واپس افکندن
واپس افکندن . [ پ َ اَ ک َ / گ َ دَ ] (مص مرکب ) یا افگندن . درنگی کردن .به تأخیر انداختن . معطل کردن . دیری کردن . (ناظم الاطباء). || در پس انداختن . (بهارعجم ) (آنندراج ). || تسویف . (تاج المصادر بیهقی ). پشت سر گذاشتن . تأخیر کردن . رجوع به واپس فگندن شود.
واپس انداختن
واپس انداختن . [ پ َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) درنگی کردن . به تأخیر انداختن و معطل کردن . دیری کردن . (ناظم الاطباء). تأخیر. واپس افکندن . (زمخشری ).
واپس ایستادن
واپس ایستادن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) پشت سر ایستادن . در عقب ایستادن . رجوع به واپس استادن و واپس استیدن شود.
واپس باختن
واپس باختن . [ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) قمار برده را باختن .
واپس بردن
واپس بردن . [ پ َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بازپس بردن . || اعاده دادن . عقب بردن . از عقب بردن . (ناظم الاطباء). اخناس . (تاج المصادر بیهقی ). ارجاه . (زوزنی ) :
چو سیب رخ نهم بر دست شاهان
سبد واپس برد سیب سپاهان .
نظامی .
گر او میبرد سوی آتش سجود
تو واپس چرا میبری دست جود.
سعدی (بوستان ).
واپس بودن
واپس بودن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) عقب ماندن . دنبال ماندن :
ره راست رو تا به منزل رسی
تو بر ره نه ای زین قبل واپسی .
سعدی (بوستان ).
واپس تافتن
واپس تافتن . [ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) رو به عقب کردن .
واپس جستن
واپس جستن . [ پ َ ج َ / ج ِ ت َ ] (مص مرکب ) به عقب جستن :
جست واپس ز زیر شمشیرش
جز گریختن (۱) نماند تدبیرش .
میرنظمی (از شعوری ).
واپس خریدن
واپس خریدن . [ پ َ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خریدن فروخته ٔ خود را.
واپس خزیدن
واپس خزیدن . [ پ َ خ َ دَ ] (مص مرکب ) عقب رفتن . کنار رفتن :
برگرفت آن آسیا سنگ و بزد
بر مگس تا آن مگس واپس خزد.
مولوی .
بعد از آنت جان احمد لب گزد
جبرئیل از بیم تو واپس خزد.
مولوی .
رجوع به واپس شود.
واپس دادن
واپس دادن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) بازپس دادن . دوباره پس دادن . (ناظم الاطباء). رد. رد کردن . مسترد داشتن :
قبا تنگ آید از سروش چمن را
درم واپس دهد سیمش سمن را.
نظامی .
|| گزاردن . ادا کردن . || توختن .
واپس داشتن
واپس داشتن . [ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) بازداشتن . توقیف کردن . || منع کردن . (ناظم الاطباء).
واپس رفتن
واپس رفتن . [ پ َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) دست کشیدن . کناره کردن . || عقب کشیدن . || بازایستادن . عقب رفتن . بازرفتن . (ناظم الاطباء) :
هر که صبر آورد گردون بر رود
هر که حلوا خورد واپس تر رود.
مولوی .
- واپس رفتن آب دریا و رودخانه ؛ جزر.
واپس سپردن
واپس سپردن . [ پ َ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) رد کردن . بازدادن :
گفت پیغمبر که دستت هرچه برد
بایدش در عاقبت واپس سپرد.
مولوی .
و رجوع به واپس دادن شود.
واپس شدن
واپس شدن . [ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به عقب رفتن . پس رفتن . تأخر. (تاج المصادر بیهقی ): احجام ، واپس شدن از کاری . (تاج المصادر بیهقی ).
واپس طلبیدن
واپس طلبیدن . [ پ َ طَ ل َدَ ] (مص مرکب ) دوباره طلبیدن . رجوع به واپس شود.
واپس فکندن
واپس فکندن . [ پ َ ف ِ ک َ / گ َ دَ ] (مص مرکب ) یا فگندن . پشت سر گذاشتن :
آن حرم قدس چو واپس فگند
راه در اقصای مقدس فگند.
امیرخسرو (از بهارعجم ) (آنندراج ).
|| درنگی کردن . به تأخیر انداختن . معطل کردن . و رجوع به واپس افگندن شود.
واپس کردن
واپس کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در عقب گذاشتن . پس پشت افکندن . اتباع . (تاج المصادر بیهقی ) : و گفت [ شیخ ابوالحسن خرقانی ] از خویشتن بگذشتی صراط واپس کردی . (از تذکرهٔالاولیاء شیخ عطار).
واپس کشیدن
واپس کشیدن . [ پ َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) عقب کشیدن :
گفت پا واپس کشیدی تو چرا
پای را واپس مکش پیش اندر آ.
مولوی .
و رجوع به واپس رفتن شود.
واپس گذاشتن
واپس گذاشتن . [ پ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب )به عقب انداختن . به تأخیر افکندن : وظیفه آن است که ما دو ماه واپس گذاریم ... پس دو ماه واپس گذاشتند تا روز اول ماه خرداد. (تاریخ قم ص 146).
واپس گرفتن
واپس گرفتن . [ پ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بازگرفتن . دوباره پس گرفتن . || بازپس استادن . (ناظم الاطباء). استرجاع . (آنندراج ). و رجوع به واپس ایستادن و واپس استیدن شود.
واپس گریختن
واپس گریختن . [ پ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) به عقب فرار کردن :
نکته ها چون تیغ پولاد است تیز
گر نداری تو سپر واپس گریز.
مولوی (مثنوی ، دفتر اول ص 16 چ خاور).
و رجوع به واپس شود.
واپس گفتن
واپس گفتن . [ پ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بازگفتن . واگو کردن . بازگو کردن :
چو سایه روسیاه آنکس نشیند
که واپس گوید آنچ از پیش بیند.
نظامی .
گنج کسی برد که با کس نگفت
نطق کسی یافت که واپس نگفت .
خواجو.
و رجوع به واپس شود.
واپس گماشتن
واپس گماشتن . [ پ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) تخلیف . (تاج المصادر بیهقی ). پشت سرگذاشتن : بعد از آنکه همه موجودات را... واپس گذاشتی و از بند رسیدن و نارسیدن خود برخاستی ... هیچ بلائی در این راه سخت تر از وجود تو نیست . (انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ خطی مرحوم دهخدا).
واپس ماندن
واپس ماندن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) بازماندن .واماندن . در عقب ماندن . (ناظم الاطباء) :
بدان پشتی چو پشتش ماند واپس
که روی شاه پشتیوان من بس .
نظامی .
ای که خواب آلوده واپس مانده ای از کاروان
جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را.
سعدی (خواتیم ).