را از زندان آزاد ساخت (قرطبی، 29). چنانکه به پشتیبانی از علی بن عیسی ابن جراح نزد خلیفه، او را در ماجرای ابن معتز بیگناه دانست و با احترام به واسط روانهاش کرد و از مال خود به سوسن حاجب داد تا نزد خلیفه از ابن جراح سخن نگوید. وی حتی کوشید تا دست انتقامجویان را از محمد بن داوود بن جراح وزیر ابن معتز کوتاه کند (صابی، 29، 30؛ ابوعلی مسکویه، 1/8). چیرگی سریع ابن فرات برکارها به سبب دانش و مهارتش سبب شد که دست سوسن حاجب از کارها کوتاه شود. سوسن به مخالفت و تحریک خلیفه برضد وزیر پرداخت و در باب وزارت محمد ابن عبدون که به واسط تبعید شده بود با مقتدر سخن گفت و حتی کس فرستاد تا ابن عبدون را از واسط به بغداد آورند (همو، 1/12). ابن فرات نیز به مقابله، خلیفه را از سوسن بیم داد و او را به همراهی با ابن معتز متهم کرد تا سرانجام به فرمان خلیفه سوسن را به قتل رساندند (صابی، 32؛ ابن اثیر، الکامل، 8/55). ابن عبدون نیز که در راه گرفتار شده بود، در بغداد به قتل رسید (ابوعلی مسکویه، 1/13). از پس این واقعه، علی بن عیسی ابن جراح که در واسط میزیست از بیم اتهام همدستی با ابن عبدون، اجازه خواست که به مکه رود. ابن فرات پذیرفت و او را به آنجا روانه کرد (همانجا). از وقایع مهم این روزگار، یورش قرمطیان به بصره بود (299ق) که وزیر لشکری به دفع آنها فرستاد (همو، 1/33، 34)، اما اندکی بعد خود از وزارت معزول شد. عریب بن سعد قرطبی (ص 37) در سبب عزل او گفته که وزیر از اعراب بادیه خواست به بغداد یورش آورند، اما به گفتهٔ صابی (ص 34) چون عید قربان 299ق نزدیک شد، ابن فرات که ظاهراً به سبب اسراف در بذل و بخشش اموال (نک: قرطبی، 29؛ ابوعلی مسکویه، 1/13) خزانه را تهی کرده بود یا به خلیفه چنین مینمایاند، از مقتدر خواست که مخارج عید را از خزانهٔ مخصوص بپردازد. خلیفه از آن کار سرباز زد و دشمنان ابن فرات راهی برای تحریک خلیفه بر ضد وزیر یافتند، تا سرانجام در 4 ذیحجهٔ آن سال از وزارت عزل شد (طبری، 10/145). در واقع نابسامانیهای سیاسی بغداد به سبب ناتوانی خلیفه، خاصه وابستگی او به امیران و حاجبان و حواشی دربار که از سیطرهٔ ابن فرات خشنود نبودند و رقابتهای شدیدی که میان آنان بر سر قدرت درگرفته بود، عامل اصلی عزل و نصب پیدرپی وزیران و امیران و عاملان دولت بود. به هر حال از آن پس دشمنان ابن فرات، خانهٔ وزیر و وابستگان وزارت را غارت کردند. برخی از یاران و خویشان ابوالحسن علی پنهان شدند. خود وی را به حبس افکندند و ابوالحسن احمد بن ابی البعل را به محاکمهٔ او گماشتند. ابن ابی البغل نتوانست به ابن فرات آسیبی برساند، ولی وزیر معزول به محل برخی از اموال خود اقرار کرد. سپس ابوعلی خاقانی وزیر جدید، عباس بن محمد بن ثوابه را منصب ریاست دیوان مصادرین داد و به محاکمهٔ ابن فرات گمارد. ابن ثوابه به دستور خلیفه در آزار ابن فرات و وابستگان او مبالغه کرد، اما نتوانست مالی از او فرا چنگ آوَرَد (ابوعلی مسکویه، 1/20-22؛ قس: قرطبی، 37، که گوید: 7 میلیون دینار از اموال ابن فرات مصادره شد)، تا سرانجام به پایمردی ابوالخیر بدر الحُرمی، خادمِ طرف اعتماد خلیفه که دل با ابن فرات داشت از آزار و شکنجه رست و در زندان دارالخلافه که ویژهٔ وزیران و دولتمردان معزول بود و زیر نظر زیدان القهرمانه اداره میشد، زندانی گردید. این زیدان القهرمانه، از زنان مشهور و ناظر و وکیل خرج دربار خلیفه بود که جانب ابن فرات را نیز سخت نگه میداشت (تنوخی، الفرج بعد الشدهٔ، 2/43-49). با اینهمه اندکی بعد خلیفه به سبب بیکفایتی و ناتوانی خاقانی وزیر در ادارهٔ امور، ابن فرات را به دارالخلافه منتقل کرد و نواخت و حجرهای خاص او قرار داد و در کارها با او رای میزد (ابن اثیر، 8/65). چنانکه در 300ق خواست وی را دوباره به وزارت بردارد، اما چون امیر مؤنس مخالفت کرد، علی بن عیسی بن جراح را به وزارت خواند (ابوعلی مسکویه، 1/25، 26). به گفتهٔ صابی (ص 35)، تا جمادی الا¸خر 300 مردم از ابن فرات خبر داشتند. سپس اقامتگاهش را تغییر دادند و دیگر از او خبری به بیرون نرسید تا به سال 304ق که هارون الشاری، زندانی دارالخلافه، درگذشت. جنازهٔ او را به عنوان جنازهٔ ابن فرات که پیش از آن بیمار شده بود وانمودند و حتی ابن جراح وزیر نیز که به اشتباه افتاده بود، بر آن نماز گزارد (ابوعلی مسکویه، 1/40)، اما ابن فرات در نهان برضد وزیر و مخالفان خود کار میکرد و همواره به توسط عبدالله بن فرجویه که از ماجرای عزل و توقیف حواشی ابن فرات جان به در برده بود و نزد مقتدر تقربی داشت، خلیفه را بر ابن جراح میشورانید. چنانکه ابن فرجویه گویا به اشارهٔ ابن فرات، به خلیفه نوشت که اگر ابن جراح را عزل کند و ابوالحسن ابن فرات را وزارت دهد، وی از طریق مصادرهٔ اموال وزیر و کارگزارانش، هر روز هزار دینار به خلیفه و 500 دینار به سیده مادر خلیفه و امیران لشکر میرساند، و ابن فرات خود نزد خلیفه آن قرار را تأیید کرد (ابوعلی مسکویه، 1/43، 44؛ صابی، 35، 36). از آن گذشته، سختگیری ابن جراح بر عاملان خراج شهرها و از میان برداشتن اقطاعات و مقرریهای افزون بر اندازهٔ لشکریان و نزدیکان خلیفه ( العیون و الحدائق، 4(1)/253، 254) سبب ناخشنودی امیران و درباریان شد و آنها نیز از سعایت نزد مقتدر فروگذار نمیکردند. خاصه که در این میان مؤنس مظفر پشتیبان نیرومند ابن جراح به مغرب رفته بود و نصر حاجب و ابوالقاسم غریب، دائی خلیفه به پشتیبانی از ابن فرات برخاستند (ابوعلی مسکویه، 1/44)، تا در 8 ذیحجهٔ 304ق/2 ژوئن 917م علی بن عیسی ابن جراح عزل و به زندان افکنده شد (صابی، 310) و دورهٔ دوم وزارت ابوالحسن علی بن فرات آغاز گردید. 2. دومین دورهٔ وزارت (304-306ق). همان روز که ابن جراح عزل شد، ابوالحسن علی بن فرات پس از 5 سال حبس به وزارت نشست و املاکی را که از وی گرفته بودند، باز پس گرفت (قرطبی، 61). در این دورهٔ وزارت، وی از پذیرفتن مقرری وزارت خودداری کرد، ولی مقرری کارگزاران و کاتبان دیوانها را افزایش داد و املاکی را در کَسکر و بصره به زیدان القهرمانه به اقطاع داد (صابی، 37). وی سپس به توقیف و محاکمه و مصادرهٔ کارگزاران و کاتبان دواوین ابن جراح پرداخت و حتی از ابوعلی خاقانی وزیر اسبق و کارگزاران پیشین او اموالی مصادره کرد (ابوعلی مسکویه، 1/42)، ولی از مصادرهٔ اموال خود علی بن عیسی بن جراح سخنی به میان نیامده است. محتملاً این امر به سبب عهدی بوده که از پیش میان علی بن فرات و علی بن عیسی ابن جراح بسته شده بود، مبنی بر آنکه بر جان و مال یکدیگر آسیبی نرسانند (صابی، 320). اما خاندان مادرائی را از کار برکنار و اموالشان را مصادره کرد (قرطبی، 65، 66).در این میان، یوسف بن ابی الساج عامل ارمنستان و آذربایجان با استفاده از نابسامانیهای سیاسی بغداد، ری، قزوین، ابهر و زنجان را از محمد بن علی صعلوک گرفت و مدعی شد که ابن جراح، پیش از عزل، فرمان و لوای حکومت این مناطق را برای او فرستاده است. ابن فرات چون دانست که وی دروغ میگوید، سپاه به دفع او فرستاد و چون این سپاه شکست خورد، مؤنس را به پیکار او روانه کرد. مؤنس نیز کاری از پیش نبرد و از اینرو مردم بغداد شوریدند و وزیر را به اتلاف بیتالمال و بیکفایتی متهم کردند (همو، 72؛ ابن علی مسکویه، 1/45، 46). ظاهراً ابن فرات پیش از آن پذیرفته بود که ابن ابی الساج را به شرط پرداخت خراج به بغداد در مشاغل سابق خود ابقاء کند. این کار سبب شد که برخی از امرای بغداد مانند نصر حاجب، ابوالقاسم بن حواری و شفیع لؤلؤی، وزیر را به همدستی با ابن ابی الساج متهم کنند. وزیر نیز آنان را از مشاغلشان بر کنار کرد. نصر حاجب توسط ابوعلی ابن مقله کاتب خود که بر کشیدهٔ ابن فرات بود، به تحریک خلیفه برضد وزیر پرداخت (ابوعلی مسکویه، 1/52 -53). آنچه کار وزیر را سختتر کرد، شورش لشکریان در آغاز سال 306ق/ اواسط 918م به سبب تأخیر در وصول مقرری بود. ابن فرات بدان بهانه که این تأخیر ناشی از مخارج سنگین جنگ با ابن ابی الساج و نقصان درآمد دولت به سبب خودداری او از ارسال خراج به بغداد بوده، از خلیفه 200 هزار دینار وام خواست تا خود نیز به همان اندازه بر آن بیفزاید و مقرری لشکر را بپردازد. خلیفه نپذیرفت و ابن فرات که از افزایش درآمد حامد بن عباس از خراج واسط آگاه شده بود، کوشید تا از او مال طلب کند. حامد در برابر، با قسیم جوهری، ناظر املاک سیده در واسط رای زد و به او مال بسیار داد تا در وزارت او بکوشد. قسیم در این باره با نصر حاجب سخن گفت و وی را از سوی حامد مال داد و طعمش را در اموال هنگفت خاندان فرات و حواشی او برانگیخت. این کوششها و نیز شایعهٔ تملک اموال مصادره شده از وزراء و کارگزاران پیشین، از سوی ابن فرات و طرفداری سیده از حامد باعث شد که خلیفه دل به عزل ابن فرات دهد (ابوعلی مسکویه، 1/56 - 58؛ صابی، 38، 39). در این میان به مقتدر خبر رسید که ابن فرات بر آن است تا حسین بن حمدان را به پیکار با ابن ابی الساج روانه کند، و چون آن دو به هم رسند برضد خلیفه همداستان شوند. از این رو خلیفه نخست ابن حمدان را گرفت و در 27 ربیعالا¸خر و به روایتی جمادیالا¸خر 306ق/7 اکتبر یا نوامبر 918م ابن فرات را عزل کرد (قرطبی، 73؛ ابوعلی مسکویه، 1/58؛ ابن اثیر، الکامل، 8/111) و او را در دار زیدان القهرمانه (زندان دارالخلافه) به حبس افکندند و پسر او مُحَسّن و بقیه کارگزاران وزیر را به نصر حاجب سپردند (ابوعلی مسکویه، همانجا). حامد بن عباس به وزارت منصوب شد و کسی را واداشت که نزد خلیفه گواهی دهد که فرستادهٔ ابن فرات به نزد ابن ابی الساج مأمور ترغیب او به عصیان بوده است، اما قاضی ابوجعفر ابن بهلول با آن گواه مناظره کرد و توطئه را آشکار ساخت. سپس ابوعلی حسین بن احمد مادرائی، معروف به ابوزنبور را مأمور محاکمهٔ ابن فرات کردند. در این محاکمه وزیر بر ابن فرات سخت گرفت و درشتخوییها کرد. ابن فرات نیز او را به خیانت در اموال بیتالمال متهم کرد، چندان که حامد خشمناک شد و با ابن فرات درآویخت. این رفتار بر خلیفه که در واقع دولت و خلافت خود را از ابن فرات داشت، گران آمد و گفت تا ابن فرات را به زندان بازگردانند (همو، 1/60 -63). حامد بن عباس که نتوانسته بود ابن فرات را به اقرار و نشان دادن اموال موجود خود و پولهایی که به ودیعه نزد کسان نهاده بود، وادارد، از خلیفه خواست تا وزیر معزول را به وی واگذارد. مقتدر که در اموال ابن فرات طمع بسته بود و از کشته شدن او نیز بیم داشت، به تسلیم او تن در نداد تا ابن فرات خود 700 هزار دینار به خلیفه رسانید (قس: قرطبی، 74) و دست وزیر و رئیس دواوین او علی ابن عیسی بن جراح از ابن فرات کوتاه شد (ابوعلی مسکویه، 1/64 - 67). در دورهٔ وزارت حامد بن عباس، در واقع علی بن عیسی بن جراح رشتهٔ کارها را به دست داشت و از وزیر جز نامی به وزارت باقی نماند ( العیون و الحدائق، 4(1)/279؛ ابوعلی مسکویه، 1/59). خاصه شورش مردم بغداد به واسطهٔ گرانی و کمبود ارزاق و احتکار غلات توسط وزیر (ابن اثیر، همان، 8/116-117)، نیز سعایتهای ابن فرات و پسر او محسن که طمع خلیفهٔ مال دوست و عیاش را به اموال وزیر و کارگزارانش برمیانگیختند (ابوعلی مسکویه، 1/87، 88)، زمینه را بیشتر برای عزل حامد فراهم میکرد. محسن بن فرات که یک چند پس از بازداشت، آزاد شده بود با استفاده از دشمنی مفلح خادم بن عباس، همراه مفلح در وزارت پدرش کوشید و رقعهای نوشته و به گردن گرفت که اگر بزرگترین دشمنان ابن فرات یعنی حامد بن عباس، ابن الحواری، علی بن عیسی، شفیع لؤلؤی، نصر حاجب، امموسی قهرمانه و خاندان مادرائی را به وی تسلیم کنند، 7 میلیون دینار از آنها به دست میآورد (ابن اثیر، همان، 8/140). حامد ابن عباس در این وقت به سبب چیرگی ابن جراح بر کارها و اقبال خلیفه به وی و آگاهی از کوششهای ابن فرات، اجازه خواسته و به واسط بر سر املاک خود رفته بود. اندکی بعد به دستور خلیفه، ابن جراح را دستگیر کردند و ابن فرات برای سومین بار به وزرات منصوب شد (ابوعلی مسکویه، 1/85 - 88). 3. سومین دورهٔ وزارت (311-312ق). ابن فرات چون در اواخر ربیعالثانی 311 به وزارت نشست، با خشونت بسیار به سرکوب مخالفان و مصادرهٔ اموال ایشان پرداخت و دست محسن پسر خود را در قتل و آزار آنان باز گذاشت. با آنکه خلیفه، با ابن فرات شرط کرده بود که به حامد بن عباس آسیب نرساند، ولی وزیر از رهگذر گماشتگان خود در واسط مالی هنگفت از او طلب کرد. حامد با همهٔ حواشی و یاران خود از واسط بیرون رفت و ابن فرات به همین دستاویز توانست موافقت خلیفه را با دستگیری او جلب کند. ولی نازوک خادم که مأمور آن کار شد به حامد دست نیافت. در ماه رجب همان سال شایع شد که خلیفه سر آن دارد که ابن فرات و کارگزارانش را گرفته، به حامد بن عباس که در نهان با او مکاتبه داشت تسلیم کند. پسران وزیر و بیشتر کارگزارانش پنهان شدند تا حامد به لباس راهبان وارد دارالخلافه شد و مفلح خادم را به وساطت نزد خلیفه برانگیخت و رضا داد که وزیر در حضور قاضیان و فقیهان و کاتبان دواوین با او مناظره کند بدان شرط که خلیفه او را بر جان خود ایمن گرداند و به محسن تسلیمش نکند، اما مفلح آن پیغام را دگرگون کرد و خلیفه نیز حامد را به ابن فرات سپرد. وزیر با تهدید و تطمیع سرانجام حامد را واداشت که به اموال خود که نزد مردم به ودیعه نهاده، اقرار کند و از او خط گرفت تا آن مالها را به وی تسلیم کنند و از این طریق پولی کلان به دست آورد. اما محسن باز نایستاد و طمع خلیفه را بیشتر برانگیخت تا به رغم میل وزیر، حامد را به او تسلیم کرد (ابوعلی مسکویه، 1/94-104؛ قس: قرطبی، 112). اما رفتار وزیر با علی بن عیسی بن جراح که نمیتوانستند او را به فساد مالی و توطئه متهم کنند به گونهای دیگر بود. چه، اندکی پس از آغاز وزارت سوم ابن فرات، ابوطاهر جَنّایی قرمطی به بصره تاخت و دست به قتل و غارت گشود. بُنیّبن نفیس که از سوی ابن فرات بدانجا رفته بود، کسانی که خود را به قرمطیان منسوب میداشتند، به بغداد فرستاد و آنان مدعی شدند که ابن جراح آنهار ا تجهیز و به حمله تشویق کرده است. از این رو ابن جراح را به دستور خلیفه به محاکمه خواندند. اما وی چنان از خود دفاع کرد که قاضیان به حمایت از او برخاستند (ابوعلی مسکویه، 1/104-106؛ یاقوت، ادبا، 2/146، 147). با اینهمه ابن جراح را به پرداخت 300 هزار دینار محکوم کردند (صابی، 320). محسن بن فرات برای گرفتن آن مال، ابن جراح را آزار رسانید تا آنجا که وزیر از کار فرزند اظهار ناخشنودی کرد و تذکر داد که ابن جراح به ایام قدرت به وی یاری کرده است (ابوعلی مسکویه، 1/110؛ ابن اثیر، 8/142). سپس نیز نزد مقتدر به شفاعت برخاست و او را با تأمین مخارج سفر به مکه و از آنجا به صنعا فرستاد (ابوعلی مسکویه، 1/113). در این میان مؤنس مظفر از جنگ با رومیان به بغداد بازگشت. پیوستن سپاهیان خاص خلیفه به او برای دریافت مقرریهای عقب افتاده و شایعهٔ خشم مؤنس از خشونتهای بیباکانهٔ ابن فرات، موجب بیمناکی وزیر شد و او به یاری سیده مادر خلیفه و مفلح خادم، مقتدر را واداشت که مؤنس را به بهانهٔ گردآوری خراج و اموال هنگفت مادرائیها که مصادره شده بود، از بغداد دور سازد و به رقه فرستد (قرطبی، 111، 112؛ ابوعلی مسکویه، 1/115-116). ابن فرات سپس کوشید تا نصر حاجب را نیز توقیف و اموالش را مصادره کند. اما سیده به دفاع از نصر پرداخت و نصر نیز بیدرنگ به سپردن اموال خود نزد کسانی که به آنها اعتماد داشت، پرداخت تا از مصادره در امان بماند. در این وقت یوسف ابن ابی الساج، بر احمد بن علی، برادر محمدبن علی صعلوک تاخت و او را کشت. نیز چون مردی ناشناس را در دارالخلافه یافتند و دستگیر کردند و به هنگام بازجویی توسط ابن فرات، کشته شد، وزیر چنین مینمایاند که نصر با احمد بن علی صعلوک برضد مقتدر همداستان شده و آن مرد ناشناس را به کشتن او گمارده بوده است (ابوعلی مسکویه، 1/117-119؛ ابن اثیر، همان، 8/146). این تخلیط در خلیفه کارگر شد و دست ابن فرات را بر نصر بازگذاشت. اما چون خبر رسید که ابوطاهر جنابی قرمطی به حاجیان تاخته و بسیاری را کشته و به اسارت گرفته (ذیحجهٔ 312)، بغداد پرآشوب شد و مردم بر وزیر شوریدند و او را قرمطی کبیر خواندند. نصر حاجب با استفاده از این واقعه، نزد خلیفه به بدگویی از ابن فرات پرداخت و او و ابوطاهر را شیعی و همداستان خواند و متهمش کرد که عمداً مؤنس را از بغداد دور کرده است. نیز نامهای نشان داد حاکی از آنکه ابن فرات با ابوطاهر مکاتبه داشته است (ثابت بن سنان، 37، 38). مقتدر نیز به صلاحدید نصر از مؤنس خواست به بغداد درآید و به دفع ابوطاهر رود (همانجا؛ قرطبی، 120). اما چون شورش مردم فروننشست و حتی زورق وزیر و پسر او محسن را سنگباران کردند (ثابت بن سنان، 38)، فرزندان و کارگزاران او همه پنهان شدند. وزیر خود طی پیامی که برای خلیفه فرستاد، از خدمات خود سخن گفت و او را از گرایش به ساعیان بر حذر داشت و گفت برای دفع قرمطیان بسی کوشیده است. چون خلیفه در پاسخ اعتماد خود را نسبت به او تأکید کرد، وزیر و پسرش محسن به نزد وی رفتند. نصر حاجب کوشید همانجا آن دو را توقیف کند، اما خلیفه مخالفت کرد. چون از دارالخلافه بیرون رفتند، محسن بیدرنگ پنهان شد و ابوالحسن علی به کار وزارت پرداخت تا فردای آن روز (9 ربیعالثانی و به روایتی 8 ربیعالاول 312؛ ابن خلکان، 3/442؛ ثابت بن سنان، 39) او را عزل و با پسران دیگرش فضل و حسین دستگیر کردند (ابوعلی مسکویه، 1/123-126). ابوالحسن را به مؤنس تسلیم کردند و سپس در خانهٔ شفیع به حبس افکندند، و پسران و کارگزاران دستگیر شدهٔ او را به نصر حاجب سپردند. کار محاکمه و مصادره بیدرنگ آغاز شد. وزیر معزول که میدانست اگر به دارالخلافه منتقل شود، میتواند باز خلیفه را با خود همداستان سازد، شفیع خادم را به وساطت برانگیخت تا مال دهد و به دارالخلافه منتقل شود، اما مقتدر به سبب مخالفت امیرانی چون هارون بن غریب، نصر حاجب، مؤنس مظفر و شفیع مقتدری نپذیرفت و او را به ابوالقاسم خاقانی وزیر تسلیم کردند. وزیر جدید نیز او را با فرزندانش برای محاکمه به ابوالعباس بن بُعدشر داد. ابن بعدشر نتوانست مال چندانی از ابن فرات و پسرانش به دست آورد. از این رو بر او سخت گرفت، ولی ابن فرات که به گفتهٔ کاتب شفیع، در حبس بسیار خویشتندار و صبور بود، به کلی از اقرار به اموال خود روی برتافت (قرطبی، 121؛ ابوعلی مسکویه، 1/128، 129). روایت مورخان دربارهٔ مصادرهٔ اموال ابن فرات متفاوت است. در حالی که عریب بن سعد قرطبی (ص 120-121) یادآور شده که ابن فرات تن به مصادره نداد، ابن علی مسکویه بر آن است که ابن بعدشر در آغاز توانست مبلغی از او مصادره کند. ولی سپس که در آزار ابن فرات مبالغه کرد، وی از پرداخت مال سرباز زد و ظاهراً به رغم شکنجهٔ بسیار نتوانستند مالی از او و پسرش فرا چنگ آورند (قس: ثابت بن سنان، 41). سرانجام خلیفه دستور داد آن دو را به دارالخلافه منتقل کنند. امرای مخالف ابن فرات خلیفه را واداشتند که با اعدام ایشان موافقت کند. نخست محسن بن فرات را که اندکی دیرتر دستگیر شده بود و سپس ابوالحسن علی را به 71 سالگی گردن زدند و سرهایشان را به دجله افکندند (ابوعلی مسکویه، 1/127- 138؛ قرطبی، 121؛ قس: ثابت بن سنان، 41، 42). ابوالحسن بن فرات که در یکی از حساسترین دورانهای خلاغت عباسی 3 بار بر مسند وزارت نشست، به رغم آراء متفاوتی که نویسندگان و مورّخان دربارهٔ او ابراز کردهاند، وزیری کاردان و خاصه در امور مالیِ دولت بسیار ماهر بود، اما پس از هر بار عزل و حبس، تغییراتی در خوی و روش او پدید میآمد که به کلی با یکدیگر متناقض مینماید. همین تغییرات سبب شد که در طی وزارتش، گروهی از نیرومندترین امیران و دیوانیان بغداد و خادمان خلیفه را به دشمنی با خود برانگیزد؛ اگرچه به نظر میرسد که تشیع او و گرایش به استفاده از عناصر شیعی در امور سیاسی نیز در این دشمنیها بیتأثیر نبوده است. او در نخستین دورهٔ وزارت چندان به نیکی و داد رفتار کرد که موجب ستایش مردم شد (ابن اثیر، الکامل، 8/19). بسیاری از طرفداران ابن معتز را رها کرد و به عاملان خود نوشت که از آنها درگذرند؛ نیز نزد خلیفه به پشتیبانی از حسین بن حمدان و ابراهیم بن کیغلغ که به سال 296ق به طرفداری از ابن معتز برخاسته و در خلع مقتدر کوشیده بودند، سخن گفت (ابوعلی مسکویه، 1/41). وی حتی کسی را که به سعایت از محمد بن داوود بن جراح وزیر ابن معتز نزد او آمد و مدعی بود که از مخفیگاه او آگاه است، گفت تا حد زدند (همو،1/10-11). گفتهاند که چندان از سعایت رویگردان بود که چون به بدگویی از کسی به وی نامه مینوشتند، آن ساعی را میان خلق چنان رسوا میکرد که هیچکس را یارای سعایت نمیماند (ابن خلکان، 3/423). نیز به عاملان شهرها نوشت که دادگری پیشه کنند و رسوم ظالمانه را براندازند (ابوعلی مسکویه، 1/10-14). وی نسبت به دوستان خود حقشناس و وفادار بود. دربارهٔ بخشش و کرم ابن فرات نیز داستانها آوردهاند (مثلاً تنوخی، نشوار، چ قاهره، 33، 34) و او را همپایهٔ برمکیان شمردهاند (ابن اثیر، اللباب، 2/199). برای عالمان و طالبان علم، مقرریها برقرار ساخت (ابن خلکان، 3/423) و در خانهاش مطبخی نهاد که مراجعان را طعام میدادند (ذهبی، سیر، 14/475) و حجرهای خاص قرار داد که مردم به رایگان از آن نوشیدنی به خانه میبردند. به ایام وزارتش قیمت کاغذ و یخ و شمع که به تحمل و انفاق از آنها استفاده میکرد، گران میشد (ابوعلی مسکویه، 1/119؛ ابن طقطقی، 361؛ ابن خلکان، 3/422). گفتهاند که از آن برآوردن حاجت مردم لذت میبرد و هرگز کسی را رد نکرد (ذهبی، همان، 14/476) و فی الجمله چون عزل و گرفتار شد، معلوم شد که 5 هزار تن را مقرری و روزی میرسانید (ذهبی، همانجا). اگرچه گفتهاند که چون به وزارت نشست، 10 میلیون دینار ثروت داشت (قرطبی، 37)، ولی این مایه بذل و بخششها بود که اختلاسهای مالی و مصادرات او را جلوهگر نمیساخت.ابوالحسن علی بن فرات همچنین مردی فرهیخته به شمار میرفت. گذشته از آنکه به علما و طالبان علم ارج مینهاد خود اطلاعات وسیعی در تاریخ و وقایع تاریخی داشت (نک: صابی، 78). یاقوت در ضبط صحیح نام بسیاری از مناطق به او استناد کرده و گویا از طریق مکتوبات و اسناد دولتی برجای مانده از دوران ابن فرات به آنها دست یافته بوده است (مثلاً بلدان، 1/70-71، 73، 2/154، 221، 3/213، 731). او شعر نیز میسرود و به شاعران صلههای گران میداد و کسانی مانند صولی و ابن بسام او را در اشعار خود ستودهاند (صابی، 86؛ ابن خلکان، 3/422). صولی همچنین کتابی به نام مناقب علی بن فرات نوشت (الاشتر، 24). ابن فرات در بغداد بیمارستانی ساخت و اوقافی برای آن مقرر کرد (ابن شاکر، ذیل حوادث سال 311ق). وی ریاست این بیمارستان را که خاص کارگزاران زیر دست او بود، به ثابت بن سنان واگذاشت (سامرائی، 1/606؛ علوجی، 137). اما در دومین و خاصه در سومین دورهٔ وزارتش که محسن بن فرات بر دواوین ریاست یافت، از آن روی که به خشونت و قتل و ستم و مصادرهٔ اموال مردم و دیوانیان سرگرم شد، مردم چنان از او نفرت یافتند که به دستاویز هجوم قرمطیان به حاجیان، او را قرمطی خواندند و سنگبارش کردند و سربازان به دشواری توانستند او و کارگزارانش را از چنگ مردم برهانند (ابوعلی مسکویه، 1/125، 126). این کردارها شاید واکنشی بود در برابر آزارهایی که به هنگام عزل و زندان میدید (تنوخی، نشوار، چ قاهره، 229-230). اما تشیع ابن فرات و همراهیش با شیعیان چیزی نبود که از دیدهها پنهان بماند. چنانکه برای طالبیان و عباسیان مقرریها تعیین کرد (ابن اثیر، الکامل، 8/19) و این سبب افزایش شمار امامیه در بغداد شد (اقبال، 97، 98). همچنین به حسین بن روح نایب امام دوازدهم (ع) مالها میرسانید و تا او بر سر کار بود هیچکس را یارای آزار حسین بن روح نبود. حتی گفتهاند چون قاسم بن سیما فرغانی از سرکوب علویان مغربی که به مصر تاخته بودند، پیروزمندانه بازگشت، ابن فرات در آغاز او را از ورود به بغداد مانع شد و سپس نیز مالی اندک به وی داد و نگذاشت که خلیفه و کسان دیگر او را مشمول لطف و رحمت خود کنند (قرطبی، 68). نیز گفتهاند که دوستی نزدیک او با اسماعیل نوبختی در تحقق هدف این یک، مبنی بر گرفتن فتوای قتل حلاج مؤثر بوده است (اقبال، 113). این مایهٔ گرایش او به طالبیان، برخی را بر آن داشت تا از تعمد ابن فرات در متزلزل کردن پایههای سلطهٔ عباسیان سخن گویند و مدعی شوند که وی ابوطاهر جنابی را وادار به یورش بر خلیفهٔ خردسال ساخته است (قاضی عبدالجبار، 152)؛ یا پنهانی به دیلمیان نامه مینگاشته و آنها را به طغیان تحریک میکرده (قزوینی رازی، 61، 62). البته درست است که ابن فرات خوستار خلیفهای ناتوان و ناآگاه از امور دولت بود (ابوعلی مسکویه، 1/2) و گاه از بیثباتی و تلون مقتدر که مادر و همسر و غلامانش بر او چیرگی داشتند سخن میگفت و حتی مادر قدرتمند او سیده را نیز به چیزی نمیگرفت (صابی، 77، 134)، و افراد بیصلاحیت را مناصب مهم میداد، چنانکه ابوامیه بزاز را بر مسند قضا نشانید (تنوخی، نشوار، چ قاهره، 114-117)، ولی هنوز دلیلی در دست نداریم که همداستانی او را با قرمطیان و دیلمیان بر ضد خلیفه تأیید کند. چه، او این کار را در چنان اوضاع و شرایطی بیآنکه مخاطرات چندانی داشته باشد، میتوانست به یاری حمدانیان و کارگزاران و یاران شیعی مذهب خود در بغداد و شهرهای اطراف به انجام رساند. خاصه که در همین دوران فروپاشی سلطهٔ خلافت بود که بسیاری از ولایتهای دوردست به گونهای استقلال یافتند و حتی مصر نیز میرفت تا از بغداد جدا شود و برخی از شهرهای جزیره رایت استقلال برمیافراشتند. 6. ابواحمد مُحَسّن بن علی بن محمد بن موسی (279- مق 13 ربیعالا¸خر 312ق/892 -19 ژوئیهٔ 924م)، پسر وزیر نام برده. از زندگی و مشاغل او پیش از وزارت پدرش اطلاعی به دست نیامد. چون ابوالحسن علی برای نخستین بار به وزارت نشست، برای او و دو تن از برادرانش حسین و فضل، هر یک 500 دینار مقرری تعیین شد (صابی، 29) و مدتی بعد در 297ق/910م پس از مرگ عمویش جعفربن محمد، ریاست دیوان مغرب یافت (قرطبی، 34). چنین مینماید که در دومین دورهٔ وزارت پدرش نیز بر همان منصب گمارده شد. زیرا اندکی پس از عزل وزیر، وی را که ریاست دیوان مغرب داشت و گریخته بود، گرفتار کردند. از این رو در سومین دورهٔ وزارت ابوالحسن، بر امور وزارت چیرگی تمام یافت و به توسط مفلح خادم، به رغم مخالفت پدر، از سوی خلیفه به ریاست دواوین منصوب شد (ابوعلی مسکویه، 1/102) و اموال بسیاری از دشمنان خود و کارگزاران دیوانی وزیر پیشین را مصادره کرد و برخی را کشت (همو، 1/111؛ ابن اثیر، الکامل، 8/142). نیز اموال مادرائیها را مصادره کرد (ابوعلی مسکویه، 1/114، 115) و حامد بن عباس وزیر را پس از مصادره به واسط فرستاد و گفت تا در راه زهرش خوراندند (همو، 1/103، 104). عریب بن سعد قرطبی (ص 112-114) و صابی (ص 44-52) فهرستی از کسانی که به دستور محسن به قتل رسیدند یا اموالشان مصادره شد، ترتیب دادهاند. براساس سندی که به روزگار خلافت الراضی در دیوان مغرب یافت شد، محسن در این روزگار نزدیک به 9 میلیون دینار از اموال رقیبان و دشمنان خود را مصادره کرد (صابی، 245- 248). اما این کردارها چنان با اقبال خلیفه روبهرو شد که 2 هزار دینار جز حقوق دیوانیش، برای وی مقرری تعیین کرد و دست او را در خشونت و مصادره بازگذاشت (ابوعلی مسکویه، 1/93). چنانکه به سال 311ق پس از یورش قرمطیان به حاجیان، مردم بغداد شوریدند و محسن به پشتیبانی مفلح خادم بیپروا دست به خشونت زد (قرطبی، 111). در همین اوقات اوجعفر محمد بن علی شلمغانی، معروف به ابن ابی عزاقر مؤسس فرقه پنهانی عزاقریه که از پیش با محسن ارتباط داشت، به او نزدیک شد. محسن که از سوی مخالفان احساس خطر میکرد، شلمغانی را در دستگاه وزارت داخل کرد و به یاری او گروهی را که اموالشان را مصادره کرده و به زندان افکنده بود، از میان برد (ابوعلی مسکویه، 1/123؛ ابن اثیر، همان، 8/290)، از آن رو که آن اموال را به خلیفه نداده و بیم داشت که آن زندانیان خلیفه را از این کار بیاگاهانند (ثابت بن سنان، 38). اما دیری نپایید که ابوالحسن بن فرات وزیر را عزل کردند و محسن گریخت و نزد حنزابه، مادر فضل بن جعفر ابن فرات که محسن دختر او را به زنی داشت (ابن اثیر، همان، 8/151) پنهان شد. خلیفه آگهی داد که هر کس محسن را پناه دهد، جان و مالش هدر است. مدتی بعد او را که ریش از صورت زدوده و جامهٔ زنان پوشیده بود، یافتند (قرطبی، 120). محسن در ایام حبس، آزار و شکنجهٔ فراوان دید چنانکه غالباً بیهوش بود. با اینهمه مقاومت کرد و اموال خود را بروز نداد و کارگزاران خلیفه نتوانستند مالی از او به دست آورند (ابوعلی مسکویه، 1/132، 133، 136). پس از قتل محسن، اموال زن او را مصادره کردند (ابن اثیر، همان، 8/158). از برادران محسن اطلاع چندانی در دست نداریم. دو تن از آنان، حسین و فضل، در آغاز وزارت پدر، از سوی خلیفه مقرری داشتند، در 312ق حسن و عبدالله و ابونصر را گرفتند و مؤنس از آنها شفاعت کرد تا آزادشان ساختند (ابن اثیر، همان، 8/154). این حسن بن فرات ظاهراً بعدها در شام شغلی دیوانی یافت. زیرا در 324ق که جسد او را از شام به بغداد آوردند، مردم از ستمگری او در شهرهایی که عامل آنجا بود، سخن میگفتند (صولی، 71). 7. ابوخطاب (ابوعبدالله) جعفر بن محمد بن موسی (د شوال 297/ ژوئن 910). برادر ابوالحسن علی وزیر. به گفتهٔ صابی که کنیهٔ او را ابوعبدالله ذکر کرده، وی به روزگار خلافت معتضد از سوی وزیر عبیدالله بن سلیمان، عامل خراج برخی شهرها بود (ص 225). در 296ق به ریاست در بخش دیوان الدار یعنی دیوان مشرق و مغرب گمارده شد (قرطبی، 29). اما سال بعد درگذشت و محسن بن فرات جای او را در دیوان مغرب گرفت (همو، 34). ذهبی ( سیر، 14/109) نام او را در سلک علما آورده و گفته وقتی نیز به وزارت خوانده شد، ولی نپذیرفت (ابن خلکان، 3/424). زن او کنیزی رومی نژاد مشهور به حنزابه که به گناهِ پناه دادن داماد خود محسن، مورد خشم خلیفه واقع شد و اموال او و دخترش را مصادره کردند (ثابت بنسنان، 41؛ ابن اثیر، همان، 8/183). 8. ابوالفتح فضل بن جعفر بن محمد بن فرات (د 327ق/939م)، پسر ابوالخطاب و معروف به ابن حنزابه (ابن خلکان، 1/349، 3/424، 425). از زندگی فضل پیش از ورود به دستگاه خلافت خبری در دست نیست. پس از مرگ پدر به جای او به ریاست دیوان مشرق گمارده شد (قرطبی، 34)، و در 299ق همراه با ابوالحسن بن فرات وزیر معزول گشت. در دومین دورهٔ وزارت عمویش ابوالحسن باز ریاست همان دیوان یافت، اما در 311ق در سومین دورهٔ وزرات ابوالحسن بن فرات به نیابت از سلیمان بن حسن بن مخلد در دیوان مشرق مینشست. وقتی وزیر از سلیمان بن حسن وثیقهٔ ضمان یوسف بن ابی الساج را طلب کرد، او آن را به فضل حواله داد. چون فضل گفت آن را بازگردانیده است، وزیر او را زندانی کرد (صابی، 229). از این تاریخ تا مدتی پس از آن از فضل خبری در دست نیست. حتی در 312ق که خاندان ابن فرات را گرفتار کردند، از توقیف فضل سخنی به میان نیامده است. به نظر میرسد که فضل پیش از آن از زندان عمویش آزاد شده بود و در ماجرای گرفتاری وزیر، در خانهٔ محمد بن احمد تنوخی پنهان میزیسته (تنوخی، نشوار، چ بیروت، 1/65) و سپس به مصر رفته است. زیرا پسر او جعفر که به سال 308ق متولد شد، در 5 سالگی (313ق) محمد باغندی را در مصر دیده بوده است (یاقوت، ادبا، 7/167). اما در 314ق که عبیدالله بن محمد کلوذانی به نیابت از وزیر علی بن عیسی بن جراح در بغداد رشتهٔ کارها را در دست گرفت، فضل به وی پیوست. چون ابن جراح به بغداد آمد فضل را در 315ق ریاست دیوان مشرق داد (ابوعلی مسکویه، 1/150-152). در 316ق که ابن جراح استعفا داد، فضل بن فرات از جمله نامزدان وزارت بود (همو، 1/184). خلیفه نخست او را نپذیرفت، ولی گویا سپس به وی تمایلی نشان داد، اما سرانجام پس از رایرنی با گروهی از جمله مؤنس خادم و نصر حاجب بدان بهانه که خاندان ابن فرات همه رافضی و متمایل به قرمطیانند، خاصه که عمو و پسر عمویش را به دستور خلیفه به قتل رساندهاند، از آن رأی بازگشت (صابی، 341). چون ابن مقله به وزارت نشست، فضل در ریاست دیوان مشرق ابقا شد (قرطبی، 134) و در 319ق به روزگار وزارت عبیدالله بن محمد کلوذانی، به وساطت مؤنس، ریاست دیوان خراج سواد یافت (ابوعلی مسکویه، 1/212). دو ماه بعد عمیدالدوله حسین بن قاسم وزارت یافت، فضل بر سر واگذاری ولایت بصره به ابویوسف بریدی، یا مالی که بریدی میبایست از ولایت بصره به بیتالمال میرسانید با وزیر به مخالفت برخاست و چون وزیر قصد او کرد، در خانهٔ ابوبکر ابن قرابه پنهان شد و به سعایت از عمیدالدوله نزد خلیفه پرداخت (همو، 1/323-224؛ ابن اثیر، همان، 8/238). افزون بر آن، تشدید نابسامانیهای بغداد و ناخشنودی سپاه از عمیدالدوله، سرانجام موجب عزل وزیر و انتصاب فضل بن جعفر به وزارت در ربیعالثانی 320 شد. به هر حال فضل بن فرات برخلاف وزیران پیشین، با سلف خود رفتاری پسندیده در پیش گرفت و چون ناچار شد او را تبعید کند، با 5 هزار درهم مقرری ماهانه به بصرهاش فرستاد (ابوعلی مسکویه، 1/228). در جمادیالا¸خر آن سال برخی از مردم جبال و مرزنشینان قلمرو اسلام با روم که به شکایت از ستم دیلمیان و رومیان به بغداد آمده بودند، به خانهٔ وزیر هجوم بردند و چند تن از آنان به تیرهای نگاهبانان وزیر کشته شدند تا احمد بن خاقان آشوب را فرونشاند (قرطبی، 173، 174). گویا درپی همین واقعه بود که خلیفه خواست ابوعلی ابن مقله را به وزارت بردارد. اما هارون بن غریب، خلیفه را از آن رأی بازداشت و به یاری فضل بن جعفر، ابن مقله را به ابوعبدالله بریدی دادند و او نیز وی را به شیراز فرستاد (ابوعلی مسکویه، 1/229)، اما مؤنس که خارج از بغداد به مخالفت با خلیفه برخاسته و جمعی از سرداران و اطرافیان خلیفه به وی پیوسته بودند، چون دید فضل بن فرات به آزار و مصادرهٔ اموال کسی دست نگشود، به دوستی با وزیر پیش آمد و نامهها در میانه نوشته شد. فضل بن فرات که میپنداشت اگر مؤنس به بغداد آید، کارهای دولت و خلیفه به صلاح میگراید و مفسدان سرکوب میشوند، مؤنس را به ورود به بغداد تشویق کرد. اما چون مؤنس به نزدیک بغداد رسید. خلیفه به تحریک برخی از نزدیکان به جنگ برخاست. در آن جنگ مقتدر به قتل رسید و وزارت فضل نیز پایان یافت (قرطبی، 174 به بعد). چون قاهر به خلافت نشست مؤنس و یلبق خادم به طرفداری از فضل که پنهان شده بود (ابن خلکان، 3/424)، نزد خلیفه سخن گفتند، ولی قاهر او را به مصادرهٔ اموال محکوم کرد. فضل خود بر عهده گرفت که 20 هزار دینار بپردازد (ابوعلی مسکویه، 1/244). مؤنس آن مبلغ را از مال خود داد (همدانی، 72) و فضل چند روز بعد به ریاست دیوان املاک و اموال مصادره شده از مقتدر و مادر و فرزندان او منصوب شد، ولی آن شغل را خوش نمیداشت و بیش از 17 روز در آن نپایید (ابوعلی مسکویه، همانجا). در 321ق قاهر خواست او را به وزارت بردارد، ولی فضل از بیم عزل و حبس و مصادره که گریبان محمد بن قاسم وزیر پیشین و سلیمان بن حسن ابن خاقانی نامزد وزارت را گرفته بود، از آن منصب روی گردانید و پنهان شد (همو، 1/272). در 322ق فضل بن فرات از سوی وزیر ابوالعباس خصیبی متهم شد که در شورش برضد خلیفه دست داشته است. قاهر نیز دستور مصادرهٔ اموال او را صادر کرد. وزیر، فضل را به پرداخت مالی هنگفت محکوم کرد و چون نداد، درصدد آزارش برآمد، اما سابور خادم، فضل را به دارالخلافه برد و حبس کرد (همو، 1/287). چندی بعد قاهر عزل شد و به وساطت علی ابن عیسی بن جراح، فضل را آزاد کردند (همو، 1/292، 293). در جمادی الاول آن سال ابن مقله وزیر الراضی، فضل را به نیابت خود به نظارت بر عاملان خراج شام و جزیره و مصر گماشت و دستش را در امر برید و عزل و نصب عمال و کارپردازان باز گذاشت (ابن اثیر، الکامل، 8/283). وی چون به آنجا رفت، خلعت حکومت مصر و لقب اخشید را از سوی خلیفه برای محمد بن طُغج برد (ابن تغری بردی، 3/252). وی همچنان در آن شغل بود تا در 325ق ابن رائق امیرالامرای بغداد که طمع در خراج مصر و شام بسته بود، فضل را به وزارت خواند، بدان امید که وی در برابر، اموال مصر و شام را به امیرالامراء برساند. ابن فرات در شوال آن سال به بغداد آمد و بر مسند وزارت نشست و ابوبکر عبدالله بن علی نِفری را به نیابت خود گمارد (نک: ابوعلی مسکویه، 1/367- 368؛ قس: ابن اثیر، همان، 8/327). اقامت وی در بغداد چندان نپایید و چون امور را به سبب نزاع و رقابت میان ابن رائق و بجکم و خاندان بریدی و بویهیان در عراق و فارس آشفته یافت و ابن رائق را بر کارها چیره دید، خواست به شام بازگردد. از این رو طمع ابن رائق را برانگیخت و آگهی داد که از شام و مصر او را مالها میفرستد. نیز دختر او را برای پسر خود به زنی گرفت، بدین تمهید در ربیعالاول 326/ ژانویهٔ 938 به شام بازگشت (ابن خلکان، 3/425؛ ابوعلی مسکویه، 1/383، 384) و عبدالله بن علی نفری به نیابت از او در بغداد ماند (صولی، 101). چنین مینماید که فضل پس از خروج از بغداد، وزارت را از دست داد. زیرا خلیفه، از آن پس، ابوعلی ابن مقله را به وزارت نشاند و اندکی بعد که وی عزل و مثله شد (ابن اثیر، همان، 8/345، 346)، خلیفه کس به شام فرستاد تا فضل را به بغداد آورد و به وزارت بنشاند (ابوعلی مسکویه، 1/409)، و گویا عبدالله بن علی نفری را تا آمدن او نیابت وزارت داد، زیرا در وقایع 327ق از او به عنوان نایب وزیر یاد شده است (صولی، 108)، اما چون فرستادهٔ خلیفه به شام رسید، فضل درگذشته بود (ابوعلی مسکویه، همانجا؛ ابن خلکان، 3/425). گفتهاند ابن رائق به رقه رفت و اموال فضل را تصرف کرد و چیزها به دست آورد که نیم میلیون دینار ارزش داشت (صولی، 134؛ قس: العیون و الحدائق، 4(2)/80). فضل بن جعفر بن فرات را به دانش و پاکدامنی و دینداری ستوده و از برگزیدگان آل فراتش خواندهاند (قرطبی، 173؛ ابوعلی مسکویه، 1/244). حتی رقیبانش نیز او را با کفایت و در کتابت ماهر دانستهاند (ابن اثیر، همان، 8/184). او مباحثات علمی میان عالمان ترتیب میداد. از یکی از این مجالس که متی بن یونس و ابوسعید سیرافی در آن مباحثه داشتند، یاد کردهاند (ابوحیان، 107- 128). 9. ابوالفضل (ابوالقاسم) جعفر بن فضل بن جعفر (308-391ق/ 921-1001م). در 3 ذیحجه و به روایتی در 8 ذیحجه زاده شد (خطیب، 7/235؛ ابن خلکان، 1/349). ایام کودکی و نوجوانی را با پدرش که مشاغل دیوانی و وزارت داشت، در مصر و عراق سپری کرد. چون پدرش درگذشت، شغل دیوانی او را به ابوالفضل دادند (صولی، 134). قلقشندی ( مآثر الاناقهٔ، 1/288) بر آن است که ابن رائق او را از شام به وزارت خواند. اما بیگمان ابو جعفر بن فضل را با پدرش فضل بن جعفر اشتباه کرده است. چه در آن وقت که فضل درگذشت و جعفر پسر او در مصر بود، ابن رائق خود عزل شده و بجکم به منصب امیرالامرایی نشسته بود. به هر حال به سبب روابط نزدیکی که میان پدر جعفر بن فضل و اخشید برقرار بود، چون ابوالقاسم انوجور (حک 335-349ق/946- 960م) پس از دفع سیفالدولهٔ حمدانی به مصر بازگشت (334ق/ 945م؛ قس: ابن اثیر، همان، 8/458، که سال بازگشت به مصر را 336ق ذکر نموده است)، جعفر را به وزارت خود منصوب کرد (ابن تغری بردی، 3/292). وی به روزگار حکومت ابوالحسن علی بن اخشید (349- 355ق) و نیز ابوالمسک کافور (حک 355-357ق) بر همان شغل بود تا کافور درگذشت. پس از مرگ کافور، ابوالفوارس احمد بن علی بن اخشید خردسال را به حکومت نشاندند و جعفر بن فضل رشتهٔ کارها را در دست گرفت. جعفر که اینک استقلالی به هم رسانیده بود، به بازداشت و مصادرهٔ اموال برخی از نزدیکان کافور و دیوانیان مصر مانند یعقوب بن کَلّس دست زد (ابن خلکان، 1/347). اما ظاهراً بدان سبب که پس از مرگ کافور خراج شهرهای تابع به وی نمیرسید، جعفر بن فضل از تأدیه مقرری سپاه و غلامان و پیوستگان کافوری و اخشیدی ناتوان ماند و آنها شوریدند و خانهٔ جعفر و وابستگان او را غارت کردند. در این میان حسن بن عبیدالله بن طغج که نیابت حکومت امیر خردسال را داشت و قرمطیان او را از شام گریزانده بودند، به مصر آمد. چون سپاه به شکایت نزد او رفتند، حسن نیز جعفر بن فضل را بازداشت کرد و بسی آزارش داد و اموالش را مصادره کرد. اما 3 ماه بعد به وساطت ابوجعفر مسلم حسینی او را رها ساخت و امور مصر را دوباره به وی سپرد و خود در آغاز ربیعالا¸خر 358 / مارس 969 به شام بازگشت (ابن تغری بردی، 4/23، 24). حدود 2 ماه بعد، جوهر صقلی سردار المعز فاطمی به دعوت امرای مصر که از جعفر بن فضل دلخوش نبودند (قس: همو، 4/24، 30)، آن دیار را سخت مورد تهدید قرار داد. جعفر بن فضل به خواست مصریان در طلب صلح برآمد و شریف ابوجعفر حسینی را به وساطت برانگیخت و از جوهر امان گرفت. اما کافوریان و اخشیدیان گردن ننهادند و به پیکار برخاستند و شکست خوردند و جوهر باز مصریان را امان داد و بزرگان شهر از جمله وزیر و شریف ابوجعفر حسینی به استقبال وی رفتند (ابن خلکان، 1/376- 378). تصرف مصر به دست سردار فاطمیان، ظاهراً در موقعیت جعفر بن فضل شیعی مذهب چندان تغییری پدید نیاورد. چه، جوهر وی را در منصبش ابقاء کرد و خود هر شنبه «در حضرت وزیر و قاضی و جماعتی از فقیهان بزرگ» به دیوان مظالم مینشست (همو، 1/379). به گفتهٔ ذهبی ( سیر، 16/485)، جعفر بن فضل خود فاطمیان را به مصر خواند. با اینهمه چون المعز وارد مصر شد و خواست که جعفر را بر منصب وزارتش بنشاند، وی نپذیرفت و المعز نیز که معتقد بود دولت از چون اویی بینیاز نیست، گفت باید در مصر بماند (یاقوت، ادبا، 7/175، 176). اگرچه گفتهاند که وی در 383ق یک چند به وزارت العزیز فاطمی منصوب شد (زامباور، 145)، ولی در منابع ما از این معنی یاد نشده است. تاریخ مرگ او را به اختلاف پیش از 390 یا 13 ربیعالاول 391 و به روایتی 13 صفر 392 ذکر کردهاند (خطیب، 7/235؛ یاقوت، ادبا، 7/164). پیکر او را بنا بر وصیتش در مدینه در خانهای که خود جنب مسجد پیامبر خریده بود، به خاک سپردند (یاقوت، همان، 7/170). بنا به روایت ابن خلکان (1/349، 350) که گور فضل بن جعفر را در مصر دیده بوده، او را نخست در خانهاش دفن کردند و سپس به مدینه بردند. جعفر را دو فرزند بود که یکی از آنها به نام ابوالحس ملقب به سَیْدوک در 399ق به دست الحکم کشته شد (یاقوت، همان، 7/164) و پسر دیگر او ابوالعباس فضل که دختر یعقوب بن کلس را به زنی داشت (ذهبی، سیر، 16/486)، در شعبان 405ق به وزارت الحاکم منصوب شد، ولی 5 روز بعد به دستور خلیفهٔ فاطمی به قتل رسید (یاقوت، همان، 7/164، 165). جعفر بن فضل، گذشته از فعالیت سیاسی، مردی با فرهنگ و دانشمند بود که در این زمینه از شهرتی بسزا برخوردار است. خاصه که برخی از دانشمندان و مورخان غیر شیعی او را ستودهاند. ذهبی ( تذکرهٔ، 3/1022) او را «حافظ» و «امام» و «ثقه» خوانده که به درک محضر محدثان افتخار میکرد و در حین وزارت، مجالس املاء حدیث داشت. یاقوت (همان، 7/165) به نقل از ابن منده نیز او را به خرد و فضیلت پروری ستوده و اشاره کرده که بسیار حدیث میشنید. چنانکه از قول یحیی بن منده آورده که جعفر بن فضل برای شنیدن حدیث به اصفهان رفت و از عبدالله بن محمد بن عبدالکریم، محمد بن حمزهٔ بن عمارهٔ و حسن بن محمد الدارکی حدیث شنید (همانجا). در مجالس املاء حدیث، از کسانی چون محمد بن هارون حضرمی و طبقهٔ او از بغدادیان، محمد بن جعفر خرائطی و حسین بن احمد بن بسطام و دیگران روایت میکرد. سپس خواست مُسندی تألیف کند و ابوالحسن دارقطنی برای کمک به او نزد وی رفت و جعفر بن فضل در ازای تألیف آن مسند، مالی هنگفت به وی داد (خطیب، 7/234؛ ابن خلکان، 3/298). این اقبال دارقطنی به جعفر بن فضل، سبب شد تا یافعی او را ملامت کند (2/426). با اینهمه دارقطنی در کتاب المُبّج خود و حمزهٔ بن محمد الکتانی به رغم تقدمش، نیز حافظ ابومحمد عبدالغنی مصری، هر 3 از جعفر بن فضل حدیث روایت کردهاند (خطیب، 7/235؛ ذهبی، همانجا). گفتهاند که هر ساله خاص او کاغذ از سمرقند میآوردند و وی در کتابخانهاش ورّاقانی گردآورده بود (یاقوت، همان، 7/176) تا کتابها را برای او استنساخ کنند. متنبی شاعر مشهور، وقتی با مدح نامهای به دیدار کافور رفت، قصیدهای نیز به ستایش جعفر بن فضل سرود و چون جعفر او را از خود خشنود نکرد، متنبی سپس آن قصیده را به نام ابوالفضل ابن عمید وزیر بویهیان گردانید (ابن خلکان، 1/347، 348). اما آنچه در باب جعفر بن فضل مایهٔ شگفتی تواند بود، علاقهٔ وی به گردآوری مجموعهای از مارها و عقربها و افعیهاست. وی به کسانی که این خزندگان را برای او میآوردند مالها میداد. یاقوت از قول ابن نحوی داستانی جالب در این باره آورده است (همان، 7/170-172). برخی از نویسندگان و مورخان، آثاری از جعفر بن فضل برشمردهاند. ابن شهر آشوب (ص 32) از او در زمرهٔ مصنفان شیعه یاد کرده و کتابی به نام الغرر به وی نسبت داده است. ابن خلکان (1/347) نیز او را صاحب آثاری در رجال و انساب دانسته، بیآنکه نامی از آنها ذکر کند. ذهبی و حافظ سلفی هر کدام بخشهایی از امالی و احادیثی را که روایت کرده، نزد خود داشتهاند ( تذکرهٔ، همانجا؛ سیوطی، 406).